بازگشت

چند نكته مهم


الف - چرا انصار بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله بي درنگ به سقيفه بني ساعده رفتند و مسأله رهبري را به شور و مشورت گذاشتند؟

در پاسخ اين سؤال دو مطلب قابل توجه است:


1- نگراني انصار از حاكميت قريش و انتقام كشته هاي «بدر» بود چنانكه «حباب بن منذر» گفت: «ما ترس از آن داريم، كساني از شما بر سر كار آيند كه ما پدران و برادران آنها را در جنگ كشته ايم، ترس از آنكه اين افراد از ما انتقام گيرند.» [1] .

2- ترس هر يك از اوس و خزرج از حاكميت يكديگر و بازگشت كينه هاي گذشته. چنانكه ابوبكر در سقيفه به آنها گفت:«اگر از ميان شما انصار، هر يك از اوس و خزرج خلافت را بگيرند. به خاطر مسائل جاهليت با هم جنگ خواهيد كرد.» [2] .

چنانكه ملاحظه مي فرماييد مسايل دوران جاهليت رقابت قومي و قبيله اي ايفاء كننده نقش اصلي مي باشد.

ب - انصار مي گويند:«منا امير و منكم امير» و سخن ابوبكر كه مي گويد:«منا الامراء و انتم الوزراء». و همچنين مي گويد: قريش اولي و برتر و به پيامبر صلي الله عليه و آله نزديك ترند. آيا اين سخنان قطع نظر از وصايت و خلافت حضرت علي عليه السلام، با روح اسلام سازگاري دارد؟! آيا پيامبر صلي الله عليه و آله اسلام نفرمود هيچ كس بر ديگري شرافت ندارد مگر به تقوا و عمل صالح؟

به نظر مي رسد آنچه در سقيفه بني ساعده مورد توجه مهاجرين و انصار بود، پيشي گرفتن از قبايل ديگر و رقابت قومي و قبيله اي بوده است. در حالي كه عده اي از آنها با اين كه به حقانيت علي عليه السلام اعتقاد داشتند، تلاش مي كردند رهبري جامعه را به خود اختصاص دهند تا از قبيله رقيب عقب نمانند. و اين همان رجعت به عصبيت جاهلي است.

چنان كه زبير بن بكار مي نويسد:، گرچه عده زيادي از مسلمانان به حقانيت علي عليه السلام اعتقاد داشته اند اما به خاطر رقابت هاي قومي هر يك مايل بوده اند رهبر از خودشان باشد. [3] .

ج - عده اي از قريش كه ابوبكر را همراهي كرده و از او حمايت كردند از افراد معلوم الحال عصر جاهلي بودند يعني از اشراف قريش كه تا آخرين لحظات با پيامبر صلي الله عليه و آله جنگيدند و هنگامي اسلام آوردند كه شمشير حضرت صلي الله عليه و آله بالاي سر آنها بود. و چاره اي جز تظاهر به


اسلام نداشتند. از جمله آنها، سهيل بن عمر، حارث بن هشام و عكرمة بن ابي جهل بودند. [4] .

د- كساني كه از قريش در «سقيفه» شركت كردند يقينا با آمادگي قبلي وارد آن انجمن شده بودند چون ابتدا ابوبكر فضايل ابوعبيده جراح و عمر را بيان مي كند. و آمادگي خود را براي بيعت اعلام مي كند اما آنها نمي پذيرند. سپس ابوعبيده و عمر فضايل ابوبكر را مي گويند افراد را به بيعت با ابوبكر ترغيب مي كنند و اين با «فلته» و ناگهاني بودن قضيه سازگار نيست.

ه- درباره اين كه چرا «بشير بن سعد» اولين نفر بيعت مي كند گفته اند چون نسبت به پسر عموي خود سعد بن عباده حسادت مي ورزيد و خود ادعاي رياست خزرج داشت لذا وقتي ديد نزديك است سلطه پسر عمو نه تنها بر خزرج بلكه بر تمامي منطقه اسلامي مسلم شود زودتر با قريش بيعت كرد. «حباب بن منذر» در همان سقيفه به «بشير» گفت: تو از روي حسادتي كه با سعد داشتي با ابوبكر بيعت كردي. [5] .

و - منافقان، و مسلمانان مصلحتي كه خيانت هاي آنها را در فصل قبل [6] يادآوري كرديم در شكل گيري سقيفه مؤثر بوده اند، لذا بعد از انتخاب ابوبكر جريان نفاق به طور كلي در جهان اسلام ناپديد مي شود. [7] .

مرحوم علامه طباطبايي در اين باره مي فرمايد: چگونه ممكن است حركت منافقين با رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله منقطع شده باشد و هيچ گونه ضديت و دسيسه بر ضد دين نداشته باشند؟! بنابراين يا منافقان بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله متأثر شدند و در اثر اين تأثر مخلصانه ايمان آوردند. يا آنان با مسؤولين حكومت اسلامي، (قبل يا پس از رحلت آن حضرت صلي الله عليه و آله) توافق سري داشتند كه كسي مزاحم آنان نشود و امنيت داشته باشند. و يا يك مصالحه اتفاقي بين آنان و مسلمانان رخ داده؛ و همه در يك مسير قرار گرفته اند لذا


درگيري ها از بين رفته است. [8] .

ابن ابي الحديد ذيل خطبه ي 210 نهج البلاغه ضمن اينكه مي پذيرد كه جريان نفاق بعد از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله ناپديد شده است آن را توجيه مي كند و مي نويسد:«منافقان بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله از بين نرفتند بلكه در جهان پنهان شدند. به نحوي كه مسلمانان نمي توانستند آنها را تشخيص دهند. برخلاف زمان پيامبر صلي الله عليه و آله كه حضرت صلي الله عليه و آله از طريق وحي مطلع مي شد. و قرآن پرده از چهره پر تزوير آنها مي افكند. حضرت رسول صلي الله عليه و آله چون آنها را به خوبي مي شناخت؛ زيرا قرآن مي فرمايد:«و لا تصل علي احد مهم مات ابدا» اما خلفاء مامور به ظاهر بودند؛ و همه مسلمانان نزد آنان يكسان بوده اند.» [9] .

در پاسخ ابن ابي الحديد مي گوييم مراد از ناپديد شدن جريان نفاق شناخت يا عدم شناخت منافقان نيست تا گفته شود پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله چون وحي قطع شد شناسايي آنها ميسر نبود بلكه مقصود، جبهه ي نفاق و خطي است كه در مقابل نظام اسلامي در عصر رسالت ايستادگي مي كرد و به انحاء مختلف با پيامبر صلي الله عليه و آله و خط هدايتي اسلام مبارزه مي كرد.


حملوها يوم السقيفة اوزارا تجف الجبال و هي ثقال ثم جاؤا من بعدها يستقلون و هيهات عترة الاثقال. [10] مهيار ديلمي


پاورقي

[1] انساب الاشراف، بلاذري، ج 1، ص 580.

[2] البيان والنبيين، جاحظ، ج 3، ص 298.

[3] الاخبار الموفقيات، الزبير بن بکار، تحقيق سامي مکي، ص 580.

[4] الاخبار الموفقيات، الزبير بن بکار، تحقيق سامي مکي، ص 583.

[5] الامامة و السياسة، ابي محمد عبدالله مسلم بن قتيبة الدينوري، تحقيق علي شيري، ج 1، ص 26.

[6] فصل سوم.

[7] مقصود از منافقان در اين پاراگراف همان کساني هستند که با تظاهر به اسلام در پي کسب قدرت و منافع مادي خود بودند و ماجراي سقيفه را به وجود آوردند.

[8] تفسير الميزان، ج 19، ص 290.

[9] شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 11، ص 41.

[10] الغدير، علامه‏ي اميني، ج 4، ص 249؛ به روز سقيفه، بار خيانت بر دوش کشيدند، باري که عظمت کوه‏ها در برابر آن ناچيز است و روز دگر بازآمدند که بار از دوش بنهند، اما خطا قابل جبران نبود.