بازگشت

ممانعت از به ميدان رفتن عبدالله


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن حسن (ع) كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، با سرعت از ميان خيمه ها بيرون آمده و مي خواست خود را به كنار عموي بزرگوارش رساند. زينب (ع) خواست او را از رفتن ممانعت كند و حسين (ع) هم به خواهرش دستور داد او را از آمدن كنار عمش ‍ جلوگيري نمايد، ليكن آن پاك گهر شديدا از رفتن به خيمه ها امتناع مي ورزيد و مي گفت: سوگند به خدا، از عمويم جدا نخواهم شد.

در اين وقت ابجر بن كعب با شمشيري به جانب حسين (ع) حمله آورده عبدالله فرمود: واي بر تو اي زنازاده! مي خواهي عمويم را شهيد كني و مرا داغدار سازي؟

ابجر به سخن او اعتنايي نكرده تيغ فرود آورد و دست آن طفل را كه فدايي حسين (ع) بود به پوست آويخت.

عبدالله مادر خود را به فرياد خواند حسين (ع) يادگار برادر را به سينه چسبانيده و فرمود: اي فرزند برادر آرام بگير و شكيبا باش و اين پيش آمد را به خير خود به شمار آور، زيرا به همين زودي خداي متعال تو را به پدران نيكو كارت ملحق خواهد ساخت. [1] .


پاورقي

[1] کتاب الارشاد، ص 465.