بازگشت

غصب ارثيه فاطمه


خلفا برخلاف آيات قرآن كريم كه عام است و هرگز ارث را از پيامبر صلي الله عليه و آله نفي نكرده است، [1] ارث فاطمه عليهاالسلام را به او ندادند و گفتند پيامبر فرمود: «لا نورث، ما تركناه صدقه»؛ ما ارث نمي گذاريم و آنچه از ما مي ماند صدقه است و به ساير افراد مسلمين مي رسد.

عايشه مي گويد: «ابوبكر چيزي از ميراث پيامبر صلي الله عليه و آله را به فاطمه نداد، و هر چه از پيغمبر باقي ماند همه را وارد بيت المال ساخت. فاطمه نيز از ابوبكر رنجش پيدا كرد و تا


زنده بود با وي سخن نگفت. [2] .

فاطمه عليهاالسلام كه از كار ابوبكر سخت ناراحت شده بود با عده اي از زنان بني هاشم براي اعتراض وارد بر ابوبكر شد. ابوبكر در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله در ميان اصحاب نشسته بود. فاطمه عليهاالسلام در پشت پرده ناله جانكاهي از دل برآورد به طوري كه حضار گريستند آنگاه فاطمه عليهاالسلام خطابه اي ايراد نمود. از سخنان او چنان مردم منقلب شدند و به هيجان آمدند كه اگر سياست كوبنده آن روزگار نبود تاريخ به نحو ديگري ورق مي خورد. حضرت زهرا عليهاالسلام با براهين مختلف حق خود را اثبات نمود و هر گونه بهانه اي را از دست مخالفان گرفت. [3] .

فاطمه زهرا عليهاالسلام خطاب به ابوبكر فرمود: «آيا از روي عمد كتاب خدا را ترك گفتيد و آن را پشت سر نهاديد؟ زيرا قرآن مي فرمايد:«و ورث سليمان داود» سليمان از داود ارث برد، و در داستان زكريا از زبان وي مي فرمايد:«خدايا پسري به من موهبت كن كه از من و آل يعقوب ارث ببرد. و او را پسنديده گردان.» و همچنين در قرآن آمده است:«خويشان بعضي نسبت به بعض ديگر در كتاب خداوند حق تقدم دارند.» و مي فرمايد:«خدا به شما درباره فرزندانتان توصيه مي كند كه به هنگام تقسيم ارث پسر را دو برابر دختر محاسبه كنيد. و سپس فرمود: آيا خداوند شمارا به آيه اي اختصاص داده كه پدر مرا از آن خارج نموده است؟ يا مي پنداريد كه شما به عام و خاص قرآن از پدر من و پسر عمم علي آگاه تريد؟! آيا مي گوييد: ما پيروان دو دين هستيم و از هم ارث نمي بريم؟» [4] .

به راستي آيا دختر رسول خدا شايسته ي اين چنين ستمي بود؟



پاورقي

[1] به آيات 11 سوره نساء، 182 سوره بقره و 75 سوره انفال مراجعه شود.

[2] صحيح بخاري، ج 4؛ کتاب الفرائض، حديث 1574، ص 551؛ الامامة و السياسة، ص 31؛ شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 6، ص 46.

[3] شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 93 و 78 و 94؛ احتجاج، طبرسي، ج 1، ص 234؛ مسند، احمد بن حنبل، جزء اول، ص 10.

[4] الاحتجاج، طبرسي، ج 1. ص 252 - 234.