بازگشت

روز پنجم محرم- سال ششم هجري قمري


وقوع سريه عبدالله بن انيس.

بنا به روايت واقدي در كتاب گرانسنگ «المغازي»، سريه عبدالله بن انيس ‍ در روز دوشنبه، پنجم ماه محرم، مطابق با پنجاه و چهارمين ماه هجرت نبوي آغاز گرديد و به مدت دوازده روز ادامه يافت و هفت روز باقي مانده از محرم پايان يافت. [1] .

به نظر مي آيد تاريخي را كه واقدي براي اين نبرد بيان كرده است، مقرون به صحت نباشد. چون ماه محرم آن سال نمي توانست پنجاه و چهارمين ماه هجري باشد، بلكه مي بايست پنجاه و هشتمين و يا چهل و ششمين ماه هجرت باشد. وانگهي پنج روز و دوازده روز، جمعا مي شود هفده روز.

بنابراين، گفتار وي كه اين سريه، هفت روز به آخر محرم پايان يافته، نيز صحيح نيست. ممكن است منظورش اين بود كه اين سريه در هفدهم ماه محرم پايان يافته است. بدين جهت ممكن است در كتابت اشتباهي رخ داده باشد. به هر حال، اين نبرد از آن جا آغاز گرديد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با خبر شد كه «سفيان بن خالد لحياني» در «عرنه» (منطقه اي نزديك عرفات) اردو زده و مردم قبيله خويش و ديگر دشمنان اسلام را گرد آورد و آماده نبرد با مسلمانان است.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، عبد الله بن انيس را به حضور طلبيد و وي را مأمور خاموش كردن اين فتنه نمود. عبدالله بن انيس به تنهايي از مدينه خارج شد و بدون اين كه يار و ياوري با خود داشته باشد، عازم عرفه گرديد. پس از چند روز راه پيمايي به اردوگاه سفيان بن خالد رسيد.

عبد الله بن انيس، پيش از اين ماجرا، هيچ گاه سفيان بن خالد را نديده بود. به همين جهت پيش از حركت از مدينه، نشانه هاي وي را از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درخواست كرد. آن حضرت به عبدالله فرمود: نشاني وي، اين است كه هر گاه او را از بيني از او ترسي در تو پيدا مي شود و به ياد شيطان خواهي افتاد و دلت مي خواهد كه از او كناره گيري نمايي.

عبدالله بن انيس گفت: آن نشاني اي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من فرموده بود، به محض ديدن سفيان بن خالد در من آشكار گرديد. با اين كه من از هيچ چيز نمي ترسيدم، با ديدن اين مرد، لرزه بر اندامم افتاد ولي خود را كنترل كرده و به وي نزديك شدم و گفتم كه من از قبيله خزاعه ام و براي جنگيدن با محمد بن عبدالله، به تو پيوسته ام و خواهم در سپاه تو حضور يابم. بدين ترتيب، عبدالله بن انيس با گفتاري شيرين و خواندن اشعاري دل نواز، سفيان را مجذوب خود ساخت و در اندك مدتي به وي نزديك گرديد.

سفيان كه رهبري شورشيان و كينه توزان ضد اسلام را بر عهده داشت، پس ‍ از فراغت از امور جاري سپاه به خيمه خويش بر گشت. وي به عبدالله اطمينان كامل پيدا كرده بود. به همين جهت وي را در سراي خويش جاي داد و از او به گرمي استقبال و پذيرايي نمود.

اما همين كه نيمه شب فرا رسيد و همه در خيمه هاي خويش آرام گرفته و به خواب فرو رفته بودند، عبدالله از بستر خويش برخاست و به بستر خالد نزديك گرديد و وي را با زيركي خويش غافلگير كرد و سرش را از بدن جدا ساخت و از آن اردوگاه گريخت و به غاري در بلندي هاي اطراف پناهنده شد.

سپاهيان، پس از اطلاع از قتل سركرده خويش به تكاپو افتاده و از هر سو به دنبال عبدالله راه افتادند ولي هرگز به او دست نيافتند. پس از هلاكت سفيان، شورشيان نيز پراكنده شدند و عبدالله بن انيس با سرافرازي به مدينه برگشت نمود و سر بريده سفيان بن خالد را به همراه خود به مدينه آورد و در محضر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به زمين گذاشت.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به پاس تلاش ها و خدمات عبدالله بن انيس، عصاي خويش را به وي بخشيد و به او فرمود: با اين عصا در بهشت خواهي خراميد، هر چند عصاداران در بهشت بسيار اندكند. [2] .

بدين ترتيب، فتنه اي كه مي رفت به فساد و خون ريزي بي گناهان منجر گردد، به دست يك سرباز تواناي اسلام، در نطفه خاموش و نابودي گرديد.


پاورقي

[1] المغازي، ج 1، ص 531.

[2] همان.