بازگشت

رحلت


بالاخره زمستان آغاز شد و نخستين روزهاي آن يكي پس از ديگري سپري گشت و شب نهم دي ماه 1339 هجري شمسي مطابق با شب پانزدهم رجب 1380 هجري قمري از راه رسيد. آن شب يكي از شبهاي جمعه بود. آن شب نيز همچون همه ي شبهاي خدا از نميه گذشت و شهر تهران كم كم در سكوتي كامل فرورفت. آن شب خانه ي رسول ترك نيز در خلوت و خاموشي بود.

همه ي دوستان و رفقاي رسول ترك هنوز اميدوار بودند كه حاج رسول همچنان در ميان آنها باقي خواهد ماند و همچون گذشته چشمه هاي اشك را از چشمهاي آنان سرازير خواهد كرد اما افسوس كه آن شب آخرين شب بود. اگر دوستان و رفقاي رسول مي دانستند كه در آن شب چه گوهري را از دست خواهند داد بي شك خانه ي رسول در آن لحظات به آن اندازه در خلوت و سكوت باقي نمي ماند. و شايد هم حكمتي در كار بود كه در آن لحظه هاي پرواز اطراف رسول شلوغ نباشد.

اما در آن شب رسول ترك تنها هم نبود. يكي از معدود كساني كه آن شب در كنار و بالاي سر رسول حضور داشت حاج


اكبر آقاي ناظم بود. حاج اكبر آقاي ناظم آن عاشق و شيفته ي ولايت انگار به او حالي شده بود كه آن شب يكي از آخرين شبهاست و اين آخرين شبها و آخرين لحظه هاي همه ي عاشقان و اولياي خدا چه ديدني و تماشايي است.

حاج اكبر آقاي ناظم آن شب آمده بود تا همچون دوستي باوفا همه ي آن شب را در كنار رسول بيدار و حاضر باشد. رسول ترك نيز از اينكه مي ديد در اين آخرين لحظات يك عاشق و دلسوخته اي به بالاي سرش آمد است خشنود و راضي به نظر مي رسيد. اي كاش همه ي درد دلها و گفتگوهايي كه آن شب بين آن دو عاشق رد و بدل شده بود براي ما بازگو مي شد اما افسوس كه فقط گوشه اي از صبحتهاي آنشب به ما رسيده است.

آن شب هر از چند گاهي رسول ترك روي به حاج اكبر آقاي ناظم مي كرده و با همان لهجه ي غليظ و زيباي تركي مي گفته است:

«قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم»

و باز بعد از لحظاتي دوباره همان جمله را همراه با قطره هايي از اشك تكرار مي كرده است:

«قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم»

حاج اكبر آقا ناظم با توجه به شناختي كه از رسول ترك داشت شايد ديگر با شنيدن اين جمله هاي رسول يقين پيدا كرده بود كه رسول رفتني شده است. او ديگر براي لحظاتي كوتاه نيز نمي توانست چشمهاي پر از اشكش را از رسول بازدارد.


يا حسين عليه السلام جانهاي ما به فداي تو و عاشقهاي تو.

يا حسين عليه السلام چه حكمتي در عشق تو نهفته است كه عاشقهايت نيز بي اندازه دوست داشتني و شگفت انگيزند؟!

يا حسين عليه السلام چه سري در عشق توست كه لحظه به لحظه ي حالتهاي عاشقان تو را ديدني و شنيدني كرده است؟!

يا حسين عليه السلام تو با رسول چه كردي كه او را كه آنچنان غافل و جاهل بود به يكباره اين چنين عاشق و عاقل كردي؟!

يا حسين عليه السلام تو با رسول چه كردي كه جذبه ي عشقت را در همه سكنات و حركاتش مي شد مشاهده كرد؟!

يا حسين عليه السلام تو با رسول چه كردي كه اين واقعه ي مرگ و جان دادن كه از تلخترين تجربه ها و حالتهاي هر انساني است آن قدر براي او شيرين و گوارا شده بود؟!

يا حسين عليه السلام تو با رسول چه كردي كه ما را نيز اين چنين شيفته و كنجكاو كرد تا بدانيم او چگونه جان داده بوده است؟!

يا حسين عليه السلام به ما هم نظري بفرما

يا حسين عليه السلام ما هم لحظه ي جان دادن در پيش داريم.



آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه ي چشمي به ما كنند



بالاخره لحظه ي جان دادن و وفات رسول ترك فرامي رسد. ديگر وقت آن رسيده بود تا رسول ترك نيز همانند همه انسانها، چه مسلمان و چه كافر، چه عاشق و چه غافل چشم از اين دنياي فاني و زودگذر بربندد.


در آن آخرين لحظات حاج اكبر آقاي ناظم شاهد و ناظر بوده است كه يكدفعه يك وجد و خوشحالي براي رسول ترك حاصل مي شود و او با يك شور و حالي زائد الوصف صدايش را بلند مي كند و به زبان تركي مي گويد:

«آقام گلدي آقام گلدي (آقايم آمد آقايم آمد) آقام گلدي آقام گلدي...»

و سپس بلافاصله و باآغوشي باز جان را به جان آفرين تسليم مي كند...