بازگشت

وداع زينب با رقيه


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

فريادهاي آتشين امام سجاد (ع) و زينب (س) و خون پاك حضرت رقيه، اثرش را گذاشت. كاروان اسرا از گوشه خرابه آزاد شد. زنان و كودكان به مدينه مي روند. پيام عاشورا در شهر پيامبر (ص) بايد به مردم ابلاغ شود.

ولي زينب (س) چگونه از خرابه دل ببرد. نو گلي از بوستان حسين (ع) در اين خرابه آرميده است. شام، بوي حسين و رقيه مي دهد. رقيه، نازدانه پدر، به زينب سپرده شده است. زينب، بي رقيه، چگونه به كربلا و مدينه وارد شود.

زمان حركت فرا رسيده است. زينب رسالت بزرگتري بر دوش ‍ دارد. راهي جز رفتن نيست. كاروان به راه افتاد حضرت زينب (س) و زنان اهل بيت، سوار بر محمل سياه پوش شده اند. اهل شام با حالت خجالت و با حال عزا به مشايعت آمده اند [1] .

غم سراسر شام را گرفته است. گريه ها بلند مي باشد. در ميان آن سر و صدا، زينب سر از محمل بيرون آورد، و با كلمات بسيار جانسوز، فرمود: «اي اهل شام! ما از ميان شما مي رويم. ولي يك دختر خردسال را در ميان شما گذاشتيم. او در اين شهر غريب است. كنار قبر او برويد. او را فراموش نكنيد. گه گاهي آبي بر بر مزارش بپاشيد و چراغي روشن كنيد».


پاورقي

[1] رياض القدس، ج 2 ص 237.