بازگشت

حالت جذبه


آقا حاج علي اكبر بزاز يكي از ارادتمندان و نوحه خوانهاي آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام مي گفت:

يك روز با چند نفر از دوستان و رفقاي اهل هيئت با ماشين به سوي هيئت مي رفتيم. به غير از من كه راننده بودم سه نفر ديگر نيز در داخل ماشين بودند. يكي مرحوم حاج سيد محمد زعفرانچي بود و يكي هم مرحوم حاج حسين برنجي و ديگري يك آقايي بود كه الان نامش را فراموش كرده ام. ما چهار نفري از طرف خيابان سلسبيل به سوي هيئت در حركتن بوديم. در آنزمان تازه در سلسبيل شروع به خانه سازي شده بود و بيشتر از چند خانه در آنجا ساخته نشده بود و آنجا هنوز يك منطقه ي بياباني به حساب مي آمد. ما همينطور كه داشتيم از سلسبيل رد مي شديم يكدفعه ديديم كه حاج رسول در كنار خيابان با يك حالت و وضعيتي بسيار خسته و بيمار گونه و خيلي بي حال و بي رمق در حركت است. من فوري ماشين را در كنار حاج رسول نگه داشتم و همه ي ما از ترس اينكه شايد حال حاج رسول خراب است با


عجله از ماشين پياده شديم و گفتم: حاجي اينجا چه كار مي كني، حالت خوب است؟!

حاج رسول حالش عادي نبود، او در يك جذبه ي عاشقانه اي فرورفته بود. وقتي او سرش را بالا آورد ديديم كه چشمهايش پر از اشك مي باشد. حاج رسول به آرامي و با گريه به زبان تركي به ما گفت: من از صبح دارم به دنبال آقايم حسين عليه السلام مي گردم ولي هنوز پيدايش نكرده ام! ما گفتيم: حاجي ما هم مثل تو داريم مي رويم هيئت بيار سوار ماشين بشو با هم برويم.

حاج رسول گفت: نه من بايد پياده بروم.

ما مي خواستيم هر طوري كه ممكن است او را سوار ماشين كنيم ولي هر چه اصرار كرديم او سوار نشد و با گريه و با همان حالت جذبه اي كه داشت گفت: «شما برويد من خودم مي آيم. فقط چون شماها زودتر به جلسه ي روضه و هيئت مي رسيد زماني كه وارد مجلس شديد به آقا بگوييد يا حسين عليه السلام رسول از صبح به دنبال تو دارد مي گردد ولي هنوز تو را پيدا نكرده است!»

از طرفي همه ي ما چهار نفر از حالتها و حرفهاي حاج رسول به گريه افتاده بوديم و از طرفي نيز اصرارهاي ما هيچ فايده اي نداشت و او سوار ماشيني نمي شد. پس به ناچار او را به حال خودش رها كرديم و سوار ماشين شديم، ولي اين بار در حالي كه هر چهار نفرمان به شدت گريه مي كرديم به سوي هيئت در حركت بوديم!