بازگشت

خطابه اي آتشين يا محاكمه ي رئيس حكومت


سخنان اهرمني و رعب انگيز يزيد كه در آن مقدسترين معتقدات اسلامي را آشكارا انكار و بي شرمانه سخن از انتقام از پيغمبر به ميان آورد و كشتن حسين (ع) و ياران آزاده ي او را در برابر شكستي كه نصيب كفار قريش در جنگ بدر شده بود قرار داد، در سراسر مجلس طنين شومي انداخت و اثري بسيار بد بر افكار و دلها گذارد.

آيا يزيد به پيغمبر ناسزا مي گويد؟! و دشمنان آنحضرت و كفار را به عظمت ياد مي كند!؟

آري اين يك حقيقت تلخ و دردناك است و اين اولين باري است كه مردي بنام خليفه اسلام!! تمام مقدسات اسلايم را آشكارا مورد استهزاء و انكار قرار داده!!! اما آيا كسي مي تواند بر آن جرثومه ي ننگ و فضيحت اعتراض كند؟!

سايه شوم و سهمگين قدرت او آنچنان بر سراسر كشور و بر سر همه سايه افكنده است كه كمترين خيال اعتراض به وي مرگ حتمي و قطعي را در بر دارد ولي آيا قدرتي يزيد از نظر خاندان اسير حسين عليه السلام هم اينگونه است و تا اين درجه وحشت انگيز!؟ آيا از اينهمه ترسي كه در


دلهاي همگان از حكومت ستم و استبداد فرزند معاويه وجود دارد در دلهاي قافله ي اسيران هم خبري هست!؟ قطعاً نه، آنها اگر از قدرت يزيد احساس وحشت مي كردند از همان ابتداي كار در برابر او تسليم مي شدند و بيعت با او را ننگ و ذلت و خواري نمي شمردند آري اينجا است كه بايد كاروان تبليغ حسين (ع) حساس ترين وظيفه حياتي خويش را انجام دهند و با سخنان كفرآور يزيد سخت به مقابله برخيزند، آخر مگر نه اينست كه آنها اسارت را پذيرفتند تا اسلام و عدالت و آزادي را از اسارت حكومت كفر و الحاد بني اميه نجات بخشند!؟ مگر نه اينست كه آنها اين بار گران مصيبت را تحمل كردند تا از هستي اسلام و موجوديت آن دفاع كنند!؟

پس اكنون بايد در برابر ياوه گوئيهاي يزيد عكس العمل شديد نشان دهند و با منطق كوبنده و رساي خود آن مرد مغرور و فرومايه را بر جاي خود بنشانند، چگونه قابل تصور است؟! خاندان پيغمبر در مجلس يزيد سكوت كنند و آن ناپاك به پيامبر اسلام ناسزا بگويد و مقام نبوت او را اشكارا انكار كند؟! نه، چنين چيزي ممكن نيست.

اين اسيران بال و پر شكسته كه به آزادي و عدالت بال و پر بخشيده اند. بايد از اين فرصت خوب استفاده كنند و حقايق روشني را كه طي دهها سال با دست بني اميه بر مردم شام كاملا مخفي گشته بود آشكار سازند اينجا بود كه دختر علي (ع) همانند شيري خشمنده از جاي برخاست و با صدائي رسا و مؤثر خطبه اي كوبنده و آتشين ايراد كرد، خطبه اي كه هر انسان آزاده را بي اختيار به تحسين وا مي دارد، يزيد اشعار كفرآور خود را پايان داد،


ولي ناگاه از صف اسيران بانوئي برخاست و با شهامتي تمام در برابر او ايستاد و اين چنين آغاز به سخن كرد:

«الحمدللَّه رب العالمين و صلي اللَّه علي رسوله و آل اجمعين صدق اللَّه سبحانه كذكل يقول: «ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوآ ان كذبوا بآيات اللَّه و كانو ابها يستهزؤن [1] . «اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء. فاصبحنا نساق كما تساق الاساري ان بنا علي اللَّه هو اناً و بك عليه كرامة و ان ذلك لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك و نظرت في عطفك حيث رأيت الدّنيا لك مستوثقه والامور متسقة و جبن صفالك ملكنا و سلطاننا فمهلا مهلا أنسيت قول اللَّه تعالي «و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزداد و اثما و لهم عذاب مهين» [2] .

حمد مي كنم خداي عالميان را و درود مي فرستم بر پيغمبر اسلام و خاندان او آري راست گفت خداوند آنجا كه در قرآن مي گويد: «عاقبت كساني كه زشت كاريها و گناه كردند بجائي رسد كه آيات خداوند را دروغ شمرده و آنها را به مسخره گرفتند».

اي يزيد! آيا گمان كردي از اينكه آسمان و زمين را بر ما تنگ گرفتي و مانند اسيران ما را به شهرها ديارها كشاندي، ما در نزد خداوند خوار و پستيم ولي تو قدر و منزلت داري!؟ و با اين خيال باد به دماغ افكندي و با نگاه غرور و نخوت باطراف خود مي نگري؟! در حالي كه مسرور و


فرحناكي از اينكه دنيايت آباد شده و كار بر مراد تو مي رود و مقام و منصبي كه شايسته و سزاوار ما است در دست گرفتي!؟ (اگر چنين تصور باطلي كردي) آرام باش مگر فراموش كردي گفتار خداي را كه در قرآن مي گويد: «گمان نكنند آنها كه به راه كفر بازگشتند كه آنچه ما براي آنها پيش مي آوريم و آنها را مهلت مي دهيم به نفع آنان و به خير و سعادت آنهاست!» نه. بلكه اين مهلت براي اين است كه بر گناهان خود بيفزايند و براي آنها عذاب خوار كننده در پيش است».

«أمن العدل يابن انطلقاء تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول اللَّه سبايا!؟ قد هتك ستورهن و ابديت و جوههن تحدوا بهن الاعداء من بلدالي بلد و يتشر فهن اهل المناهل والمناقل و يتصفح وجوههن القريب والبعيد والدّني والشريف ليس معهن من رجالهن ولي و من حماتهن حمي و كيف يرتجي مراقبة من لفظ فوه اكباد الاذكياء و نبت لحمه من دماء اشهداء و كيف يستبطافي بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالثقف والشنان والاحن والاضغان.

آيا اين از عدل تو است اي پسر آزادشدگان [3] . كه زنان و كنيزان خود را در پشت پرده جاي دهي، ولي دختران پيغمبر را در ميان نامحرمان حاضر سازي؟! و آنها را با دشمنانشان در شهرها بگرداني و اهل باديه ها و دور و نزديك و پست و شريف آنها را به بينند؛ در حالي كه از مردان آنها


كسي را باقي نگذاردي و حمايت كننده اي ندارند، آري از تو جز اين انتظاري نيست، چگونه انتظار مهرباني و رحم باشد از كسي كه با دهان خود مي خواست جگر پاكان را ببلعد [4] و گوشت او از خون شهيدان اسلام روئيده شده، و چگونه در دشمني ما كوتاهي كند كسي كه همواره با نظر بغض و عداوت و كينه به ما مي نگرد؟

«ثم تقول غير متأثم و لا مستعظم.



لا هلوا و استهلوا فرحاً

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



«متنحياً علي ثنايا ابي عبداللَّه سيّد شباب اهل الجنة تنكتها به محضر تك و كيف لا تقول ذلك و قد نكات القرحة و استأصلت الشافة باراقتك دماء ذرية محمد صلي اللَّه علي و آله و نجوم الارض من آل عبدالمطلب و تهتف باشياخك زعمت انك تناديهم فلتردن و شيكا موردهم و لتودن انك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت اللهم خذلنا بحقنا و انتقم ممن ظلمنا و احلل غضبك بمن سفك دمائنا و قتل حماتنا.

اي يزيد! اين جنايتهاي عظيم را انجام دادي آنگاه نشسته اي بدون آنكه خود را گناهكار بداني يا جنايت خود را بزرگ بشماري مي گوئي «اي كاش پدران من بودند و از سرور و شادماني فرياد بر مي آوردند و مي گفتند: اي يزيد دست تو شل مباد».

اين جمله را مي گوئي در حاليكه با چوبدستي بر دندانهاي مقدس سيد جوانان اهل بهشت مي كوبي؟! چگونه نگوئي با آنكه زخمها را


شكافتي و دست خود را بخون فرزندان پيغمبر آغشته ساختي و ستارگان زمين را كه از آل عبدالمطلب بودند خاموش نمودي؟! و اكنون پدران خود را صدا مي زني و گمان مي كني كه با آنها سخن مي گوئي!؟ به زودي تو با آنان مي پيوندي و در آنجا آرزو مي كني كه اي كاش دستهايم شل و زبانم لال بود و نمي گفتم آنچه را كه گفتم و نمي كردم آنچه را كه انجام دادم.

(در اينجا زينب با خدا سخن گفت و عرضه داشت): پروردگارا حق ما را از دشمنان ما بگير و از آنهائي كه به ما ظلم كردند انتقام بكش و آتش غضبت را فروفرست بر كساني كه خون ما را ريختند و مردان ما را كشتند».

آنگاه خطاب به يزيد فرمود:

«فواللَّه ما فريت الا جلدك و لا حززت الا لحمك و لتردن علي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بما تحملت من سفك دماء ذرية انتهكت من حرمة في عترته و لحمته حيث يجمع اللَّه شملهم ويلم شعثهم و ياخذ بحقهم «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل اللَّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون [5] . «و حسبك باللَّه حاكماً و بمحمد صلي اللَّه عليه و آله خصيما و بجبرئيل ظهيراً و سيعلم من سول لك و مكنك من رقاب المسلمين بئس للظالمين بدلا و ايكم شر مكاناً و اضعف جنداً.

اي يزيد با اين جنايت نشكافتي مگر پوست خود را و پاره نكردي جز گوشت خويش را و بزودي بر پيغمبر خدا وارد مي شوي در حالي كه بار


گراني از ريختن خون فرزندان او و هتك حرمت خاندان و پاره هاي بدن آن حضرت بر گردن گرفته اي در آن روزي كه خداوند آنرا جمع مي سازد و پراكندگي آنها را تبديل به اجتماع مي كند و حق آنها را بازگيرد و «گمان مكن آنهائي كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه آنها زنده اند و در نزد پرورگار خود مرزوقند».

اي يزيد «براي تو كافي است كه حاكم بر تو خدا باشد و خصم تو پيغمبر و جبرئيل هم از او حمايت كند، و به زودي مي دانند آنهائي كه تو را بر اين مقام نشاندند و برگردن مسلمانها سوار كردند كه چه ستمگري را بجاي خود انتخاب نمودند و به زودي خواهيد دانست كه كدام يك از شما بدبخت تر و ناچيزتر هستيد.

«و لئن جرت علي الدواهي مخاطبتك و اني لاستصغر قدرك و استعظم تقريعك و توبيخك لكن العيون عبري والصدور حري الا فالعجب كل العجب لقتل حزب اللَّه النجباء بحزب الشيطان الطلقاء فهذه الايدي تنطف من دمائنا والافواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزواكي تنتابها العواسل و تعفرها امهات الفراعل و لئن اتخذتنا مغنما لتجدنا و شيكاً مغرماً حين لا تجد الا ما قدمت يداك و ما ربك بظلام للعبيد فالي اللَّه المشتكي و عليه المعول.

اي زاده ي معاويه! اگر چه شدائد و فشارهاي روزگار مرا در شرائطي قرار داد كه با تو سخن بگويم، اما ترا كوچك مي شمردم و بسيار سرزنش مي كنم و فراوان توبيخ مي نمايم، چگونه نكنم با آنكه چشمها گريان


است و دلها در فراق عزيزان سوزان، آه كه چه شگفت انگيز است!! مردان خدا بدست لشكر شيطان كشته شوند!؟ اين دستهاي شما از خون ما آغشته است و دهانتان از گوشت خاندان پيغمبر مملو است و آن بدنهاي طيب و طاهر بر روي زمين مانده و گرگهاي بيابان آنها را ديدار مي كنند.

اي يزيد! اگر تو كشتن و اسارت ما را غنيمت مي شمري بزودي بايد غرامت گران آنرا بپردازي در آن هنگامي كه نمي يابي هيچ ذخيره اي مگر آنچه را كه انجام دادي و خداوند به بندگانش ستم نمي كند، ما از بيدادگيرهاي تو بخدا شكايت مي كنيم و او پناهگاه ما است.

«فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فواللَّه لا تمجو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك امدنا و ل ترحض عنك عارها و هل رأيك الا فندو ايامك الا عدد و جمعك الا بدد يوم يناد المناد الا لعنة اللَّه علي الظالمين فالحمدللَّه رب العالمين الذي ختم لاولنا بالسعادة والمغفرة و لاخرنا بالشهادة والرحمة و نسئل اللَّه ان يكمل لهم الثواب و يوجب لهم المزيد و يحسن علينا الخلاقة انه رحيم و دود و حسبنا اللَّه و نعم الوكيل» [6] .

اي يزيد؟ آنچه مي تواني در راه دشمني با ما انجام ده و آنچه مي خواهي مكر و فريب بكار بر و سعي و كوشش نما! اما بخدا سوگند تو نمي تواني نام ما را از ياد مردم ببري.

اي يزيد تو نمي تواني وحي ما را خاموش سازي و از اين راه به آرزوي دلت برسي و اين ننگ و عار را از دامن خود پاك نمائي!


آگاه باش كه رأي و عقل تو بسيار ضعيف است و دودمان زندگيت به زودي سپري مي گردد و جمع تو پراكنده مي شود، روزي كه منادي خدا فرياد برآورد كه لعنت خدا بر ستمكاران باد اكنون من حمد مي كنم خداي را كه ابتداي كار ما را به سعادت و مغفرت قرار داد و پايان آنرا به شهادت و رحمت ختم نمود، ما از خداوند مي خواهيم كه ثواب و رحمت خويش را بر شهيدان ما تكميل فرمايد و اجر و مزد آنانرا افزون سازد و جانشيني ما را از آنها نيكو قرار دهد زيرا او خداوند بخشنده و مهربان است و او پناهگاه ما است و ما را كافي است و او نيكو وكيلي است».

خوانندگان عزيز- اين خطابه ي آتشين و جانسوز بوسيله ي يك بانوي اسير ايراد گرديد، بانوئيكه اكنون در حال اسارت است و بازوهاي او را بريسمان بسته اند، زني كه برادرزادگان خود را در رنج و شكنجه در برابر خود مي بيند و سر بريده برادر معصومش در ميان طشت در برابر چشمان او قرار دارد، اين خطابه در مجلسي ايراد گرديد كه فرزند معاويه و كسي كه حكومت اسلامي را در دست دارد شخصاً در آنجا حاضر است، مجلسي كه شخصيتها و بزرگان لشكري و كشوري شام در آن حضور دارند و سهمگيني قدرت شوم يزيد بخوبي احساس مي شود با اين حال دختر اميرالمؤمنين عليهماالسلام آنچنان يزيد را تحقير و توبيخ نمود كه راستي بهت انگيز و حيرت آور است!!!.

زينب كبري در اين خطابه ي جانسوز و آتشين نه تنها قدرت و حكومت يزيد را اصولا به حساب نياورده بلكه آنگونه سخن گفت كه گويا


بانوئي بزرگ با كودكي خردسال صحبت مي كند و او را بر كردارهاي زشت و ناروايش مورد نكوهش قرار مي دهد.

دختر اميرالمؤمنين فرزند معاويه را يعني همان فردي كه با نيرنگها و فريبكاريهاي پدر اكنون بر سرير حكومت اسلامي تكيه زده و قدرت عظيم كشور را در اختيار دارد- آنگونه تحقيير مي كند كه او را به «ابن الطلقا» و «زاده هند جگرخوار» مي خواند!!!.

بانوي قهرمان كربلا در كيفرخواستي كه عليه آن ناپاك در حضور وي و در برابر بزرگان و اشراف شام طرح مي كند ابتدا روي گناهي انگشت مي گذارد كه براي يزيد ديگر امكان هيچگونه توجيه و تفسير درباره ي آن نيست، گناهي كه در حضور او و به دستور شخص او انجام گرديد، مي گويد «آيا اين از عدل تو است از فرزند آزاد شدگان؟! كه زنان و كنيزان خويش را در پشت پرده قرار دهي ولي دختران پيغمبر با به اسارت بكشي و آنها در مجلس نامحرمان حاضر سازي!؟»

در اينجا خواهر داغدار حسين (ع) عملي را در برابر يزيد قرار مي دهد كه ديگر او نتواند افكار ساده دلان را فريب داده و خود را از آن تبرئه نمايد و گناه آنرا به گردن فرزند مرجانه بگذارد، اين ديگر عبيداللَّه نبود كه چنين مجلسي را ترتيب دهد و با خاندان وحي و فضيلت آنگونه رفتار نمايد!!

راستي بهت انگيز است! يك زن در حال اسارت با بزرگترين مرجع قدرت كشور اينگونه سخن مي گويد!!! و بعد از آن همه تحقيرهاي كوبنده


و توبيخ هاي شديد به دو خطاب كرده كه «اين از جفاي روزگار است بر من كه مرا در شرائطي قرار داد تا با تو سخن بگويم!!!» آيا شهامت آنهم توأم با اصالت و منطق عالي تر از اين قابل تصور است؟! آري زينب در آن مجلس هم يزيد را بر جنايتها و بيداگريهايش محكوم ساخت و ننگ و رسوائي او را آشكار نمود و از اين راه وظيفه بزرگ و مقدسي كه در آن فرصت حساس بر عهده ي وي بود به خوبي نشان داد كه فاجعه ي دردناك شهادت و اسارت كوچكترين ضربه ي روحي و شكست انساني بر دودمان پاك اميرالمؤمنين علي (ع) وارد نساخت.


پاورقي

[1] سوره روم آيه‏ي 9.

[2] سوره آل‏عمران آيه 172.

[3] اينکه زينب (ع) يزيد را به عنوان فرزند طلقاء مي‏خواند به داستان فتح مکه اشاره مي‏کند که در آنجا پيغمبر اسلام بزرگان مکه را (که ابوسفيان حد يزيدهم از آنها بود) مورد عفو قرار داد و آنانرا آزاد ساخت و فرمود: «اذهبو فانتم الطلقاء».

[4] اشاره به داستان هند جگر خواره است که در جنگ احد انجام شد.

[5] سوره‏ي آل‏عمران آيه‏ي 163.

[6] سيد بن طاوس صفحه‏ي 109 چاپ قم.