بازگشت

نفرين زينب در حق بحر بن كعب


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بحر بن كعب (يا ابجر) را آوردند ابراهيم رو به او گفت: راست بگو، در روز عاشورا چه كردي؟ واي بر تو باد! ابجر گفت: كاري انجام نداده ام، فقط روسري زينب را از سرش گرفتم و گواشواره ها را از گوشش كندم، به حدي كه گوشهايش را پاره نمود...

ابراهيم در حالي كه گريه مي كرد گفت: واي بر تو! آيا چيزي به تو نگفت.

ابجر گفت: چرا، او به من گفت: خداوند دستها و پاهاي تو را بشكند و با آتش دنيا قبل از آخرت تو را بسوزاند! ابراهيم رو به او كرد و گفت: اي واي بر تو! آيا از خدا و رسول خدا (ص) خجالت نكشيدي و رعايت حال جد او را ننمودي؟ آيا هرگز دلت به حال او نسوخت و به حال او رقت و رأفت نياوردي؟

ابراهيم گفت: دستهايت را جلو بيار. او دسته را جلو آورد. در همان لحظه دستور داد آنها را قطع كنند. سپس ابراهيم پاهاي او را نيز قلم نمود و چشمان او را بيرون آورد و با انواع عذاب و شكنجه ها به درك واصل ساخت.