بازگشت

نكته اي درباره ي حضرت زينب


آقاي حاج حسين عليپور مي گفت:

يكي از مداحها و نوحه خوانهاي تبريز به نام حاج حميد طاحباز به تهران آمده بود و به همين مناسبت مرحوم حاج كريم دستمالچي در حدود 25 نفر از نوحه خوانها و نوكرهاي امام حسين عليه السلام را براي ناهار دعوت كرده بود. من و حاج رسول نيز از دعوت شده ها بوديم. آن روز در آن جلسه هر كدام از نوحه خوانها به نوبت چند سطر شعري مي خواندند و مجلس را به ديگري واگذار مي كردند تا اينكه نوبت به حاج حميد طاحباز رسيد و ايشان شروع به خواندن قسمتي از شعرهاي شاعر اهل بيت مرحوم رفوگر تبريزي نمود. آن شعر با اين مصرع شروع مي شد كه:

داد او ساعتدن باجي قارداشيني عريان تاپيپ

(يعني اي داد از آن ساعتي كه خواهر بدن و جنازه ي عريان برادرش را پيدا كرد)


و بعد آقاي طاحباز آن شعرها را ادامه داد تا رسيد به اين يك بيت.



خيمه لردن قتلگاهه گلماخين مقداريجه

عمر يمين سرمايسي بير عمري جه نقصان تاپيپ



اين بيت زبانحال حضرت زينب عليهاالسلام است كه مي فرمايد:

«در هيمن لحظاتي كه طول كشيد تا من از خيمه ها به قتلگاه رسيدم به اندازه ي يك عمر از عمرم كم شد»

من در همين لحظاتي كه اين بيت خوانده مي شد متوجه شدم كه اين يك بيت خيلي زياد بر روي حاج رسول تأثير گذاشته است و او را به فكر فروبرده است. گلوي حاج رسول را بغض گرفته بود ولي او نمي خواست حرفي بزند.

بعد از خواندنهاي حاج حميد طاحباز ديگر ظهر شده بود و جلسه ي روضه تمام شد و همه ي حاضرين در حال آماده و مهيا شدن براي نماز و ناهار بودند كه يكدفعه حاج رسول طاقت نياورد و بغضش تركيد و با گريه و زاري شروع به صحبت كرد، او تند تند مي گفت:

«عحب شعري... عجب شعري گفته است اين شاعر، خدا خيرش بدهد اما اين شعر را اين شاعر نگفته است بلكه روح القدس در دهان اين شاعر گذاشته است او راست مي گويد وقتي حضرت زينب عليهاالسلام از خيمه گاه بيرون مي آمد همه موهاي سرش مشكي بود ولي زماني كه به قتلگاه رسيد همه ي موهاي سرش سفيد شده بود...»

حاج رسول باز هم مثل ديوانه ها شده بود و به شدت گريه مي كرد


و خودش را مي زد. او دوباره همه ي ميهمانها را به گريه و خواندن آورد به گونه اي كه ما آنزوز تا ساعت 3 بعد از ظهر گريه مي كرديم و بعد از آن، زماني هم كه پاي سفره ي ناهار نشسته بوديم باز هم حاج رسول داشت گريه مي كرد و ما هم به همراه حاج رسول، آن روز ناهار را نيز با گريه و اشك خورديم!