بازگشت

ارزوي ديدن زينب


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از بحر المصائب نقل مي كنند كه در خرابه شام هيجده صغير و صغيره در ميان اسيران بود كه به آلام و اسقام مبتلا، و هر بامداد و شامگاه از جناب زينب (س) آب و نان طلب مي كردند و از گرسنگي و تشنگي شكايت مي نمودند.

يك روز يكي از اطفال طلب آب نمود. زني از اهل شام فورا جام آبي حاضر نمود و به عليا مخدره زينب (س) عرض كرد: اي اسير، تو را به خدا قسم مي دهم كه رخصت فرمايي من اين طفل را به دست خويش آب دهم، «لأن رعاية الايتام يوجب قضاء الحوائج و حصول المرام» شايد خداي تعالي حاجت مرا بر آورد.

عليا مخدره فرمود: حاجت تو چيست و مطلوب تو كيست؟

عرض كرد: من از خدمتكاران فاطمه زهرا (س) بودم، انقلاب روزگار به اين ديارم افكند. مدتي دراز است كه از اهل بيت اطهار (ع) خبري ندارم و بسيار مشتاقم كه يك مرتبه ديگر خدمت خاتون خود عليا مخدره زينب (س) برسم و مولاي خود امام حسين (ع) را زيارت كنم.شايد خداوند متعال به دعاي اين طفل حاجت مرا بر آورد و بار ديگر ديده مرا به جمال ايشان روشن بفرمايد و بقيه عمر را به خدمت ايشان سپري كنم.

زينب (س) چون اين سخن را شنيد ناله از دل و آه سرد از سينه بر كشيد و گفت: اي امة الله، حاجت تو برآورده شد. من دختر اميرالمؤمنينم، و اين نيز سر حسين است كه بر درب خانه يزيد آويخته است.

آن زن با شنيدن اين مطلب، همانند شخص صاعقه زده مدتي خيره خيره به عليا مخدره زينب نظر كرد و سپس ناگهان نعره اي زد و بي هوش بر روي زمين بيفتاد. چون به هوش آمد چنان نعره «واحسيناه، واسيداه، وا اماماه، واغريباه، واقتيل اولاد علي» از جگر بر كشيد كه آسمان و زمين را منقلب كرد. [1] .


پاورقي

[1] ستاره درخشان شام، ص 166 و 167.