بازگشت

رفع نياز صد توماني


آقاي حاج حسين نوتاش كه تا اينجا سه چهار تا از خاطرهاي او را خوانده ايد يكي از دوستان و رفقاي صميمي رسول بوده است. ايشان يكي از پير غلامها و نوحه خوانهاي با اخلاص و با صفاي اباعبدالله الحسين عليه السلام مي باشد. حاج حسين نوتاش يكي از مرثيه خوانها و خواننده هايي است كه در طول عمرش حتي يك ريال نيز دريافت نكرده است. او همانند بسياري از نوحه خوانهاي با اخلاص و با صفاي ديگر اين افتخار را دارد كه به اندازه ي يك عمر بدون هيچگونه توقع و چشم داشتي مادي براي ارباب و مولايش خوانندگي كرده است. حتي يكبار در چهل پنجاه سال قبل، زماني كه حاج حسين جوان و مجرد بوده و در هيئت مسجد آذربايجانيهاي بازار تهران نوحه خواني مي كرده است در يكي از دهه هاي محرم يكي از مسئولين هيئت مي خواسته است تا مبلغ 2000 تومان را از طرف هيئت به او بدهد كه بدون هيچ درنگ و معطلي امتناع مي كند. مبلغ 2000 تومان در آن زمان به اندازه ي دو سال درآمد و حقوق حاج حسين بوده


است. حتي وقتي آن مسئول با صفاي هيئت مي خواسته است با قسم و سوگند حاج حسين را وادار كند كه آن پول را بپذيرد حاج حسين نيز او را به حضرت ابوالفضل عليه السلام قسم و سوگند مي دهد كه او را در اين راه به پول آلوده نكند!

به هر حال خواستم تا در ابتدا از يكي از خصوصيتهاي گوينده ي اين خاطر آگاه شويد تا بهتر بتواند از خاطره ي زير استفاده ببريد.

حاج حسين نوتاش مي گفت:

در حدودهاي سال 1339 هجري شمسي در آخرين سال حيات حاج رسول بود. چند ماهي مي شد كه من در بانك مشغول به كار شده بودم ولي هنوز به صورت قطعي و رسمي به استخدام درنيامده بودم. بسياري از مقدمات و مرحله هاي كارگزيني و استخدام را طي كرده بودم ولي همچنان پرونده ام در كارگزيني گير كرده بود و در انتظار كامل شدن پرونده ام بودم. البته اين مطلب را نيز بگويم كه تا حكم استخدامم صادر نمي شد حقوقي نيز به من پرداخت نمي شد و دريافت حقوقهاي همه ي آن چند ماهي هم كه كار كرده بودم وابسته به صدور حكم استخدامي بود.

يكي از آخرين مرحله هاي كارگزيني و استخدام، داشتن ضمانت نامه ي محضري بود. در آن زمان تهيه ضمانت نامه ي محضري 100 تومان خرج داشت و من به علت اينكه چند ماهي بود حقوقي نگرفته بودم تهيه اين مبلغ براي من سخت و دشوار بود. مدتي گذشت و من حيران و در فكر مانده بودم كه اين 100 تومان را چگونه آماده و مهيا كنم. نه


خودم قدرت داشتم اين پول را تهيه كنم و نه شرائط و خصوصياتم اقتضاء مي كرد كه آنرا با كسي مطرح كنم و قرضي چيزي بگيرم. تا اينكه يك روز گذرم به مغازه ي حاج رسول افتاد. همينكه وارد مغازه ي حاج رسول شدم او بعد از سلام و عليك به سرعت به سراغ صندوقش رفت و مقداري پول و اسكناس را برداشت و بر روي ميز گذاشت. سپس با ناراحتي روي به من كرد و گفت: حسين آقا چرا شما در حاليكه نياز به پول داري هيچ حرفي به ما نمي زني؟!

من واقعا خشكم زده بود و از اينكه در آن موقعيت براي اولين بار مي ديدم كه حاج رسول اين چنين برخوردي با من مي كند به تعجب درآمده بودم. من تا آن لحظه به راستي اين نياز و مشكلي را كه داشتم با هيچكس در ميان نگذاشته بودم و كسي از رازهاي من باخبر نبود.

با اين حال من باز هم راضي نبودم از او پولي بگيرم ولي حاج رسول اصرار كرد بايد از اين پولها برداري. براي مرتبه ي دوم نيز خودداري كردم. حاج رسول در مرتبه ي سوم با تندي و ناراحتي گفت: در اين موقعيتها ما بايد به يكديگر كمك و ياري كنيم و شما چاره اي به جز برداشتن از اين پولها را نداري...

هنوز خوب يادم هست از آن پولهايي كه حاج رسول بر روي ميز گذاشته بود پنج اسكناس 20 توماني را برداشتم كه حاج رسول باز هم مي گفت بيشتر بردارم ولي من گفتم اگر بيشتر از اينها نياز داشتم دوباره مي آيم مي گيرم.

با آن 100 توماني كه از حاج رسول گرفته بودم ضمانت نامه


محضري را نيز تهيه كردم و بعد از سه هفته حكم استخدامي به دستم رسيد و مدتي پس از صدور حكم، حقوقم را نيز دريافت كردم.

از قضا در آن روزها حاج رسول در بستر بيماري افتاده بود. من با خودم فكر كردم چون حاج رسول خانواده ندارد بهتر است زودتر بروم و پولش را پس بدهم. همه ي حقوقم را برداشتم و به سوي خانه ي حاج رسول به راه افتادم. در راه با خودم عهد كردم هر طوري شده است بايد اين 100 تومان را به حاج رسول برگردانم و هر چند كه او مريض است و شايد از اين كارم ناراحت بشوم ولي بايد به هر شكلي شده است پول حاج رسول در نزد من نماند و او نتواند آنرا به عنوان هديه از من پس نگيرد. با اين تصميم و انديشه وارد خانه ي حاج رسول شدم و بعد از احوالپرسي تمام حقوقم را در كنار بسترش گذاشتم و گفتم: حاجي الحمد الله من همه حقوقم را دريافت كرده ام شما هم لطف كنيد آن پولي را كه به من داده بوديد برداريد.

باز در اينجا نيز خيلي عجيب بود او نگاهي به من انداخت و مانند كسي كه از فكر و انديشه ي من باخبر باشد بدون هيچگونه تعارف و حرفي 100 تومان از آن پولها را برداشت و در حاليكه بقيه پولها را به من مي داد گفت: حسين آقا خدا به مالت بركت بدهد.

سپس شاگردش را كه اهل رشت بود صدا زد و گفت: حسن آقا اين را بگير بگذار روي پولهاي تبريز.