بازگشت

به خواب ديدن حضرت زهرا


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

طراز المذاهب از بحر المصائب نقل مي كند: روزي حضرت عليا مخدره زينب (س) نزد حضرت سجاد (ع) آمد. حضرت چون چشمش به آن مخدره افتاد، فرمود: اي عمه، ديشب در عالم رؤيا چه ديدي و از مادرت فاطمه چه شنيدي؟ آن مخدره عرض كرد: تو از تمامي علوم آگاهي. آن حضرت فرمود: چنين است، و مقام ولايت همين است؛ اما من مي خواهم از زبان تو بشنوم و بر مصيبت پدرم بنالم.

عرض كرد: اي فروغ ديده بازماندگان، چون چشمم قدري آشنا به خواب شد، مادرم زهرا را با جامه سياه و موي پريشان ديدم كه روي و موي خود را با خون برادرم رنگين ساخته است. چون اين حال را بديدم، خويشتن را بر پاي مباركش بيفكندم و صدا به گريه و زاري بلند كردم و سر آن حال پر ملال را از وي پرسيدم. فرمود: دخترم، زينب! من اگر چه در ظاهر با شما نبودم ليكن در باطن با شما بودم و از شما جدا نبودم. مگر به خاطر نداري عصر روز تاسوعا، كه برادرت را از خواب برانگيختي، برادرت بعد از مكالمات بسيار گفت: جد و پدر و مادر و برادرم آمده بودند چون بر مي گشتند مادرم وعده وصول از من بگرفت؟! اي زينب، مگر فراموش كردي شب عاشورا را كه ناله واحسيناه! واحسيناه! از من بلند شد و تو با ام كلثوم مي گفتي كه صداي مادرم را مي شنوم؟ آري، من در آن شب، با هزار رنج و تعب، در اطراف خيمه ها مي گرديدم و ناله و فرياد مي زدم و از اين روي بود كه برادرت حسين به تو گفت: اي خواهر، مگر صداي مادرم را نمي شنوي؟ اي زينب! مگر در وداع بازپسين فرزندم حسين، و روان شدن او سوي ميدان، من همي خاك مصيبت بر سر نمي كردم؟ اي زينب، چه گويم از آن هنگام كه شمر خنجر بر حنجر فرزندم حسين را بر نوك سنان بر آوردند. اي زينب، اي دخترجان من! چه گويم از آن وقت كه لشكر از قتلگاه به سوي خيمه گاه روي نهادند و شعله نار به گنبد دوار بر آوردند. اي دختر محنت رسيده، من همانا در نظاره بودم كه مردم كوفه با آن آشوب و همهمه و و لوله خيمه ها را غارت كردند و آتش در آنها زدند و جامه هاي شما را به يغما بردند و عابد بيمار را از بستر به زمين افكندند و آهنگ قتلش نمودند و تو، نالان و گريان، ايشان را از اين كار باز مي داشتي، و هيز هنگامي كه شما را از قتلگاه عبور مي دادند تمامي آن احوال را مي ديدم و آن چهار خطاب تو به جد و پدر و مادر و برادرت را استماع مي نمودم و اشك حسرت از ديده مي باريدم و آه جانسوز از دل پردردم بر مي كشيدم. دخترجان من، اين خون حسين است كه بر گيسوان من است، و من در همه جا با شما همراه بودم، خصوصا هنگام ورود به شام و مجلس يزيد خون آشام و رفتار و گفتار آن نابكار بدفرجام.

عليا مخدره (س) مي فرمايد، عرض كردم: اي مادر، از چه روي اين خون را از موي و روي خويش پاك نمي فرمايي؟ فرمود: اي روشني ديده، بايد با اين موي پر خون در حضرت قادر بيچون به شكايت برم و داد خود را از ستمكاران و كشندگان فرزندم بازجويم، و عزاداران و گنه كاران امت پدرم را شفاعت بنمايم. و تو را وصيت مي كنم كه سلام مرا به فرزند بيمارم، سيد سجاد، برساني و بگويي به شيعيان ما اعلام كند كه در عزاداري و زيارت فرزندم حسين كوتاهي نكنند و آن را سهل نشمارند كه موجب ندامت آنها در قيامت خواهد بود. [1] .


پاورقي

[1] چهره درخشان قمر بني هاشم ص 101 و 102.