بازگشت

چسبيدن به شعرهاي پرمعنا


رسول ترك در هيئتها و دسته هاي عزاداري به خصوص در روزهاي تاسوعا و عاشورا گاهي فقط با زمزمه ي يكي دو بيت شعر و نوحه از صبح تا شب گريه مي كرده است. او با تكرار همين يكي دو بيت و با شرح و تفسيرهاي زيبا و آتشيني كه بر آن نوحه ها مي زده است مردم را نيز گريان و نالان مي كرده است.

آقاي حاج محمد احمدي تعريف مي كرد و مي گفت:

صبح يكي از روزهاي تاسوعا بود كه من در سنين نوجواني و جواني بودم و تازه شروع به نوحه خواني كرده بودم. در آن زمان من هنوز در نوحه خواني و مداحي بسيار مبتدي بودم و نمي توانستم خوب بخوانم. آن روز ما در يك هيئتي بوديم كه حاج رسول نيز به آنجا آمده بود. آن روز براي اينكه مرا تشويق كنند به من هم اجازه دادند تا چند خطي بخوانم. من هم شروع به خواندن اشعاري كردم كه يك بيت از آن اشعار اين بود:




تا بدندي دي علمدارين قولي

كيم ديردي بو حسين مغلوب اولي



(يعني تا زماني كه دست در بدن حضرت قمر بني هاشم علمدار كربلا بود چه كسي پيش بيني مي كرد و مي گفت كه امام حسين عليه السلام مغلوب خواهد شد؟!)

وقتي اين اشعار را مي خواندم حاج رسول بسيار گريان و منقلب گشت. بعد هم زماني كه مي خواستيم براي دسته در كردن آماده بشويم حاج رسول فوري به كنار من آمد و گفت: اين شعرت كار امروز مرا ساخت.

حاج رسول فقط همان يك بيت را از من خواست و آن را حفظ كرد. او آن روز فقط همين يك بيت را تا شب زمزمه مي كرد و گريه مي كرد. زماني كه با دوستانش برخورد مي كرد باز همين يك بيت را مي خواندن و در وسط دسته ها و هيئتها نيز وقتي بلند مي شد همان يك بيت را مي خواند. او با توضيحاتي هم كه پيرامون اين يك بيت مي داد مردم را به شدت به گريه انداخته بود.

حاج عزيزالله امير صادقي يكي از مداحها و نوحه خوانهاي آذربايجاني نيز مي گفت:

حاج رسول با آنكه سوادي هم نداشت اما خداوند به او يك نبوغي داده بود كه هر شعري را كه مداحها مي خواندند او به آن شعرها شاخ و برگ مي داد و شرح و تفسير مي كرد كه شايد خود شاعرهاي آن اشعار و نوحه ها نيز به هيچ وجه نمي توانستند به اين


زيبايي توضيح و شرح بر شعرهاي خودشان داشته باشند. من چون قبلا در تبريز زندگي مي كردم هيچ آشنايي و شناختي از حاج رسول نداشتم، فقط شنيده بودم كه يك آقايي در تهران هست كه از عاشقها و ديوانه هاي امام حسين عليه السلام است تا اينكه من خودم براي اولين بار با او برخورد كردم. اين برخورد در يكي از ماههاي محرمي بود كه من به تهران آمده بودم. به نظرم مي آيد كه دو روز به روز عاشورا باقي مانده بود كه من در يكي از دسته هاي آذربايجانيها شركت كرده بودم. آن روز خداوند توفيق داد تا من هم مقداري بخوانم كه قسمتي از آن اشعار را كه خواندم اين دو بيت بود:



هل من معين صدات سينه اولموب ورن جواب

لبيك عنايت اوسته گليپدي خدا دير



اي سوگلوم حسين دمه يوخ يار و ياوريم

لبيك امروه حامي ارض و سما دير



زماني كه من اين اشعار را خواندم حاج رسول فوري اين اشعار را از دهان من گرفت و خطاب به مرحوم حاج حسين برنجي گفت: به به! حاج حسين ببين ايشان دارد چه مي خواند!

سپس حاج رسول شروع كرد به شرح و توضيح پيرامون اين دو بيت. او درست در حدود نيم ساعت فقط با همين دو بيت شعر از مردم گريه و اشك گرفت.

شاعر شهير آذربايجان جناب آقاي تائب نيز مي گفت، «از چند نفر شنيدم كه يك روز حاج رسول در يك مجلسي اين يك بيت را


شعرهاي مرا خوانده بود:



گتموشم شاماته قارداش حالي پوزقون گلميشم

اي يارالار يورقوني دور منده يورقون گلميشم



(اين بيت زبان حال حضرت زينب عليهاالسلام بعد از بازگشت از شام به كربلاست كه به برادرش مي گويد: اي برادرم، من هم به سفر شام رفته بودم و حالا با اين حال پريشان آمده ام. اي خسته و كوبيده ي زخمها بلند شو كه من هم خسته و كوبيده آمده ام.)

مي گفتند حاج رسول از ساعت 9 صبح تا ساعت 3 بعدازظهر فقط با همين يك بيت مجلس را به پيش مي برده است.»

در اين رابطه خاطره هاي ديگري نيز نقل شده است كه براي پرهيز از انكار به همين اندازه اكتفا مي شود.