بازگشت

تا اربعين


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ



دل اگر عزم جنون تازي كند

سر به روي نيزه جانبازي كند



دل اگر در سينه گردد عشقباز

سر به روي نيزه گردد سر فراز



دل اگر در عاشقي دلداده است

سر به روي نيزه بردن ساده است



چون جنون در دشت دل گل مي كند

با لب ني سر تغزل مي كند



ظهر عاشورا، عزيز بوتراب

شد به جنگ آخرين پا در ركاب



نقل شيرين جنون در باده كرد

ذوالجناح عشق را آماده كرد



بعد از آن بهر وداع آخرين

راند سوي خيمه ها سلطان دين



ابتداي كار، آن شاه شهيد

روبه روي خيمه زينب رسيد



ماه بانوي حرم بيرون بيا!

دختر تيغ دو دم بيرون بيا!



خواهرم! اين جنگ جنگي ديگر است

در طريق عشق، خط آخر است



يادگار مادرم، زينب، بيا!

خواهر غم پرورم زينب، بيا!



چون كه زينب، اسم خواهر را شنيد

از نهانگاه حرم بيرون دويد



در مقابل ديد اسب شاه را

بر كشيد از سينه داغ آه را



ديد زينب، يادگار ذوالفقار

بار ديگر كرده عزم كارزار



ناگهان سرتاسرش آتش گرفت

اشك در چشم ترش آتش گرفت



زانوانش ناتوان، خم شد، نشست

پايه هاي آسمان گويي شكست



بر زمين دستي و دستي بر كمر

پا شد از نو زينب خونين جگر



بر گل روي برادر رو نمود

گريه بر آن چشم و آن ابرو نمود



به شكوه گيسوانت يا حسين!

به دو قوس ابروانت يا حسين!



جان صد زينب به قربان سرت

يك تقاضا دارد از تو خواهرت



مادر ما، دختر ختم رسل

آن كه پر پر شد به تيغ غم چو گل



چند دفعه لحظه هاي آخرش

گفت با اين دختر غم پرورش



زينب من! در زمين كربلا

مي شود سر از حسين من جدا



پيش از آن كه وقت را از كف دهي

بر گل افتد قد آن سرو سهي



دست بگشا و گلويش را ببوس

آن گلوي غنچه بويش را ببوس



جان صد زينب به قربان سرت

يك تقاضا دارد از تو خواهرت



خم بشو، قدري الف را دل كن

زينبت را غرق عشق و حال كن



اي به قربان قد و بالاي تو

خواهر محنت كش تنهاي تو



خم بشو، قربان عطر و رنگ و روت

تا ببوسم غنچه ناز گلوت



شد پياده از فراز قاچ زين

تكسوار عاشقي، سلطان دين



خم شد و بازوي خواهر را گرفت

خواهر غمديده را در برگرفت



آفتاب آمد قرين ماهتاب

گوييا گل شد هم آغوش گلاب



دست دور گردن خواهر فكند

گريه اهل حرم آمد بلند



خواهرم، زينب، تو اي سنگ صبور!

قد بكش، بشكوه، اي كوه غرور!



گر چه غمگيني، به ظاهر شاد باش

مرهم زخم دل سجاد باش



اي زبانت، ذوالفقار حيدري

در نگاهت، صولت پيغمبري



شانه هايت وارث حلم حسن

بعد از اين، هستي رسول خون من



تازه اين آغاز فصل عاشقي ست

خواهرم كار تو اصل عاشقي ست



گر رسول خون من باشي، خوش است

باز هم مجنون من باشي، خوش است



باز هم روشن ترين كوكب بمان

زينب من! باز هم زينب بمان



بعد از آن رو كرد بر اهل حرم

كاي عزيزان، اهل بيت رنج و غم!



بانوان بي قرينه...الوداع

ام ليلا و سكينه...الوداع



موسم موعود پيغمبر رسيد

فصل سرخ سينه و خنجر رسيد



ماه بانوي حرم، بيرون بيا!

دختر تيغ دو دم، بيرون بيا!



ذوالجناح آمد چه زيني، واژگون

ذوالجناح آمد، چه يالي، غرق خون



ذوالجناح آمد، نگاهش پر غبار

ذوالجناح آمد، وليكن بي سوار



آنكه بر ني نور حق را منجلي ست

بي گمان رأس حسين بن علي ست



سرنگو، خورشيد روي نيزه رفت

جا به جا لرزيد پشت عرش هفت



سر به ريوي نيزه ديدن مشكل است

خاصه آن سر، كه جگر گوشه دل است



آه از آن دم كه ميان قتلگاه

زينب آمد بر فراز نعش شاه



تا به نعش بي سرش نزديك شد

آسمان در چشم او تاريك شد



ديد با چشمش ولي باور نداشت

تن همان تن بود، اما سر نداشت



گفت: اي نعشي كه اين سان بي سري

تو همان نو باوه پيغمبري؟



گفت: اي فرزند زهراي بتول!

حاجي حج جنون، حجت قبول



ناگهان خورشيد را بر نيزه ديد

مشت زد چاك گريبان را دريد



اي برادر! بي تو روز و شب مباد

در زمانه بعد از اين زينب مباد



اي برادر! كاشكي زينب نبود

جان خواهر! كاشكي زينب نبود



بعد از اين از كربلا تا شام تار

مي شوم بر ناقه عريان سوار



بعد از اين اي چلچراغ خانه ام

تازيانه مي خورد بر شانه ام



ناله من تا مدينه مي رود

خار در پاي سكينه مي رود



حرفها از اين و آن خواهم شنيد

طعنه ها از كوفيان خواهم شنيد



كوفه، شهر گول و نيرنگ و فريب

كوفه، شهر آشنايان غريب!



بعد از اين ماييم و فصل بي كسي

بعد از اين ما و غم و دلواپسي



اي سر سلطان دين، اي تاج نور!

كي روا باشد كه باشي در تنور؟



طاقتم كو، بنگرم چوب يزيد

مي خورد كنج لب شاه شهيد



اين همه داغ و بليه مشكل است

ديدن مرگ رقيه مشكل است



ياد از ديروز و از آن آب و تاب

آه از فردا و از شام خراب



اي كه معجر مي ربايي از سرم

زينبم من، دختر پيغمبرم



روزگاري، روزگاري داشتم

سايه سار از ذوالفقار ما چه شد؟



گر چه روزي اين چنين موعود بود

گوهر غلطان در خون... الوداع



الوداع...اي پور ختم المرسلين

تا به ديدار دگر، تا اربعين