بازگشت

خاطره اي از شام


جناب آقاي حاج حسين عليپور نقل مي كرد كه استادم مرحوم آقاي حاج حسن ناجيان كه يكي از ذاكرين و خواننده هاي درجه يك و باصفاي امام حسين عليه السلام بود براي من تعريف مي كرد و مي گفت:

در يكي از سفرهايي كه به سوريه و شام رفته بودم روزي به حرم حضرت زينب عليهاالسلام مشرف شده بودم و مشغول وضو گرفتن در صحن حرم بودم. در همين هنگام متوجه شدم حاج رسول نيز وارد صحن مطهر حضرت زينت عليهاالسلام شد. او دستمالي را كه سه بسته گز اصفهاني در لاي آن بود در زير بغلش داشت و چند نفر از عربها و جوانهاي سوريه اي نيز كه به حاج رسول علاقمند بودند به دنبال او در حركت بودند. او آن روز در يك حال و هواي خاصي قرار داشت.

حاج رسول تا چشمش به من افتاد به كنار من آمد و بعد از سلام و احوالپرسي به من گفت: آقاي ناجيان، صبر كن من هم وضو بگيرم تا با


هم به حرم مشرف شويم. امروز من مي خواهم خودم زيارتنامه بخوانم، شما هم بيا گوش كن.

من با خودم گفتم: حاج رسول چگونه مي خواهد امروز براي ما زيارتنامه بخواند، او كه سواد ندارد!

حاج رسول مشغول وضو گرفتن شد و من صبر كردم تا او نيز وضويش را گرفت و سپس من و آن عربهاي سوريه اي به دنبال حاج رسول به طرف داخل حرم به راه افتاديم. حاج رسول وارد كفشداري شد و يكي از بسته هاي گز را به مسئول كفشداري داد. او بسته هاي ديگر را نيز به دست من داد و گفت: اينها را هم شما نگه دار تا من راحت تر بتوانم زيارتنامه بخوانم.

زماني كه مي خواستيم داخل حرم بشويم من روي به حاج رسول كردم و در حاليكه به كتيبه هايي كه بر روي آنها اذن دخول (دعاهاي اجازه ي وارد شدن به حرم) نوشته شده بود اشاره مي كردم گفتم: حاج رسول! حالا كه شما امروز مي خواهي براي ما زيارتنانه بخواني پس در ابتدا اين دعاهاي اذن دخول را نيز براي ما بخوان.

چشمهاي حاج رسول به يكباره پر از اشك شد و با يك سوز و حالي گفت: من اذن دخول هم مي خوانم انما من اذن دخولهايي را كه خودم بلد هستم مي خوانم!

سپس حاج رسول ابتدا با صداي بلند گفت:

بسم الله الرحمن الرحيم

آنگاه با فغان و گريه اي شديد شروع به خواندن اين شعرهاي تركي


نمود:

ظلم آتشينه كوفه ده يانديخ ايكي ميزدا

(زبان حال حضرت زينب عليهاالسلام خطاب به سر بريده ي امام حسين عليه السلام است كه مي گويد: اي برادر! در آتش ظلم و بيداد در شهر كوفه هر دو تاي ما سوخته گشتيم)

بير گونده همان شهري دولانديخ ايكي ميزدا

(هر دو تاي ما در يك روز آن شهر را گرديديم و دور زديم)

سن نيزه ده من ناقه ده گلديخ ايكي ميزدا

(هر دو تاي ما آمده ايم اما فقط تو بر روي نيزه آمدي و من بر روي ناقه)

در اين لحظه حاج رسول در حالي كه از خود بيخود شده بود و سرش را نيز زخمي كرده بود با اشك و ناله اي شديد ادامه داد:

باش دان باجين اولسون يارالانديخ ايكي ميزدا

(اي برادر! خواهرت برايت بميرد هر دو تاي ما نيز سرهايمان زخمي و خوني شده است)

قربان آن زيارتنانه خواندنهاي رسول ترك و قربان آن اذن دخول خواستنهاي او و قربان آن گريه ها و قربان همه ي آن بي تابيها و سوز و گذارهاي رسول ترك كه همه ي آنها از عشق و ايما و جذبه هاي دروني او نشأت گرفته بود. اما شما اي خواننده ي عزيز، اگر مي بينيد كه رسول ترك در اين خاطره و نيز در خاطره دهم سرش از شدت سوز و گداز زخمي مي شود اين به معناي آن نيست كه او بر اينگونه اعمال تأكيد و


سفارش داشته باشد و اين اعمال و بي تابيها را يك اصل بداند بلكه برعكس، بنابر آنچه دوستان و رفقاي رسول ترك مي گويند او هميشه بر گريه و نيز بر توجه داشتن به راز و رمزهاي تجلي هاي محبت امام حسين عليه السلام اصرار و تاكيد داشته و خودش نيز هميشه بر اشك ريختن مداومت داشته است [1] .

حاج محمد سنقري يكي از دوستان و رفقاي چندين ساله ي رسول ترك مي گفت: او از قمه زني و اين طور چيزها خوشش نمي آمد و مي گفت: مهم آن است كه شاعرها و مداحها عشق امام حسين عليه السلام را براي مردم جلوه بدهند.

حاج محمد سنقري در توضيح و در ادامه ي صحبتهايش مي گفت: يكي از شعرهايي كه حاج رسول آنرا زياد دوست مي داشت و بسيار آنرا مي خواند و گريه مي كرد اين شعر بود:



ايله مست جام عشقم بلمرم صهبا ندور

آب كوثر هاردادور يا ساغر مينا ندور



(زبان حال حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در قتلگاه: آنقدر مست جام عشق شده ام كه ديگر نمي دانم صهبا چيست و نمي دانم كه آب


كوثر كجاست و يا ساغر مينا چيست)



زينبيم ياد دان چخوب بلمم سكينم هاردادور

جلوه گاه عشقده دنيا و مافيها ندور



(ديگر زينبم از يادم رفته است و ديگر نمي دانم سكينه ام در كجا مانده است. در اين جلوه گاه عشق من نه دنيا را و نه آنچه را كه در آن است مي شناسم و مي دانم چيست)



اوز اوزيمي من فراموش اتميشم هيچ بلمرم

ريزه ريزه دوغرانان صد پاره بواعضا ندور



(من خودم را نيز فراموش كرده ام و هيچ نمي دانم كه اين ريزه ريزه بريده شده ها و اين صد پاره پيكر چيست)



جان چخار جسميم اولار راحت داخي آختار مارام

نعشيون آلتندا خاشاك و خس و خارا ندور



(نزديك است كه جانم از جسمم بيرون رود و بدنم ديگر راحت خواهد شد و ديگر به دنبال نعش و بدن عريان و برهنه ام نخواهم گشت كه اين خارها و خس و خاشاكهاي زير بدنم چيست)



عاشق مجروحه ير بستردي گون نوري لحاف

سندس خلدبرين يا سايه ي طوبي ندور



(براي يك عاشقي كه مجروح شده است زمين بسترش مي باشد و نور خورشيد لحافش، و براي اين عاشق مجروح سندس خلد برين و يا سايه طوبي چه معنايي دارد و چيست)




باش ويرن من باش كسن سيز قيل و قال ايتمك نچون

بير نفر مظلومي الدور مكده بوغوغا ندور



(اين كسي كه سرش را مي خواهد بدهد من هستم و كسي كه مي خواهد سر ببرد شما هستيد پس اين قيل و قال و سر و صداهاي شما براي چيست؟ و به راستي كه براي كشتن يك مظلومي اين همه غوغا و سر و صدا براي چيست؟!)



چكمه خنجر باتما ناحق قانه انجتمه مني

ايندي من الم داخي بو زحمت بيجا ندور



(و تو اي كسيكه مي خواهي سرم را ببري، بيخودي اين خنجرت را نكش و به ناحق و بي دليل مرا اذيت و آزار نده. چون من ديگر خودم الان جان خواهم داد، پس اين زحمت بيجا براي چيست؟!)



ايندي يل طوفان ايدر توز توپراقي ايلركفن

يار كوييننده شهيده خلعت ديبا ندور



(هم اكنون باد به حركت در خواهد آمد و طوفاني بر پا مي شود كه گرد و خاك را براي من كفن خواهد كرد پس در كوي يار براي يك شهيد، كفن و خلعت ديبا چه معنايي دارد؟)



پاورقي

[1] اما اين نکته نيز ناگفته نماند که بنا بر گفته‏هاي دوستان و رفقاي رسول ترک، او يک اهتمام و عنايتي خاص به زيارت حضرت زينب عليهاالسلام و سفر به شام و سوريه داشته است و در آنجا از يک سوز و حال و هواي خاصي برخوردار بوده است. بعضي از دوستانش مي‏گفتند: در بعضي از سفرهايي که رسول ترک به سوريه و شام مي‏رفت گاهي به مدت چند ماه در آنجا ماندگار مي‏شد.