بازگشت

تشييع جنازه


حاج رسول دادخواه خياباني تبريزي در تاريخ نهم دي ماه 1339 هجري شمسي مطابق با پانزدهم رجب 1380 قمري در سن 55 سالگي به سراي باقي شتافت و خبر وفاتش همان روز سينه به سينه و كوچه به كوچه و محله به محله در شهر پيچيد و همه ي كساني را كه با او آشنايي و رفاقت و برخوردي داشتند غمگين و متأثر كرد.

ابتدا جنازه ي او را به مسجد شيخ الحسين معروف به مسجد آذربايجانيها بردند و كم كم انبوهي از جمعيت به سوي آن مسجد سرازير شدند. همه محزون و اندوهگين بودند و هر كدام به شكلي ابراز تأسف و اندوه مي نمودند. حتي پيرمردها و بزرگترهاي هيئتها نيز نمي توانستند بي صبري و بي تابيهاي خودشان را ظاهر نسازند. به


طور مثال مرحوم حاج حسين برنجي از نوحه خوانهاي شهير و باصفاي آذري تا وارد مسجد شده بود در حالي كه به شدت اشك مي ريخت به سوي تابوت رسول ترك رفت و اين شعر را به آه و فغان خواند:



سني نه ديلر ايله آغليوم ايدوم افغان

بو قدر وار ديه بولم اوزوم سنه قربان



(يعني: به تو چه مي گويند؟ تا من هم همانند آنچه به تو مي گويند گريان شوم و ناله و افغان نمايم اما حالا به اين اندازه مي توانم بگويم كه خودم به فداي تو.)

عده ي زيادي از آذربايجانيها و بازاريهاي بازار تهران جنازه ي رسول ترك را بلند كردند و از مسجد بيرون آوردند تا به سوي مقبره اي معروف به قبر آقا در نزديكيهاي چهارراه مولوي تشييع كنند. صداي لا اله الله و يا حسين عليه السلام و يا زهرا عليهاالسلام با صداي گريه و ناله هاي بسياري از تشييع كنندگان در هم آميخته بود.

همچنانكه جنازه ي رسول در طول مسير به پيش مي رفت لحظه به لحظه بر تعداد جمعيت افزوده مي شد. تشييع جنازه ي رسول ترك به اندازه اي با شكوه شده بوده است كه همه ي كساني كه آنرا ديده اند همچون حاج مير حسين قدس و حاج سيد احمد تقويان، حاج محمد احمدي و حاج محمد سنقري و بسياري ديگر از قديمي هاي بازار تهران تعبيرشان اين بود كه انگار يك مجتهد بزرگ از دنيا رفته است.

آقاي حاج احمد فرشي مي گفت: «من در زمان تشييع جنازه ي حاج رسول ده دوازده سال سن داشتم و در جلوي پرچمي كه جلوتر از


جنازه در حركت بود حركت مي كردم. من هنوز به خوبي در ذهن و خاطرم مانده است كه آن روز تشييع حاج رسول به اندازه اي شلوغ شده بود كه بعضي از اين خانمهاي چادري و متدين تند تند از من كه در آن زمان در حدود دوازده سال داشتم مي پرسيدند: آقا پسر! كدام آقا و مجتهدي از دنيا رفت است؟! من هم جواب مي دادم حاج رسول از دنيا رفته است.»

آن روز در همان اولين دقيقه هاي تشييع جنازه ي رسول در ابتدا سر و كله يكي از مشتي ها و گردن كلفتهاي تهران معروف به مصطفي ديوانه پيدا شده بود. مصطقي ديوانه با عده اي از دوستان و هم مرامهاي خود به سوي تابوت رسول هجوم برده بودند و تابوت را از دست آذربايجانيها و بازاريهاي تهران بيرون آورده و بر بالاي دستهاي خويش گرفتند و همچنين زماني كه تابوت حامل جنازه ي پاك و نظر شده ي رسول ترك به نزديكيهاي چهار راه مولوي رسيده بود مرحوم طيب نيز با جمعي از ميدانيها و با دار و دسته اش به جمعيت پيوسته بودند و خود را به زير تابوت رسول رسانيده بودند. از دور به نظر مي رسيده است كه براي حمل و گرفتن جنازه ي رسول دعوايي بر پا شده است، اما اين دعواها به هيچوجه زننده و غير طبيعي نبوده و بلكه بسيار هم گريه آور و منقلب كننده بوده است. [1] .




آن روز در هنگام تشييع جنازه ي رسول ترك مرحوم حاج حسين فرشي به ياد يكي از حرفهاي رسول افتاده بود حالا در گوشه اي ايستاده بود و زار زار گريه مي كرد. چند روز پيش از اين يعني در روزهاي مريضي و بيماري رسول، بسياري از دوستان و آشناهاي رسول آنچنان كه شايسته بوده است به ملاقات و عيادتش نرفته بودند. به همين دليل رسول ترك در چند روز پيش از اين در بستر بيماري به حاج حسين فرشي گفته بود: من مي ترسم شماها اين جنازه ي مرا بسيار غريبانه و بي سر و صدا تشييع و تدفين كنيد كه در اينصورت من فقط ترسم از اين است كه خداي ناكرده بعضي از اين هم مرامها و رفقاي دوره ي قديم و دوره ي قبل از توبه در پيش خودشان به ارباب و مولاي من طعنه بزنند كه رسول به امام حسين عليه السلام رفت و حالا


ببين جنازه اش را چه غريبانه و خاموش به خاك مي سپارند.

حاج حسين فرشي در آن لحظات به ياد اين حرفهاي رسول افتاده بود و حالا با ديدن و مشاهده اين تشييع جنازه ي بسيار باشكوه و به دور از انتظار به شدت به گريه افتاده بود و با خود زمزمه مي كرد و مي گفت: اي حاج رسول! نگاه كن ببين ارباب و مولايت امام حسين عليه السلام عجب تشييعي براي تو به راه انداخته است!

به هر حال جنازه ي مرحوم حاج رسول دادخواه خياباني تبريزي در ميان انبوهي از جمعيت كه متشكل از اعضاي هيئتهاي آذربايجانيها و ديگر هيئتهاي تهراني و اعضاي اصناف مختلف بازار تهران و دار و دسته هاي مرحوم طيب و مرحوم مصطفي ديوانه و ديگر اقشار مردم بود با آن شكوه و عظمت در تهران تشييع شد و سپس عده ي زيادي از دوستان و رفقاي رسول جنازه ي او را به شهر مقدس قم منتقل كردند و پس از طواف به دور حرم مطهر حضرت فاطمه ي معصومه عليهاالسلام در قبرستان مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري معروف به قبرستان نو در همان قبري كه رسول ترك را در چندين روز پيش از اين به خود جلب و خيره كرده بود به خاك سپردند.


پاورقي

[1] شايد براي شما خواننده‏ي عزيز و گرامي قابل توجه و جالب باشد که بعدها هم مرحوم طيب و هم مرحوم مصطفي ديوانه هر دو به شکلي عاقبت به خير شدند و تواب و پاک از دنيا رفتند به خصوص مرحوم حاج مصطفي دادگام معروف به مصطفي ديوانه که آن بزرگوار نيز وقتي در يکي از سالها عمرش به کربلا مشرف شد پس از بازگشت از کربلاي امام حسين عليه‏السلام به کلي زير و رو شد و توبه کرد و او نيز يکي از نجات يافتگان کشتي نجات و يکي از ارادتمندان و محبين امام حسين عليه‏السلام گشت. مرحوم حاج مصطفي دادگان سالهاي سال سرپرستي و هدايت هيئت محبان الزهرا عليهاالسلام واقع در محله‏ي پاچنار تهران را بر عهده داشته است و سنگ باي حسينيه‏اي به نام بيت الزهرا عليهاالسلام را نيز در شهر مقدس مشهد بنا نهاده است. مي‏گويند مرحوم حاج مصطفي بعضي از دعاهاي معروف همچون دعاي ندبه و زيارت عاشورا را حفظ کرده بوده است و در جلسه‏هاي هيئت براي ديگران مي‏خوانده است. مي‏گويند هر گاه در مقابل مرحوم حاج مصطفي نام امام حسين عليه‏السلام برده مي‏شد قطرات اشک بي‏اختيار از چشم‏هاي او سرازير مي‏گشت. آن مرحوم نيز در سال 1358 از دنيا رفت و با تشييع جنازه‏ي بسيار باشکوهي به خاک سپرده شد.



جان فداي تو که هم جاني و هم جاناني

هر که شد خاک درت رست ز سر گرداني‏



سرسري از سر کوي تو نيارم برخاست

کار دشوار نگيرند بدين آساني‏



خلق را طاقت پروانه‏ي پرسوخته نيست

نازکان را نبود شيوه‏ي جان افشاني.