بازگشت

مسلمان شدن طبيب يهودي


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يزيد پس از شهادت امام حسين (ع) پيش از آنكه به عذاب آخرت مبتلا شود، در دنيا به درد بي درماني معذب گرديد. يكي از اطباي يهودي را براي معالجه طلب كرد. طبيب نگاهي به يزيد كرد و از روي تعجب انگشت حيرت به دندان گزيد. سپس با تدبير ويژه اي چند عقرب از گلوي او بيرون كشيد و گفت: ما در كتب آسماني ديده ايم و از علما شنيده ايم كه هيچ كس به اين بيماري مبتلا نمي شود مگر آنكه قاتل پسر پيغمبر باشد، بگو چه گناهي را كرده اي كه به اين بيماري گرفتار شده اي؟!

يزيد از خجالت سر را به زير افكند و پس از لحظاتي گفت: من حسين بن علي را كشته ام يهودي انگشت سبابه خود را بلند كرد و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله».

طبيب مسلمان شد و از جاي برخاست و به منزل خود رفت برادر خود را به دين اسلام دعوت كرد، قبول نكرد، ولي همسر او و خويشانش پذيرفتند. همسر برادرش نيز اسلام را قبول كرد و اسلامش را از شوهر مخفي داشت.

در همسايگي آنها، يكي از شيعيان خالص بود كه اكثر روزها مجلس تعزيه داري حضرت سيدالشهداء (ع) بر پا مي كرد، آن زن تازه مسلمان در آن مجلس شركت مي نمود و بر مصايب اهل بيت عصمت و طهارت مي گريست. بعضي از يهوديان جريان زن را به شوهرش اطلاع دادند، يهودي گفت: امروز او را امتحان مي كنم، لذا به خانه رفت و به همسرش گفت: امشب هفتاد نفر يهودي مهمان ما خواهند بود، شرايط ميزباني را آماده و انواع خوردني ها را جهت پذيرايي مهيا كن!

بانوي تازه مسلمان خواست مشغول غذا پختن شود، صداي ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء (ع) را شنيد، فورا به مجلس عزا رفت و در عزاي آن حضرت گريه زيادي كرد. وقتي به خود آمد، سخن شوهر به يادش آمد، ولي وقت تنگ شده بود. متوسل به فاطمه (س) شد و به سوي خانه آمد، وقتي به خانه رسيد ديد بانواني سياه پوش جمع شده و هر يك با چشم گريان مشغول خدمت مي باشند و لحظه اي استراحت ندارند!

در ميان بانوان خانم بلند بالايي را ديد در مطبخ مشغول پختن غذاست و بانوي مجلله اي را ديد كه پيراهن خون آلودي در كنارش ‍ گذاشته است! زن تازه مسلمان عرض كرد: اي بانوي گرامي! شما كيستيد كه با قدوم خود اين كاشانه را مزين فرموده و لوازم مهيماني را مهيا كرده ايد؟

آن بانوي مجلله فرمود: چون تو عزاداري فرزند غريب و شهيدم را بر كار خانه ات مقدم داشتي، بر فاطمه لازم شد كه تو را ياري كند، تا با نكوهش شوهر خود رو به رو نگردي و پس از اين بيشتر به عزا خانه فرزندم بروي.

بانوي تازه مسلمان عرض كرد: اي بانو! خانمي را در مطبخ مي بينم كه مشغول غذا پختن و بيش از همه بي قرار است، او كيست؟

فرمود: نزد او برو و از خودش بپرس. بانوي تازه مسلمان رفت و پاي او را بوسه داد و نامش را از او سؤال كرد؟

فرمود: من زينب خواهر امام حسينم.

در همين زمان زنان يهودي با هفتاد مهمان وارد شدند. وقتي كه يهوديها خانه را در كمال آراستگي و نورافشاني ديدند و بي خوش ‍ غذاها به مشام شان رسيد و در جريان واقعه قرار گرفتند همه مسلمان شدند. [1] .


پاورقي

[1] تحفة الذاکرين و اسرار و الشهاة، ص 75.