بازگشت

زينب زاده ي زياد را تحقير مي كند


فرزند زياد كه اكنون فكر مي كند به آرزويش رسيده و حسين (ع) و ياران آزاده ي او را به قتل رساند و خاندان پاكش را اسير كرده و وارد كوفه ساخت مي خواهد آنچه كه آنرا به غلط پيروزي مي نامد به رخ اشراف و بزرگان كوفه بكشد تا از اين راه رعب و وحشت بيشتري در دل ها ايجاد كرده و تسلط بيشتر خويش را نشان دهد از اين نظر مجلسي عظيم بوجود آورد كه در آن بسياري از طبقات مردم را شركت داد، در آن مجلس افسران بزرگ او صف كشيده و قدرت سهمگين وي به طور محسوس بر همه جا سايه افكنده است، در اين هنگام دستور داد آن اسيران فضيلت را حاضر سازند.

زاده ي زياد تصور مي كرد كه ديگر در خاندان پيغمبر نيروئي باقي


نمانده و اين زنان و كودكان كه ديروز تمام كسان و مردان خويش را از دست داده اند. اكنون سخت بال و پر شكسته اند و هنگام برخورد با او حداكثر فروتني و خضوع را نسبت به وي انجام خواهند داد!! اين فكري است كه عبيداللَّه در سر دارد! شگفتا! مگر او از ياد برده كه اينان از دودمان پيغمبر و آل هاشمند؟!. و اگر مي خواستند ذليل باشند و از ستمگران تملق گويند ديگر شهادت را انتخاب نمي كردند و اسارت را برنمي گزيدند؟!.

در كشوري كه بي اصالتها و ناپاكاني همانند زاده ي زياد تنها به خاطر خدمت به حكومت ابتداي يزيد اينگونه بر گرده ي امت سوار مي گردد اگر حسين (ع) در برابر آن حكومت تسليم مي گشت و دست بيعت به فرزند معاويه مي داد عاليترين پستها و منصب ها در اختيار او بود، اما از نظر حسين (ع) و منطق انساني وي آن زندگي و مقام چيزي جز ذلت و ننگ نيست.

حسين (ع) چون مي خواست عزيز بماند و راه خوارگي و ننگ را بر بشريت به بندد براي خود شهادت و براي خاندان خويش اسارت را برگزيد، فرزند اميرالمؤمنين ذلت و اسارت واقعي خواهرش را در آن هنگام مي دانست كه خود در برابر يزيد تسليم گردد، اين اسارت كه بجرم آزاد مردي و دفاع از حقيقت و آزادي است خود موجب افتخار و سرافرازي است.

اما متأسفانه اين منطق بزرگ براي سفله هاي امت و فرومايگان اجتماع مانند زاده ي زياد قابل درك نيست، او به غلط تصور كرده كه حسين


(ع) مغلوب است و او پيروز!!! آن بيچاره تيره بخت گمان مي برد كه فاجعه ي هولناك طف ديگر رمقي براي خاندان علي (ع) باقي نگذارد و فكر مي كند كه همانگونه كه قدرت ناچيز وي چشم نامردان اجتماع را پر كرده و دلهاي آنها را لرزانده است در زينب و زنان و كودكان ديگر حسين هم همان اثر را بگذارد، اما به زودي به اشتباه بزرگ خويش پي برد و آن غرور و نخوت وي آنچنان درهم شكست كه براي او سخت دردناك بوده است، دستور داد خاندان حسين (ع) را در مجلسي مخصوص وي حاضر سازند، ولي ديد هنگامي كه دختر علي وارد گرديد كمترين اعتناء به او و قدرت او نكرد، قدمه را شمرده برداشت همانند فرمانده اي پيروز كه اكنون از پيكاري بزرگ باز مي گردد آن بانو اينگونه به مجلس وارد شد و در گوشه اي دور از جمعيت جاي گرفت!!! طرز ورود زينب آنچنان براي عبيداللَّه ناراحت كننده بود كه از نزديكانش پرسيد: «من هذه المتكبرة اين زني كه با اين همه نخوت و غرور بر ما وارد گرديده كيست؟» به او گفتند: «هذه زينب بنت علي- اين دختر علي زينب است» آن ناپاك هنگامي كه نام علي (ع) را شنيد خشم او كه از عمل زينب سخت به هيجان آمده بود شديدتر شد و براي انتقام از آن بانو به حربه ي فرومايگان و بي اصالتها دست زد و به زينب و خاندان وحي اهانت نمود و گفت: «الحمدللَّه الذي فضحكم و قتلكم و اكذب احد و ثتكم.

حمد خداي را كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ شما را آشكار ساخت. دختر اميرالمؤمنين كه براي او سخن گفتن با عبيداللَّه دشوار است، بانوئي كه در شام شديدترين انتقاد را از يزيد و دستگاه حكومت او نموده


و سخت او را تحقير مي كند با اين حال به وي مي گويد: «اي فرزند معاويه اين از جفاي روزگار است كه مرا در شرائطي قرار داد تا با فردي مانند تو سخن بگويم اما من تو را كوچك مي شمرم و سخت توبيخ مي كنم».

براي چنين بانوي قهرمان سخن گفتن با فرزند زياد كه از ناپاكترين عمال و نوكران زاده ي معاويه است بسيار ناراحت كننده است، از اين نظر در برابر ياوه گوئيهاي وي پاسخي بسيار كوتاه اما قاطع فرمود.

«الحمدللَّه الذي اكرمنا به نبيه محمد (ص) و طهرنا من الرجس تطهيراً انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا.

حمد خداي را كه ما را به پيغمرش شرافت بخشيد و از آلودگيها و پليديها پاك گرداند. پسر زياد! رسوا نمي شود مگر فاسق و دروغ نمي گويد مگر فاجر و آنهم ما خاندان پيغمبر نيستيم»

در اينجا زاده ي زياد كه خود را سخت در تنگناي حملات پي درپي و تحقيرهاي وي گرفتار مي ديد به منظور تجديد خاطرهاي جانسوز طف شهادت حسين (ع) را رسماً برخ زينب كشيده و با پوزخند و استهزائي گفت:

«كيف رأيت صنع اللَّه فاخيك؟!

يعني كار خداي را با برادرت چگونه ديدي؟!» زينب ديد كه فرزند زياد با اين گفتا، گويا مي خواهد حوادث كربلا را تحريف كند، شهادت حسين (ع) و پيروزي موقت و سطحي خويش را به حساب اراده و خواست خدا بگذارد و از اين راه بر جنايات خود پرده پوشي كرده و امر را بر اجتماع مشتبه سازد و آنرا «صنع اللَّه» بخواند آري او مي خواست از اين راه پرونده شهادت حسين (ع) و ياران آزاده او را براي


هميشه به بندد و كار را يكباره خاتمه بخشد و طبيعي است كه در آن شرائط حساس ديگر سكوت براي زينب جايز نيست، او بايد حقايق را آشكار كند و اجازه اينگونه تحريف و مغالطه خطرناك با موجوديت انقلاب حسين (ع) بازي مي كند به استاندار كوفه ندهد آن پرورش يافته ي دامان علي (ع) لب به سخن گشود و در پاسخ او گفت:

«ما رأيت الا جميلا. هؤلاء قوم كتب اللَّه عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم و سيجمع اللَّه بينك و بينهم فتتحاجون و تتخاصمون عنده و ان لك يابن زياد موقفاً فاستعدله جواباً و اني لك به ثكلتك امك يابن مرجانه [1] .

يعني من از خداوند درباره ي برادرم نديدم مگر نيكوئي و جمال، او و يارانش كساني بودند كه خداوند براي آنها شهادت را مصلحت دانست و آنها با اختيار خود بسوي قتلگاه خويش آمدند اما بزودي پروردگار بين تو و آنان در دادگاه عدل خود جمع مي كند و در آنجا ترا به محاكمه مي كشند.

اي فرزند زياد براي تو در آنروز موقفي است كه بايد براي دادن جواب آماده باشي، ولي چگونه مي تواني از اين گناه عظيم پاسخ بدهي؟ اي زاده ي مرجانه مادر بر تو بگريد».

اين نهيب كوبنده ي زينب آنچنان در مجلس طنين انداخت كه دلها را پر از هول و هراس كرد و عبيداللَّه را در برابر بزرگان و اشراف كوفه سخت كوچك و تحقير نمود دختر اميرالمؤمنين عليهماالسلام در آن مجلس


شوم اجازه نداد تا زاده ي زياد آن قيام خدائي را كه پاكترين مردان اسلام رهبري آنرا بر عهده داشتند تحريف سازد و آنرا خواست خدا و صنع پروردگار بنامد، و با اين ترتيب پرده بر روي جنايتها و وحشيگريهاي خويش بكشد.

بانوي بزرگ كربلا تا اينجا وظيفه ي مهم و حياتي خويش را در پاسداري از نهضت بخوبي انجام داد و با ايراد خطابه اي آتشين در اجتماع مردم و سخنان قاطعي كه در مجلس فرزند زياد ايراد فرمود بخوبي توانست مسير فاجعه ي خونين طف را از دستبرد حكومت حفظ كرده و افكار كوفيان را براي گرفتن انتقامي دردناك از بوجود آورندگان آن حادثه آماده سازد.

استاندار كوفه پس از آنكه مجلس خود را بپايان رساند دستور داد تا آل للَّه را به زندان بردند و به قيد و بند كشيدند آنگاه نامه اي به يزيد نوشت و ضمن شرح داستان شهادت و اسارت از او خواست تا درباره ي سرنوشت اسراء فرماني صادر كند.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 3 صفحه‏ي 61 چاپ جديد تاريخ طبري ج 6 صفحه‏ي 262 چاپ مصر با کمي تفاوت.