بازگشت

سوگند و قسم خوردن


جناب آقا حاج اصغر زاهدي يكي از پير غلامهاي امام حسين عليه السلام مي باشد. ايشان يكي از ذاكرين و مداحهاي فاضل و خوش سابقه ي آذربايجانيهاست كه اين افتخار را دارد كه بيش از نيم قرن براي ارباب و مولايش امام حسين عليه السلام نوحه خواني و مرثيه سرايي نموده است. آقاي حاج اصغر زاهدي علاوه بر مداحي و نوحه خواني، اشعار و نوحه هاي بسيار زيبا و آتشيني را نيز سروده است.

آقاي حاج اصغر زاهدي مي گفت: «هيئت زنجيز زنان تبريز مقيم مركز در سال 1361 قمري تأسيس گرديده است. بنيانگذار و سرپرست اين هيئت استاد و سرور گرامي من جناب آقاي حاج عباسقلي عليخانلو معروف به حاج قلي زنجير زن مي باشد كه حق به سزايي در گردن من از نظر استادي و تربيتي دارند. اين هيئت كه قبلا در عصرهاي جمعه داير مي شد، هم اكنون در صبحهاي جمعه برقرار مي گردد كه الحمدلله من هم از همان ابتدا افتخار نوحه خواني و خدمتگزاريي به خادمين و عزاداران و زنجير زنان اين هيئت را


داشته ام.

مرحوم حاج رسول نيز گاهي در آن هيئت شركت مي كرد كه در يك جلسه اي كه آن مرحوم حضور داشت ما طبق معمول بعد از مقداري توسل به پيشگاه سرور شهيدان براي زنجير زدن آماده شديم. روضه ي توسل نيز قتلگاه اول بود [1] .

در هنگام زنجير زدن معمولا من ورد زنجير را مي خواندم كه با اعتذار از ادبا و فضلا و اهل فهم، من آن روز يكي از اشعار و سرودهاي خودم را مي خواندم كه نقص و ايراد و ضعف آن از نظر مضمون و بعد ادبي آشكار است و من فقط قصدم عرض ارادت به ساحت مقدس آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام بود و بس كه مطلع آن اشعار اين بود:



آغلاما يالوارما منت چكمه دشمندن باجي

عجز قيلما شمر شومه آل گتور مندن باجي



(اين بيت زبانحال حضرت امام حسين عليه السلام خطاب به خواهرش حضرت زينب (سلام الله عليها) در قتلگاه است كه مي فرمايد: اي خواهرم ديگر گريه نكن، التماس هم نكن و منت اين دشمنها را نكش. اي خواهرم عجز و انابه ات را بر اين شمر شوم (لعنة الله عليه) اظهار نكن و ديگر مرا رها كن و از من دست بردار)

سپس طبق روال، مجلس را به مرحوم كربلايي رحيم ششگلاني كه در زنجير زني ار شايسته ترين مياندارها بود تحويل دادم.


وقتي زنجير زني تمام شد دوباره براي روضه خواني و عزاداري بر زمين نشستيم و مداحهاي حاضر در مجلس شروع به خواندن كردند كه ناگهان مرحوم حاج رسول با اينكه مثل هميشه پيدا مي كرد با صداي بلند (تقريبا قريب به اين مضامين) قسم به حضرت سيد الشهداء عليه السلام خورد و گفت: «به حق حضرت زهرا عليهاالسلام امروز در اين مجلس دو نفر تأييد شدند و حضرت زهرا عليهاالسلام به آن دو جايزه داد يكي اصغر زاهدي و ديگري كربلايي رحيم.»

من در همان لحظه تا شنيدم كه حاج رسول با آن قاطعيت برا اثبات حرفش قسم و سوگند ياد كرد بسيار ناراحت و دلگير شدم.

چون هرگز انتظار نداشتم كه آدمي همچون حاج رسول همانند بعضي ها به اين شكل قسم بخورد. يعني در واقع من ميخكوب شدم كه يا خدا! چرا اين حاج رسول با آن صفا و اخلاصي كه دارد اين چنين بي پروا قسم خورد؟ ما كه از پشت پرده و باطن خبر نداريم! به هر حال آن حالي را كه داشتم از دست دادم و تاريكي خاطري بيش از حد در خود احساس كردم و تصميم گرفتم بعد از تمام شدن مجلس بلافاصله به صورت خصوصي به حاج رسول اعتراض كنم و به او تذكر بدهم كه چرا با اين جرأت و صراحت قسم و سوگند ذكر كرد؟!

ولي شرايط به هم خورد و بي تابيهاي حاج رسول اين اجازه را به من نداد و من تصميم گرفتم بعدا در اولين فرصت و در اولين ملاقات با دلايلي حساب شده و لازم اعتراض و تذكرم را به او برسانم. اما باز هم قبل از اينكه دوباره با حاج رسول روبرو شوم خداوند يك چيزهايي را


به من نشان داد و يك مسئله اي را به من حالي كرد و به ناچار تصميمم را به كلي عوض كرد.

اول اينكه من همان شب در خواب ديدم در يك مكاني در حال قدم زدن هستم. در ابتدا آن مكان براي من ناآشنا و غريب بود و من نمي دانستم در كجا قدم مي زنم. ناگاه متوجه شدم در چند متر جلوتر يك آقاي سيدي بر روي زمين افتاده است. من با عجله به سوي آن سيد دويدم و خواستم به ايشان كمك كنم. اما در همان لحظه اي كه مي خواستم زير بغل هاي آن بزرگوار را بگيرم و ايشان را از زمين بلند كنم، آن بزرگوار يك نگاهي به من انداخت كه من به يكباره متوجه شدم كه اين سيد حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام است و اين مكان نيز قتلگاه آن حضرت مي باشد!

سپس به محض اينكه فهميدم و متوجه شدم كه در قتلگاه و در كنار حضرت امام حسين عليه السلام قرار دارم بلافاصله بدون هيچ اراده و اختياري به گريه و زاري بسيار شديدي افتادم و بر روي زمين نشستم و شروع به خواندن همام اشعار و نوحه هايي را كه خود سروده بودم و در عصر جمعه براي زنجيرزنها و حاج رسول خوانده بودم نمودم.



آغلاما يالوارما منت چكمه دشمندن باجي

عجز قيلما شمر شومه آل گتور مندن باجي



من همانطوريكه اين نوحه ها را همراه با گريه و اشك در قتلگاه و در حضور آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام مي خواندم نمي دانم خودم و يا توسط اعضاي خانواده از خواب بيدار شدم!


و عجيب تر اينكه در فرداي آن شب يعني در صبح روز شنبه زماني كه با عجله و شتاب به سوي محل كارم در حركت بودم ناگاه يك پير مردي با محاسن و ريش هاي سفيد از روبه رو به طرف من آمد و در حاليكه گريه مي كرد دستهاي مرا گرفت و تند تند مي گفت: منت چكمه منت چكمه...

من در وسط خيابان متحير و مبهوت مانده بودم كه خدايا اين پيرمرد كيست و چرا با من اينجوري مي كند؟! آن پيرمرد هيچ حرف ديگري هم نمي زد و فقط همان جمله را تكرار مي كرد و قطره هاي اشك نيز از چشمهايش سرازير شده بود.

منت چكمه منت چكمه... (منت نكش منت نكش...)

كم كم بعضي از عابرهايي كه از آن جا رد مي شدند كنجكاو شده بودند و به ما نگاه مي كردند. من هم هر چه به آن پيرمرد مي گفتم: چي شده پدرجان؟ چه مي خواهي؟ آرام باش مردم دارند جمع مي شوند... هيچ فايده اي نداشت او همچنان گريه مي كرد و آن كلمات را تكرار مي كرد.

عاقبت بعد از دقايقي آن پيرمرد را به شكلي آرام كردم و او گفت: مگر شما ديروز اين شعر و نوحه را در جلسه ي زنجيرزني نمي خواندي؟

من تازه متوجه شده و فهميده بودم كه او چه مي گويد. آن پيرمرد قسمتي از آن شعر و نوحه ي ديروز را داشت تكرار مي كرد.

آغلاما يالورما منت چكمه دشمندن باجي

سپس آن پيرمرد يك خواب و رويائي را كه براي من بسيار شگفت


و پر راز و رمز بود تعريف نمود. آن پيرمرد مي گفت:

من ديشب در خواب و رويا مشاهده كردم شما در قتلگاه در كنار حضرت سيد الشهداء عليه السلام در حال خواندن همين نوحه ها هستي و زماني كه شما داشتي اين اشعار و نوحه ها را مي خواندي آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام يك نگاه خاص و تأييد آميزي به شما داشتند!

وقتي آن پيرمرد خوابش را تعريف مي كرد من فوري به ياد خوابي كه خودم در شب گذشته ديده بودم افتادم. خيلي عجيب و شگفت انگيز بود. زيرا آن پيرمرد به طور دقيق همان خوابي را ديده بود كه من خودم ديشب در خواب ديده بودم! و من با توجه به مشاهده ي اين دو خواب كاملا شبيه به هم ترديدي در انگيزه ام حاصل شد و از گلايه و اعتراض به حاج رسول منصرف شدم.»

جناب آقاي حاج اصغر زاهدي در رابطه ي با اين خاطره اش دو تذكر را هم گوشزد مي كرد كه به رسم امانت بايد به آنها اشاره شود.

اول اينكه آقاي زاهدي مي گفت: «بايد توجه داشت ك اگر چه انشاء الله اين خوابها از خوابهاي صادقه باشند ولي در هر صورت اين خوابها هيچگونه سند و حجت قطعي براي ما نمي تواند داشته باشد و وظيفه ي ما در چنين رؤياهايي فقط خوشحالي و حمل بر خير كردن است و البته انشاء الله كه خداوند به ما توفيق بدهد تا از اين رؤياه و خوابهاي خوشحال كننده و اميد بخش زياد ببينيم.»دوم اينكه آقاي حاج اصغر زاهدي مي گفت: «من با توجه به سليقه اي كه الان دارم مطلع آن شعر را يعني جمله ي منت چكمه به


معناي منت نكش را هر چند كه فقط به عنوان زبان حال مي باشد ولي باز هم آنرا معقول نمي دانم و فكر مي كنم كه در شأن حضرت زينب (سلام الله عليها) نيست كه حضرت به ايشان بفرمايد منت چكمه... و من فقط به خاطر آن در رؤيا و خوابي كه ديده شده بود حمل بر خير كرده ام و اين شعر را نگاه داشته ام.»

و نكته ديگري كه مي بايست در اينجا تذكر داده شود اين است كه رسول ترك به هيچوجه اهل قسم و سوگند نبوده است بلكه برعكس، از سوگندهاي غير ضروري بسيار عصباني و ناراحت مي شده است.

آقاي حاج حميد واحدي مي گفت: اگر كسي در مقابل حاج رسول به امام حسين عليه السلام قسم مي خورد او به شدت عصباني مي شد. او به اندازه اي ناراحت و غضبناك مي شد كه فكر مي كردي شايد مي خواهد آن فردي را كه سوگند بي مورد خورده است تكه تكه كند. حاج رسول در اين موقع در اين مواقع با ناراحتي مي گفت: چرا شماها براي يك چيزهاي بي ارزش اسم امام حسين عليه السلام را بر زبان جاري مي كنيد؟



پاورقي

[1] يعني قضاياي قتلگاه قبل از شهادت امام حسين عليه‏السلام.