بازگشت

مصايب اسارت از كلام حبيب بن مظاهر


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

برخي از فاضلان و دانايان روايت كرده اند كه: چون حسين به كربلا فرود آمد، پرچم را در زمين فرو برده و آن را به كسي از اصحاب و يارانش نداد، پس (سبب آن را) از حضرت پرسيدند؟ فرمود: به زودي صاحب و دارنده آن مي آيد، پس آنان منتظر و چشم به راه بوده ناگاه ديدند غبار و گرد بلند شد، امام حسين به اصحابش ‍ فرمود: صاحب و دارنده پرچم اين است كه روي آورده است، ناگاه ديدند حبيب بن مظاهر (يامظهر) است. پس به پا خاسته، فرياد كردند: حبيب آمد. پس (فرياد ايشان را) زينب دختر اميرالمؤمنين (ع) شنيده فرمود: اين مردي كه روي آورده است كيست؟ به او گفته شد: حبيب بن مظاهر است فرمود: سلام و درود مرا به او برسانيد پس تحيت و درودش را به او رساندند، و چون روز دهم محرم شد حبيب آمد و برابر خيمه و خرگاه زنان نشست، در حالي كه سرش را در دامانش گرفته گريه مي كرد. سپس سرش را بلند كرد و گفت: آه آه! اي زينب (مي بينم) روزي يافته مي شوي كه تو را بر شتر كج رفتار (كه معتدل و ميانه رو نيست) سوار كرده و به شهرها مي گردانند، و سر برادرت حسين رو به رويت باشد، و گويي اين سر من (بريده شده) به سينه اسب آويخته گرديده كه آن را به و دو زانوي خود مي زند، پس زينب سرش را به ستون خيمه و خرگاه زده فرمود: ديشب برادرم مرا به اين (پيشامد) خبر داده و آگاهم ساخت.

ناگفته نماند: از اين سخنان حبيب بن ظاهر دانسته مي شود كه آن جناب علم منايا و بلايا (مرگها و پيشامده مصايب و اندوه ها) را مي دانسته. [1] .


پاورقي

[1] زينب کبري ص 210 و 211.