بازگشت

جلسه ي روز ششم محرم


آقاي حاج حسين عليپور يكي از نوحه خوانها و پير غلامهاي امام حسين عليه السلام مي گفت:

يكبار در روز ششم محرم به جلسه ي روضه ي مسجد بزازها رفته بودم. آن روز چون روز ششم محرم بود همه از حضرت قاسم عليه السلام مي خواندند. در ابتدا اين مطلب را نيز بگويم كه در آن زمان در مسجد بزازها رسم بود كه در روز ششم محرم مسجد را با پرده به شكلي تقسيم مي كردند كه نصف مسجد مردها و نصف ديگر زنها بنشينند و سپس در ميان جلسه وقتي از حضرت قاسم خوانده مي شد زنها بلند مي شدند و نقل و اينجور چيزهايي كه در عروسيها بر سر عروس و داماد مي ريزند از آنسوي پرده بر سر و روي مردها مي ريختند و عزاداري مي كردند.

با اين حال جلسه ي آن روز آنچنان كه بايد داغ نشده بود. زماني كه مرحوم شيخ محمود نجفي نيز به منبر رفت باز هم آن گرمي و شور پيدا نشد بود. آن روز حاج رسول درست در كنار منبر ساكت نشسته


بود و حرفي نمي زد.

آن مجلس بايد با تمام شدن منبر و موعظه ي شيخ محمود نجفي در حدود ساعت 10 صبح تمام مي شد ولي اين شيخ محمود در انتهاي صحبتهايش روي به حاج رسول كرد و گفت:

«تا قبل از اينكه دعا كنيم و جلسه را ختم كنيم تو هم يك چيزي بگو رسول.»

حاج رسول هم بدون معطلي شروع به صحبت كرد و يكدفعه جلسه اي كه تا آن لحظه بي حال و بي جان بود زير و رو كرد.

اولين صحبتهي حاج رسول اين بود. او خطاب به شيخ محمود با صداي بلند مي گفت: جناب حاج شيخ، من الان مي خواهم به لطف آقايم امام حسين عليه السلام يك مطلبي را بگويم كه نه شما در كتابي خوانده ايد و نه (با اشاره ي به نوحه خوانها) اين بلبلهاي امام حسين عليه السلام مي دانند.

حاج رسول آن روز با فرياد مي گفت: واقعه ي كربلا كه تمام شد آل الله به مدينه برگشتند، آنها بر سر كوچه ي بني هاشم كه رسيدند يكي يكي از شترها پياده مي شدند و هر كدام به سوي خانه هايشان مي رفتند اما يكدفعه ديدند كه فاطمه ي عروس همان جا سر كوچه ايستاده است و حركت نمي كند، عمه اش آمد در گوشش گفت: دخترم چرا اينجا ايستاده اي و به خانه نمي آيي؟!

حاج رسول با فرياد و آه و فغان مي گفت: فاطمه ي عروس جواب داد: عمه جان من الان نمي دانم كه آيا بايد به خانه ي خودمان بروم يا


بايد به خانه ي پسر عمويم قاسم؟!

حاج رسول با اين جمله آتش و غوغايي در مجلس افكند كه مجلسي كه بايد تا ساعت 10 صبح تمام مي شد تا ساعت 30 / 1 بعد از ظهر ادامه پيدا كرد و مردم يكسره گريه مي كردند! [1] .



پاورقي

[1] مسجد ميرزا موسي که معروف به مسجد بزازها مي‏باشد يکي از مسجدهاي مهم و بزرگ بازار تهران مي‏باشد و رسول ترک در بسياري از روزهاي محرم عادت داشته است تا در جلسه روضه‏ي مسجد بزازها حضور يابد. هيئت صنف بزازها تهران که بيش از صد سال از تأسيس آن مي‏گذرد از هيئتهاي بسيار با شور و حال و باصفاي تهران بوده است که در بسياري از روزهاي دهه اول محرم يکي از مهم‏ترين و شلوغ‏ترين جلسه‏هاي روضه‏ي تهران به حساب مي‏آمده است يکي از مداحهاي آذربايجان مي‏گفت: «در قديم در اين هيئت بزازها که گاهي ما آذريها نيز در آن شرکت مي‏کرديم يک آدمهاي با معنويت و با صفايي حضور داشتند که هر کدام از آنها مي‏توانست يک هيئتي را اداره کند.»

در حال حاضر هيئت بزازها حسينيه‏اي را در خيابان خيام ساخته است و به آنجا منتقل شده است.

از عارف صمداني و فقيه رباني مرحوم شيخ محمد حسن معزي تهراني رحمة الله که سالهاي زيادي با مرحوم آيت الله العظمي حاج سيد احمد خوانساري معاشرت داشته است شنيدم که مي‏گفت: «با آنکه در قديم در دهه‏ي اول محرم روضه‏ي مسجد بزازها بسيار شلوع مي‏شده و تمام مسجد پر از جمعيت مي‏شده است با اين حال و با اين ازدحام جمعيت باز هم مرحوم آقاي خوانساري به خاطر حضور رسول ترک بسيار دوست مي‏داشته‏اند تا به طور مرتب در اين جلسات حضور يابند!».