بازگشت

وقتي امام از روي اسب افتاد


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتي كه امام حسين (ع) از اسب به روي زمين افتاد، زينب دختر علي (ع) از خيمه بيرون آمد در حالي كه دو گوشواره اش (از بسياري اضطراب و نگراني) ميان دو گوشش جولان داشته و مي گرديد، و مي فرمود: كاش آسمان بر زمين مي چسبيد، اي عمر پسر سعد! آيا ابوعبدالله امام حسين (ع) را مي كشند و تو به سوي آن حضرت مي نگري؟ و اشكهاي (چشم) عمر بر دو گونه اش ‍ جاري و روان بود، در حالي كه روي خود را از آن مخدره بر مي گرداند، و امام حسين (ع) نشسته و در برش جبه و جامه گشاده اي از خز (كه روي جامه ها به تن مي كنند) بود، و مردم از (كشتن) آن بزرگوار پرهيز مي كردند، پس شمر فرياد زد، واي بر شما! چه انتظار داريد و چشم به راه چه هستيد درباره آن حضرت؟ او را بكشيد، مادرهايتان شما را گم كنند و از دست بدهند (بميريد تا مادرهايتان بي فرزند باشند) [1] .


پاورقي

[1] همان منبع، ص 230.