بازگشت

قضيه ي پاكت پول


جناب آقاي حاج محمد سنقري يك خاطره ي بسيار شنيدني و جالبي را نيز كه براي يكي از دوستانش اتفاق افتاده بوده است نقل مي كرد. ايشان مي گفت:

در هين بازار تهران يك آقاي نوحه خواني آذري داشتيم كه آدمي بسيار متدين و باتقوا و از ارادتمندان به امام حسين عليه السلام بود. او يكي از نوحه خوانهايي بود كه در طول عمرش حتي يك ريال هم در مقابل نوحه خوانيهايش از كسي پولي و چيزي نگرفته بود و اين در حالي بود كه او از نظر مالي نيز وضعيت چندان مطلوبي نداشت. او با كسب و كار ساده اي كه در بازار داشت امرار معاش مي كرد و واقعا آدمي سختكوش و در عين حال بسيار قانع و شاكر بود.

در يك زماني كه در يكي از روزهاي آخر هفته حاج رسول براي آن نوحه خوان پيغام فرستاده بود كه به او سري بزند. آن نوحه خوان نيز كه به حاج رسول علاقه ي زيادي داشت همان روز به حجره ي او رفته بود. زماني كه او مي خواسته است از حاج رسول خداحافظي كند مي بيند


كه حاج رسول پاكتي در بسته و آماده را مي آورد و بدون اينكه توضيحي بدهد آن را به وي مي دهد. او پاكت را مي گيرد و خداحافظي مي كند و بيرون مي آيد. او هنوز بيشتر از چندين متر از حجره ي حاج رسول دور نشده بوده است كه كنجكاو مي شود تا هر چه زودتر از محتواي پاكت باخبر شود. وقتي كه او پاكت را باز مي كند با ناباوري مشاهده ميكند كه چندين اسكناس در داخل پاكت قرار دارد. اين اولين باري بوده كه حاج رسول به او پولي مي داد. با اينكه از رنگ و روي اسكناسها پيدا بوده است كه پول كم و غيرقابل اعتنايي نباشد ولي با اين حال او بسيار عصباني و ناراحت مي شود و فوري بدون اينكه پولها را بشمارد پاكت را مي بندد.

آن نوحه خوان خودش مي گفت: «من در همان موقع مي خواستم با عجله به حجره ي حاج رسول برگردم و با عصبانيت و بدون هيچ ملاحظه اي به او حالي كنم كه او در حاليكه مي داند من از هيچكس پولي قبول نمي كنم حق نداشته است به من پولي بدهد، من فقط يك ارباب دارم و فقط از ناحيه ي ارباب و مولايم امام حسين عليه السلام كمك و رسيدگي مي شوم.»

او مي گفت: «وقتي مي خواستم به سوي مغازه ي حاج رسول برگردم نمي دانم چه شد كه ناخودآگاه به ذهنم آمد و در همان لحظه نقشه ام عوض شد و تصميم گرفتم فعلا صبر كنم و پاكت پول را تا صبح جمعه پيش خودم نگه دارم و بعد در روز جمعه در جلسه ي امام حسين عليه السلام و در وسط جمعيت اين پول را به حاج رسول برگردانم تا


درست و حسابي آبروي او را بريزم تا او باشد كه ديگر با نوكرهاي امام حسين عليه السلام چنين نكند!»

آن نوحه خوان آن روز با دلخوري و ناراحتي به خانه اش رفته بود. اما هنوز صبح جمعه فرانرسيده بود كه يك قضاياي پر راز و رمزي اتفاق مي افتد و همه ي افكار و انديشه هاي او را بر هم مي ريزد. متأسفانه قبل از اينكه روز جمعه فرابرسد يكي از بستگان نزديك آن نوحه خوان كه با هم در يك خانه نيز زندگي مي كردند بر اثر تصادف و حادثه اي از دنيا مي رود. آن نوحه خوان كه متأسفانه در آن روزها در تنگدستي و فشار بوده است از يك طرف مي بايست داغ درگذشت آن عزيزش را تحمل مي كرد و از طرفي ديگر نيز مي بايست خرجهاي مراسم تدفين و خاكسپاري را تأمين مي كرد و از طرفي نيز چون داراي عزت نفسي به خصوص بود برايش آسان نبود تا از كسي قرضي و يا كمكي بگيرد.

او كه در آن لحظه هاي سخت و كمر شكن به كلي جريان پاكتي را كه حاج رسول به او داده بود فراموش كرده بود به ياد آن پاكت مي افتد و به ناچار به سراغ آن پاكت مي رود. او اسكناسهاي داخل پاكت را مي شمارد و با تعجب مشاهده مي كند كه پول بسيار قابل توجهي در داخل پاكت قرار دارد.

آن نوحه خوان خودش تعريف مي كرد و به من (حاج محمد منقري) مي گفت: «حاجي آن پولي كه حاج رسول به من داده بود خيلي عجيب و اسرارآميز بود. اول اينكه من در آن روزها هيچ پولي


در بساط نداشتم و دوم اينكه آن در گذشته ي ما در آخرهاي هفته از دنيا رفته بود و من در آن روزهاي تعطيلي به اين راحتيها نمي توانستم از كسي قرضي بگيرم و حتي به دو سه نفر هم مراجعه كردم ولي موفق به گرفتن قرض نشدم ولي عجيب تر از همه اين بود كه خرج همه ي مراسمهاي تدفين و خاكسپاري درست به اندازه ي همان پولهاي داخل پاكت شد و من به راحتي با همان پولي كه حاج رسول بدون هيچ مقدمه اي به من داده بود توانستم آن عزيزم را به شكل آبرومندانه اي به خاك بسپارم و تازه فهميدم كه...!» [1] .



پاورقي

[1] رسول ترک بنا بر گفته‏هاي کسانيکه او را از نزديک مي‏شناخته‏اند نسبت به رفع مشکلات و گرفتاريهاي نوحه‏خوانها و ذاکرهاي امام حسين عليه‏السلام بسيار حساس و کوشا بوده است. او بر خودش واجب مي‏دانسته است تا از هر خدمتي که مي‏تواند براي آنها انجام دهد دريغ نورزد.