بازگشت

پرورش مكاتب انحرافي


معاويه با مهجور و خانه نشين ساختن كامل اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله كه وارثان علوم نبوي بودند، توانست رابطه اكثريت مردم را با آنها قطع نمايد. نتيجه اين سياست از بين رفتن مرجعيت علمي و ديني آگاه و قابل اعتماد در پاسخگويي به مسائل كلامي و ديني شد. لذا كساني مثل حسن بصري به عنوان مرجع پاسخگويي به سؤالات كلامي شناخته شدند و جلساتي براي بحث و گفتگوي كلامي منعقد كردند اما از آنجا كه صلاحيت لازم براي ايفاء اين رسالت خطير را نداشتند در پاره اي موارد نه تنها پاسخ هاي آنها روشنگر نبود بلكه منشا گمراهي و انحراف و احيانا عامل تشتت عقايد و آراء مي گرديد چنان كه شيخ صدوق از عيسي بن يونس نقل كرده است كه ابن ابي العوجاء از شاگردان حسن بصري بود. و از راه توحيد منحرف شد. وقتي علت را از او پرسيدند گفت: چون استادم


رأي ثابتي در مسأله قدر و جبر نداشت و گاهي طرفدار قدر گاهي طرفدار جبر بود. [1] .

بني اميه از اين خلأ فرهنگي بهره برداري كردند و «مرجئه» را پديد آوردند. ابن ابي الحديد مي نويسد:«اولين كساني كه قائل به ارجاء محض شدند، معاويه و عمرو بن عاص بودند. اينها مي پنداشتند، با وجود ايمان، هيچ گناهي زيان نمي رساند و بر اين اساس وقتي به معاويه گفته شد: خودت مي داني با چه كسي محاربه نمودي و آگاهي چه گناهي مرتكب شدي، در جواب گفت: اطمينان و وثوق به قول خداي سبحان دارم كه مي فرمايد: «ان الله يغفر الذنوب جميعا» [2] .

بني اميه اين طرز تفكر را ابداع كردند و حمايت كردند تا به شكل يك گروه و فرقه ديني درآمد و در خدمت آنها قرار گرفت. فرقه مرجئه ايمان را عبارت از اعتقاد قلبي محض مي دانستند و هيچ گونه عمل حاكي از اين اعتقاد را، لازم نمي شمردند، به عقيده اين فرقه كافي است كه انسان قلبا مؤمن باشد. و با وجود ايمان، هيچ گناهي ضرر ندارد، چنان كه با وجود كفر هيچ عبادتي فايده ندارد.» [3] .

نتيجه منطقي چنين طرز تفكري اين بود كه اموي ها هر جنايتي مي كردند از ايمان و اسلام خارج نمي شدند و با هر ظلم و جرمي مي توانستند توبه نمايند. و از سوي ديگر اين مكتب، در مقابل مكتب اهل بيت عليهم السلام قرار گرفت كه صلاحيت بني اميه را تأييد نمي كرد. مرجئه رهبري و خلافت بني اميه را شرعي، و مبارزه با آنها را حرام مي شمردند.

طبري در اين باره مي نويسد:«عده اي از مرجئه و در رأس آنها مردي به نام «ابورؤبة» به يزيد بن مهلب بن ابي صفره كه بر ضد يزيد بن عبدالملك بن مروان، قيام كرده بود، پيوستند، موقعي كه مسلمة بن عبدالملك براي سركوبي انقلاب آمد، و يزيد بن مهلب، مردم را به جنگ تشويق كرد، ابورؤبة گفت:«ما آنها را به سوي كتاب خدا و روش پيامبر دعوت نموده ايم، آنها نيز به ظاهر، اين دعوت را پذيرفته اند، بنابراين جايز نيست از در


مكر و غدر وارد شويم و يا نسبت به آنها بدي روا بداريم.»

يزيد بن مهلب گفت: واي بر شما چگونه تصديق مي كنيد كه بني اميه به كتاب خدا و روش پيامبر عمل مي كنند با آنكه از روز اول آيين خدا را زير پا گذاشته اند...؟

مرجئه گفتند، ما با آنها جنگ نخواهيم كرد مگر آنكه عقايد خود را نزد ما انكار كنند.» [4] .

جبرگرايي: از انديشه هايي كه مورد حمايت و تأييد بني اميه و در خدمت آنها قرار گرفت تفكر و انديشه «جبرگرايي» بود. ابوعلي جبائي مي گويد: «اولين كسي كه از انديشه جبر طرفداري كرد معاويه بود او همه كارهاي خود را به قضا و قدر الهي مستند مي ساخت و بدين وسيله در برابر مخالفان عذرخواهي مي كرد. و پس از وي اين انديشه در ميان زمامداران اموي رواج يافت.» [5] .

به نقل ابن قتيبه دينوري، هنگامي كه معاويه با تهديد و تطميع، گروهي از مهاجران و انصار را به بيعت با يزيد وادار نمود مورد اعتراض عايشه قرار گرفت. وي در پاسخ گفت: خلافت يزيد تقدير الهي است؛ «ان امر يزيد قضاء من القضاء»، معاويه در پاسخ عبدالله بن عمر نيز به همين اصل استناد كرد. [6] .

بني اميه با ترويج اين طرز تفكر جنايت ها و كارهاي خلاف خودشان را براي عوام مردم به راحتي توجيه مي كردند. به عنوان مثال وقتي عبدالله بن مطيع عدوي، عمر سعد را به خاطر اينكه حكومت ري را بر كشتن امام حسين عليه السلام ترجيح داده مورد ملامت قرار داد، او در پاسخ گفت: اين كار تقدير الهي بوده است. [7] .

و هنگامي كه مردمي از جور و ستم امويان به آنها معترض بودند و از انحصار طلبي و رفاه زدگي آنها به ستوه آمده بودند و از فقر و تهي دست مردم انتقاد نمودند پاسخي كه دريافتند اين بود كه: «آنچه مي گذرد تقدير است». آنگاه به آيه ذيل استناد كردند كه «و ان


من شي ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» [8] در ميان آنها مردي به نام احنف بن قيس به خود جرأت داد و گفت: خدا روزي بندگان را عادلانه ميان آنان تقسيم كرده و اين شماييد كه ارزاق آنان را تصاحب نموده ايد.» [9] .


پاورقي

[1] توحيد صدوق، باب 26، روايت 4، ص 353.

[2] شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 7، ص 254 و ج 18، ص 244.

[3] همان، ج 7، ص 253.

[4] تاريخ طبري، ج 6، ص 593.

[5] المغني، قاضي عبدالجبار، ج 8، ص 4.

[6] الامامة و السياسة، ابن‏قتيبه دينوري، ج 1، ص 158 و 161.

[7] طبقات ابن‏سعد، ج 5، ص 148.

[8] حجر (15)، آيه‏ي 21، و خزائن همه چيز، تنها نزد ماست؛ ولي ما جز به اندازه معين آن را نازل نمي‏کنيم.

[9] خطط مقريزي، ج 2، ص 353.