بازگشت

زينب در جستجوي دختر امام حسين


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

كاروان از كوفه، راهي شام شد. مشكلات اسارت و دوري پدر، همچنان رقيه را مي سوزاند. در بين راه كه سختي بر دختر امام حسين (ع) فشار آورده بود. شروع به گريه و ناله كرد. و به ياد عزت و مقام زمان پدر، اشك ها ريخت. گويا نزديك بود روحش ‍ پرواز كند و در آن بيابان به بابا بپيوندد.

يكي از دشمنان چون آن فرياد ضجه را شنيد، به رقيه گفت: «اسكتي يا جاريه! فقد آذيتني ببكائك»؛ اي كنيز! ساكت باش، زيرا من با گريه تو ناراحت مي شوم.

آن ناز دانه بيشتر اشك ريخت. و ديگر بار آن موكل گفت: «اسكتي يا بنت الخارجي»؛اي دختر خارجي! ساكت باش.

حرفهاي زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام را شكست. رو به سر پدر نمود و گفت: «يا ابتاه قتلوك ظلما و عدوانا و سموك بالخارجي»؛اي پدر! تو را از روي ستم و دشمني كشتند و نام خارجي را هم بر تو گذاردند.

پس از اين جمله ها، موكل غضب كرد و با عصبانيت، رقيه را زا روي شتر گرفت و از بالا بر روي زمين انداخت.

تاريكي شب بر همه محيط سايه افكنده بود. رقيه از ترس، شروع كرد به دويدن در آن تاريكي. سختي و خار و خاشاك زمين، پاهاي كوچولوي او را مجروح نمود. و او با همه خستگي باز مي دويد.



شدم سه ساله از رفت سايه پدرم

كسي كه داغ پدر زود ديد من بودم



به نيمه شبي زپي كاروان به دامن دشت

كسي كه پاي برهنه دويد من بودم.



همان زمان، قافله متوجه نيزه اش شد كه سر امام حسين (ع) بر بالاي آن بود. نيزه به زمين فرو رفته بود. دشمن هر چه كرد كه آن را در آورد، نتوانست.

رئيس قافله نزد امام سجاد (ع) آمد و سبب اين ماجرا و حكايت را پرسيد. امام فرمود: يكي از بچه ها گم شد است تا او پيدا نشود، نيزه حركت نخواهد كرد!

حضرت زينب (س) با شنيدن اين سخن، خود را از بالاي شتر به روي زمين انداخت.ناله كنان به عقب برگشت تا گمشده را پيدا كند.

زينب (س) به هر سو مي دويد. ناگهان چشمش به يك سياهي افتاد. جلو رفت تا به آن رسيد در آنجا يك زن را ديد كه سر كودك گمشده را به دامن گرفته است رو به آن زن نمود و پرسيد: شما كيستيد؟!

فرمود: «انا امك فاطمة الزهراء اظننت اني اغفل عن ايتام ولدي»؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم. گمان مي كني من از يتيم هاي فرزندم غافلم! [1] .

زينب (س) رقيه را گرفت و به كاروان رساند و قافله به راه افتاد [2] .


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ ص 531.

[2] داستان غم انگيز حضرت رقيه ص 37 - 39.