بازگشت

آيا يزيد پشيمان گشته بود؟


پس از آنكه چند روزي از ورود خاندان پيغمبر به شام گذشت و مردم آن آشكارا از فرزند معاويه اظهار تنفر و انزجار نمودند بارها يزيد از حادثه كربلا بيزاري جست و گناه آنرا بر گردن عبيداللَّه فرزند مرجانه افكند بخصوص هنگام حركت اسيران از شام از امام زين العابدين صريحاً عذر خواست و به آن حضرت گفت:

«خداي لعنت كند پسر مرجانه را- به خدا قسم كه اگر من با حسين مي بودم هر چه از من مي خواست از او دريغ نمي كردم و هر آينه مرگ را از او دفع مي نمودم هر چند به قيمت هلاكت از فرزندانم بود» [1] .

در اينجا اين پرسش پيش مي آيد كه آيا واقعاً يزيد پشيمان گشته بود؟! آيا راستي اين گناه ابن مرجانه بود كه حسين و ياران او را به شهادت رساند و فرزند معاويه به اين عمل راضي نبود؟!

پاسخ اين سئوال بسيار روشن است و تنها ممكن است افرادي ساده دل و سطحي در برابر اين نيرنگ تازه دچار اشتباه شوند، با شواهد قطعي


و روشني كه در دست است چگونه باور كردني است كه حكومت شام از دستور گذشته خود پشيمان گشته و از علم استاندار ننگين خود يعني همان پسر مرجانه ناراضي باشد؟!.

ما معتقديم كه يزيد نه تنها از فاجعه ي دردناك كربلا ناراضي نبود بلكه سخت مسرور و شادمان هم بود و از اينكه فرزند زياد توانست تنها و خطرناكترين دشمن غيرقابل سازش او يعني حسين (ع) را از ميان بردارد و او را از فكر وي آسوده سازد نهايت رضايت را داشت.

ما معتقديم كه در گذشته و حال يزيد هيچگونه تفاوتي نبود و اين اختلاف و تفاوت تنها براي نجات از وضع خطرناكي بود كه خاندان اسير حسين (ع) از نظر افكار عمومي براي حكومت او بوجود آورده بودند.

عملي كه يزيد در آن لحظات حساس انجام داد و گناه كشتن حسين (ع) را بر گردن فرزند مرجانه افكند كاري است كه همه ي دغلبازان ستمگر آنرا انجام مي دهند، اگر اقدامي به موفقيت انجاميد و خوشنامي داشت آنرا به حساب خويش گذاشته و افتخار آنرا نصيب خود مي سازند، ولي اگر بدنامي داشت و آنگونه كه بايد به سرانجام نرسيد در اينجا گناه آن را بر عهده يكي از جيره خواران و عمال خود مي نهند و خود را همچنان فرشته و پاك نگه مي دارند!! اين اعتقاد ما است و براي اثبات آن شواهد زنده و غير قابل انكاري در دست است، اكنون نقل شواهد:

يك- هنگامي كه فرزند زياد سرهاي مسلم و هاني را وسيله ي دو نفر از ناپاكان مورد اعتماد خويش بسوي شام فرستاد در آنجا نامه اي به


يزيد مي نگارد و شرح دستگيري و شهادت آن دو شهيد آزاده و پاكدل را در آن به اطلاع وي مي رساند، در اين نامه با آنكه عبيداللَّه هيچگونه اشاره اي به حسين (ع) و حركت آن بزرگوار به كوفه ندارد با اينحال در پاسخي كه فرزند معاويه براي او نوشت چنين نگاشت:

«اي پسر زياد! از فرمان من خارج نشدي و همانگونه كه من دوست داشتم بودي و مانند خردمندان عمل كردي و همچون شجاعان قوي القلب حمله نمودي و مشكلات ما را كفايت كردي و گمان مرا در باره ي خود به يقين پيوستي، فرستادگان تو را نزد خود حاضر ساختم و با آنان سخن گفتم و همانگونه بودند كه تو درباره ي آنها نوشته بودي همانا به من اطلاع رسيد كه حسين (ع) بسوي عراق در حركت است مراقبت كن تا ديدبانان بگماري و مردان مسلح در كمين قرار دهي و بهر كس گمان مخالفت با ما بردي او را به زندان افكن و اگر متهم به دشمني با ما باشد او را به قتل رسان و هر روز حوادث و اخبار را براي من بنويس» [2] .

هنوز از تاريخ نگارش اين نامه چند روزي بيشتر نگذشته بود كه نگراني شديد يزيد از حركت حسين بن علي (ع) بسوي كوفه ايجاب كرد كه نامه ي دوم خود را به عبيداللَّه بدينگونه نگاشت:

«بمن اطلاع رسيد كه حسين بسوي كوفه آمد همانا زمان تو در ميان اوقات مورد آزمايش قرار گرفت و شهر تو در بين شهرها دچار بلا گرديد و


تو در بين عمال و كاركنان من مورد امتحان واقع شدي آيا در چنين شرائط مانند آزادگان كار مي كني يا به كردار بندگان باز مي گردي و عبد مي شوي» [3] .

در اين دو نامه ناراحتي شديد فرزند معاويه را از حركت حسين عليه السلام بسوي كوفه مي توان بخوبي احساس كرد، اين دو نامه هنگامي به عبيداللَّه يعني همان پسر مرجانه نگاشته شد كه آن بيچاره ي تيره بخت هنوز هيچگونه اشاره اي به حسين (ع) در نامه هاي خود نداشت، با اينحال حكومت دمشق براي سركوب نمودن حسين (ع) و تسلط بر وي تا آنجا شدت عمل نشان مي دهد كه به استاندار كوفه مي نويسد ديدبانان خود را بگمار و مردان مسلح را در كمين بدار و تنها با گمان و تهمت،مخالفين ما را به زندان بيفكن و به قتل برسان!!!

آيا درباره ي چنين فردي مي توان پذيرفت كه از كشتن حسين عليه السلام متأسف است و در اين گناه هيچگونه دخالتي نداشت؟! آيا راستي يزيد بن معاويه دستور كشتن حسين را نداده بود و اين پسر مرجانه بود كه بدون رضاي او دست به چنين كاري زد!؟ اگر اين چنين است پس نويسنده ي اين نامه ها به پسر مرجانه كيست و اين فرمانهاي تند و خشن را چه كسي صادر كرده است!؟ آيا جز يزيد بود كه به قول او همان پسر مرجانه را براي به زانو درآوردن فرزند پيغمبر (ص) تا آنجا تحت فشار و مورد تهديد قرار مي دهد كه مي نويسد يا مانند آزادگان!!! رفتار كن و يا به دوران بندگي


برگرد؟! با اينحال آيا مي توان پذيرفت كه همان نويسنده ي نامه كه استاندار او به دستور وي «مانند آزادگان رفتار كرد!!!» و حسين بن علي (ع) را كشت و ياران او را هم به دستور همان نويسنده يعني يزيد در حال اسارت به شام فرستاد اكنون پشيمان گشته و از عمل زاده ي مرجانه ناراضي است و به قتل حسين (ع) مايل نبود!؟.

دو- دومين شاهدي كه به خوبي نشان مي دهد اظهار ندامتهاي يزيد و گناه آن جنايت بزرگ را بر گردن فرزند زياد افكندن چيزي جز يك نيرنگ تازه براي فريب دادن افكار سطحي و ساده دلان و خروج از آن بن بست عجيب سياسي نبود، اشعار آميخته با كفر و غروري است كه وي هنگام ديدين سرهاي مقدس شهداي طف و پاكترين مردان اسلام بر بالاي نيزه انشاد مي كند.

ابن جوزي مي نويسد: «لما جائت الرؤس كان يزيد في منظره علي جيرون فانشد لنفسه:



لما بدت تلك الحمول و اشرقت

تلك الشموس علي رباً جيرون



نعب الغرب فقلت صح او لا تصح

و لقد قضيت من الغريم ديوني



[4] .

هنگامي كه يزيد بر ديدگاه خود در «جيرون» بود سرهاي شهداء را از دور بر بالاي نيزه ها ديدار كرد. در آنجا اين اشعار را با خود سرود «هنگاميكه اين هودجها ظاهر گشت و آن آفتابها (سرها) درخشيد كلاغي بانگ برداشت [5] من گفتم كه تو بانگ بر آري يا


بر نياري من كار خود را كردم و طلبهائي كه داشتم از مديونم (پيغمبر) باز گرفتم».

در اين اشعار فرزند معاويه نه تنها با ديدن سرهاي بريده ي فرزندان پيغمبر و مردان بزرگ اسلام بر بالاي نيزه ها كمترين اظهار تأثر نمي كند بلكه با غروري خاص آنرا يك پيروزي بزرگ براي خود مي شمرد و آنرا در شمار آرزوهائي قرار مي دهد كه انجام گرديده و عملي شده است آنگاه با نهايت بي شرمي اين جنايت بزرگ و كشتار وحشيانه اي كه نسبت به خاندان پيغمبر (ص) انجام داد به حساب كشته شدگان كفار قريش در جنگ بدر مي گذارد و مي گويد: «من طلب خود را از پيغمبر گرفتم!!» آيا درباره ي چنين مردي مي توان باور كرد كه او به كشتن حسين (ع) راضي نبوده و اين پسر مرجانه بود كه با فكر خود دست به اين جنايت عظيم زد؟! آيا باز هم مي توان پذيرفت كه فرزند معاويه به راستي از آنچه كه نسبت به دودمان نبوت و خاندان وحي انجام شده بود متأسف بوده و قلباً ملول و ناراحت گرديده بود؟!

سه- يزيد بن معاويه هنگامي كه نامه ي استاندار كوفه را درباره شهادت حسين (ع)و ياران باوفاي وي دريافت مي كند دستور مي دهد زنان و فرزندان آن حضرت را با وضعي رقت بار بشام بفرستد آنگاه خود مجلسي عظيم ترتيب مي دهد و رجال و اشراف شام را در آنجا حاضر مي سازد، سپس خاندان سالار شهيدان را در همان مجلس وارد مي كند در حالي كه سر مقدس فرزند پيغمبر در ميان طشت در برابر او قرار دارد و با چوبدستي خود نسبت به آن سر نازين اسائه ي ادب مي نمايد!.


آنگاه با يك دنيا غرور و نخوت از پدران و گذشتگان خود ياد مي كند و آرزو مي نمايد كه «اي كاش آنها بودند و مي ديدند كه من چگونه از فرزندان احمد انتقام گرفتم و به من مي گفتند: اي يزيد دست تو شل مباد»!.

او كار رسوائي و بي شرمي را در آن مجلس به جائي رساند كه علناً نبوت پيغمبر اسلام را انكار كرده و مقدسترين معتقدات اسلامي را مورد استهزاء قرار مي دهد و حضرت محمد (ص) را مردي جاه طلب و شيفته ي مقام و قدرت معرفي مي كند!!! ولي همين مرد با آنهمه كفر و الحادي كه از خود نشان داد و اين همه پستي و فرومايگي كه از او سر زد هنگامي كه خطبه هاي شورانگيز و آتشين امام زين العابدين و زينب كبري عليهماالسلام اوضاع شام را دگرگون ساخت و ماهيت ننگين و كثيف دودمان بني اميه را براي مردم دمشق آشكار نمود و كار به جائي رسيد كه همگان او را سب و لعن مي كردند در چنين شرائط از كشتن حسين و ياران او اظهار بي اطلاعي و تأسف مي كند و گناه اين جنايت را بر گردن فرزند مرجانه مي افكند!!! و مي گويد:

«چه مي شد اگر من اين رنج را بر خود هموار مي كردم و حسين را به خانه ي خود مي خواندم و آنچه مي خواست به او مي دادم هر چند اين كار با شئون من و حكومتم سازش نداشت اما آنرا براي رعايت حق پيغمبر و حفظ قرابت و خويشاوندي با وي انجام مي دادم»!!

راستي شگفت انگيز است! مردي كه در آن مجلس علناً و در برابر همگان


نبوت پيغمبر را انكار كرده و او را فردي جاه طلب مي خواند چگونه اكنون از خويشاوندي و احترام به پيغمبر دم مي زند؟!

شگفتا! مردي كه هم در «جيرون» ضمن اشعار خود و هم در مجلس شام ضم اشعار ديگرش كنيه ي قبيله اي و موروثي خويش را (كه از زمان جاهليت در اين دودمان كثيف و ننگين جاي داشت) نسبت به پيامبر عزيز اسلام و خاندان پاك او آشكارا بر زبان آورده و صريحاً شهادت حسين و ياران او را به حساب انتقام از كفار و مشركيني كه در جنگ بدر كشته شده بودند مي گذارد، چه شد كه يكباره اينگونه فرشته و بي گناه جلوه كرده كه خود را از كشتن فرزند پيغمبر ناراضي نشان مي دهد و سخن از احترام و خويشاوندي با فرستاده ي بزرگ خداوند به ميان مي آورد؟! آيا آن گذشته ي ننگين و سخنان كفر والحاد اين مرد گواه زنده اي نيست بر آنكه اظهارات فريبنده ي او اكنون تنها به منظور تثبيت موقعيت متزلزل خويش از نظر اجتماع و نجات از آن بن بست عجيبي است كه براي وي از جهت افكار عمومي پيش آمده؟!

نويسنده معتقد است كه يزيد بن معاويه در اينگونه اظهارات خود و اظهار پشيماني هائي كه مي نمود نه تنها هيچگونه حسن نيتي نداشت و مي خواست بدين وسيله نفوذ معنوي از دست رفته ي خود را بار ديگر باز گرداند بلكه شواهدي در دست است كه نشان مي دهد او مي خواست فاجعه ي دردناك كربلا و حادثه ي خونين طف را از راه ديگر تحريف سازد.

ابتدا حكومت شام در نظر داشت جنايتها و كشتارهاي ننگين خود


را كه نسبت به خاندان پيغمبر (ص) انجام داده بود در پرده و استتار نگاه دارد و داستان را از آن صورت دردناك اصلي به صورت ساده و عادي و غير مهم جلوه دهد، اما با تبليغات ريشه دار و پي گيري كه كاروان اسيران در فرصت هاي حساس و حياتي در كوفه و شام درباره ي حوادث كربلا انجام دادند و حقايق را بي پرده و آشكار به اطلاع امت رساندند ديگر هيچگونه امكاني براي اجراي اين نقشه باقي نمانده بود يزيد فكر كرد اكنون كه اجتماع اسلامي و مخصوصاً شام در جريان صحيح وقايع خونين طف قرار گرفتند پس چه بهتر كه وي ضمن نيرنگ تازه اي هم خود را تبرئه كند و هم بسيار زيركانه اين فاجعه ي بزرگ را از راه تازه و مؤثري تحريف سازد و آن راه اينست كه به مردم بگويد من به اين كار راضي نبودم، اما چه بايد كرد «تقدير خدا اين چنين بود» از اينجا است كه مي بينيم وي پس از آنكه پسر مرجانه را لعنت مي كند و گناه اين كار را بر گردن او مي افكند در پايان سخن مي گويد»... ولكن قضي اللَّه امراً فلم يكن له مرد [6] .

يعني (اگر كار در دست من بود هر آينه مرگ را از حسين (ع) دفع مي كردم هر چند به قيمت هلاكت بعضي از فرزندانم بود) اما چه بايد كرد قضاي خداوند اينگونه بود و قضاي خداي را نمي توان رد كرد»!!

در اين گفتار فرزند هند كشته شدن حسين بن علي (ع) و ياران آزاده ي او را به حساب قضا و قدر خدا مي گذارد!!! و اين نيست مگر آنكه مي خواهد از اين راه بر روي جنايتها و وحشيگريهاي خويش پرده كشيده و آنرا


خواست خداوند و تقدير او معرفي نمايد.

چهار- اين كه يزيد بن معاويه خود دستور قتل حسين (ع) را صادر كرده بود و گناه اين جنايت بيش از همه بر گردن شخص اوست حقيقتي است كه حتي بر جيره خواران و عمال حكومت او هم مخفي نيست، آنهائي كه نمي خواهند هيچ سخني بر خلاف رضاي زاده معاويه بگويند حتي آنها مي دانند كه فرزند پيغمبر را كسي جز يزيد نكشته و اينهمه اظهار ندامت و پشيمانيها و لعن بر پسر مرجانه تنها به منظور فريب دادن افكار عمومي و آرام نمودن هيجان شديد مردم است، اين واقعيتي است كه به وسيله ي يكي از فرماندهان بزرگ كوفه به شخص او گفته شد آنهم در مجلسي كه يزيد بزرگان و افسران ارتش خويش را براي تبرئه خود حاضر ساخته بود.

مرحوم سپهر مي نويسد:

«يزيد مي خواست ذمت خود را از قتل حسين (ع) بري دارد. بزرگان شام را طلب نمود و ايشان را مخاطب داشت كه شما چنان دانسته ايد كه حسين بن علي را من كشته ام يا به قتل او حكم رانده ام؟! و حال آنكه چنين نيست بلكه پسر مرجانه كشت، آنگاه سرهنگان و قائدان سپاه كوفه را طلب داشت.

شيث بن ربعي و مصائب بن وهيبه و شمر بن ذي الجوشن الضباني و سنان بن انس النخعي و خولي بن يزيد الاصبحي و چند تن ديگر حاضر شدند. يزيد


نخست روي به شيث بن ربعي كرد و گفت تو كشتي حسين را و من منشور كردم قتل او را؟ گفت من نكشتم لعنت خدا بر آنكس كه كشت. گفت پس كيست قاتل؟ گفت مصائب بن وهيبه. يزيد روي به او كرد و آن كلمات را اعادت نمود مصائب نيز به كردار شيث ربعي پاسخ داد بدينگونه در جواب يزيد هر يك آن امر فظيع را بر ديگري مي بست تا نوبت به خولي بن يزيد اصبحي افتاد، متحير بود كه در جواب يزيد چه گويد خاموش ايستاد و همگان يكديگر را نظاره مي كردند كه چه چاره انديشند. يزيد بانگ بر ايشان زد كه بعضي از بعضي چاره مي جوئيد و پاسخ نمي گوئيد؟! سرهنگان بيچاره ماندند و متفق الكلمه گفتند قاتل حسين قيس بن ربيع بود يزيد روي با قيس كرد و گفت تو كشتي حسين را؟ گفت من نكشتم؟ گفت واي بر شما پس كدام كس كشت؟! قيس گفت يا اميرالمؤمنين! اگر مرا امان مي دهي مي گويم كيست كشنده ي حسين؟ گفت بگو كه از براي تو امان است. قيس گفت حسين را نكشت الا آنكس كه رايات جنگ برافروخت و جيش از پي جيش روان ساخت. يزيد گفت آن كس كدام است؟ قيس گفت واللَّه اي يزيد توئي و تو كشتي حسين را». [7] .

آري اين حقيقتي است روشن و همه مي دانند كه كشنده حسين و صادر كننده ي فرمان قتل آن حضرت كسي جز فرزند معاويه نيست و اينهمه تشبثاتي كه اكنون به آن دست مي زند تنها به منظور تثبيت وضع خويش و به دست آوردن موقعيت از دست رفته ي خود از نظر اجتماع است.


پنج- پنجمين شاهد گويائي كه نشان مي دهد نوه ي بوسفيان نه تنها از عمل زاده ي مرجانه ناراضي نبود بلكه كاملا از آن خرسند و شادمان هم بود، روشي است كه او پس از فاجعه ي خونين طف نسبت به فرزند زياد در پيش گرفت. ما در بحث گذشته نقل كرديم كه ابن اثير مورخ بزرگ اهل سنت مي نويسد:

«هنگامي كه سر حسين (ع) را براي يزيد بردند از فرزند زياد سخت مسرور شد و از عمل او خرسند گرديد و صله و عطاي او را زياد نمود».

مردي كه با دريافت سر بريده فرزند پيغمبر از عبيداللَّه و عمل او سخت خشنود مي شود حتي به او در برابر اين خدمت!!! پاداش مي دهد چگونه قابل قبول است كه بگويد: «خدا لعنت كند پسر مرجانه را او حسين را كشته و من به چنين كاري راضي نبودم؟!».

يكي از مورخين ديگر اهل سنت مي نويسد:

«... انّه استدعي ابن زياداً اليه و اعطاه اموالاً كثيرةً و تحفاً عظيمةً و قرب منزله و ادخله علي نسائه و جعله نديمه و سكر ليلة و قال للمغن غن ثم قال يزيد بديهاً.



اسقني شربةً تروي فؤادي

ثم مل فاسق مثلها ابن زياد



صاحب السر والامانة عندي

و لتسديد مغنمي و جهادي



قاتل الخارجي اعني حسيناً

و ميبد الاعداء و الحساد



[8] .

يعني پس از حادثه ي كربلا يزيد فرزند زياد را نزد خود خواند و اموال بسيار و هداياي فراواني به او بخشيد و به وي قرب و منزلت داد و رفعت


مقام عطا نمود، او را نديم خود ساخت و به وي اجازت داد تا در حرمسرايش داخل شود، شبي را يزيد در كنار ابن زياد در حال مستي بسر برد، در آن شب به نغمه سرايان گفت بنوازيد و براي ما غنا بخوانيد سپس خود بالبداهه خطاب به ساقي اشعاري سرود و گفت: اي ساقي! به من شرابي بنوشان كه قلب مرا نشاط بخشد و سيرآب گرداند آنگاه جام خود را پر كن و مانند همان شراب به فرزند زياد بده- آن كسي كه صاحب اسرار و امانت من است، همان كسي كه مشكل جنگ و غنيمت براي من با دست او حل گرديد، اين پسر زياد كه كشنده ي آن مرد خارجي يعني حسين است و كسي است كه وحشت در دل دشمنان و حسد كنندگان بر من انداخت».

اين داستاني است كه ابن جوزي آنرا نقل مي كند و تاريخ آن بعد از حادثه ي كربلا است، پس از آنكه مدتها يزيد همين زاده ي مرجانه را لعن كرده و گناه كشتن فرزند پيغمبر را بر گردن وي افكند تا بالاخره توانست شور و هيجان مردم را تسكين بخشد و نفرت و انزجار آنها را تعديل سازد در آن هنگام در صدد برآمد از همان زاده ي مرجانه يعني همان كسي كه تا ديروز او را لعن مي كرد و خون حسين (ع) را بر گردن او مي افكند. آري از همان كس در برابر آن خدمت بزرگ و حياتي!!! كه نسبت به او و حكومت او انجام داده بود به طور شايسته!!! تقدير كند، او را نزد خود مي خواند و تا جائي او را بخود نزديك مي سازد كه بر حرمسرايش داخل مي كند و اموال و تحفه هاي فراوان به او مي بخشد آنگاه با او مي نوشد و اشعاري مي سرايد كه در آن عقيده ي باطني خويش را در


باره ي عبيداللَّه آشكار مي كند.

يزيد در اين اشعار حسين (ع) را خارجي مي خواند و پسر مرجانه را بخاطر اينكه كشنده ي حسين (ع) است مورد تحسين قرار مي دهد!!! آيا با اينحال مي توان باور كرد كه فرزند معاويه براستي از عمل خود پشيمان گشته بود و واقعاً به قتل حسين راضي نبوده؟!

آري با در نظر گرفتن اين شواهد قطعي است كه نويسنده معتقد است سخنان يزيد و اظهار ندامت ها و پشيمانيهاي او نيرنگي بيش نبود و تنها مي خواست از اينراه احساسات و عواطف اجتماع را كه سخت به نفع خاندان پيغمبر تحريك شده بود آرام كرده و به آنها تسكين بخشد.


پاورقي

[1] کامل ابن‏اثير ج 4 صفحه‏ي 45 چاپ مصر سال 1301- تاريخ طبري ج 6 صفحه‏ي 265 چاپ مصر.

[2] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء (ع) ج 2 صفحه‏ي 108 و 109 چاپ جديد.

[3] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 3 صفحه‏ي 108 و 109 چاپ جديد.

[4] تذکره سبط بن جوزي صفحه‏ي 148.

[5] در عرب بانگ کلاغ را به فال بد مي‏گرفتند.

[6] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 3 صفحه‏ي 131 چاپ جديد.

[7] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 3 صفحه‏ي 175 چاپ جديد.

[8] تذکره سبط بن جوزي صفحه‏ي 164.