بازگشت

در سوگ پدرش علي


بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در شهر كوفه، مردم صداي شيون و عزايي را شنيدند كه در بين زمين و آسمان ندا در داد: «قد قتل مرتضي تهدمت و الله اركان الهدي» آري، صداي جبرئيل امين است كه در غم امام المتقين صحيه مي زند كه علي را كشتند. والله، اركان هدايت را از بين بردند...

زينب صداي حزين امين وحي را كه مي شنود، در يك لحظه صحيه از دست دادن مادرش زهرا برايش تداعي مي گردد.

در مسجد قامت به خون نشسته علي (ع) را در گليمي نهاده و راهي منزل مي كنند. در فاصله اندكي كه به جا مانده است، حضرت فرمودند: «فرزندانم! مرا بگذاريد تا با پاي خودم وارد منزل گردم. نمي خواهم دخترم زينب متوجه اين وضع من گردد.»

آري زينب دو چهره خونين را پشت در خانه شان ديده است، يك بار مادر خود را و اين بار قامت رشيد امام المتقين را و از شدت غصه به خود مي پيچيد.

او گرد وجود پدر خويش همچون پروانه مي گرديد و از خرمن وجود او بهره ها مي برد. در آخرين لحظات از پدر خويش اجازه خواست تا از او سئوالي را بپرسد. امام او را در پرسيدن آزاد دانست و فرمود: «دخترم! هر چه مي خواهي بپرس كه فرصت كم است.»

زينب رو به پدر كرد و گفت:ام ايمن مي گويد: «من از رسول خدا شنيدم كه حسينم در نقطه اي به نام كربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهيد مي گردد» آيا نقل قول او صحيح است؟

امام فرمود: «آري؛ ام ايمن درست مي گويد. اما من چيزي اضافه بر كلام او برايت نقل كنم. دخترم! روزي شما را از دروازه همين شهر كوفه به عنوان اسراي خارجي وارد مي نمايند كه شهر در شور و شعف موج مي زند، آن روز مردم، شهر را آذين مي بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال كرده و شما را در شهر گردش مي دهند.»

زينب از شنيدن كلام امام معصوم (ع)، مي بيند كه چه مصايب طاقت فرسايي در انتظار او مي باشد. [1] .


پاورقي

[1] عقيله بني هاشم ص 13 و 14.