بازگشت

شرايط سخن براي زينب آماده نيست اما...


- دختر بزرگ اميرالمؤمنين (ع) تصميم خود را گرفت و مي خواهد


خطابه اي ايراد كند، خطبه اي كه از خون شهداي طف رنگ گرفته و حرارت آن از سينه ي سوزان و فكر خروشان زينب است، سخني كه مردم افسون شده ي كوفه شوكي سخت وارد كند و آنها را براي گرفتن انتقام از ستمگران از آن خواب مرگبار بيدار سازد اما با تاسف فراوان شرائط سخن براي آن بانو آماده نبود زيرا يك خطيب- آنهم اگر بخواهد در محيطي طوفاني و حساس سخن براند- بايد داراي شرائط زير باشد.

شرط اول- سخنگو بايد تحت فشار هيچ عامل دروني (مانند گرسنگي و تشنگي) كه موجب رنج اوست نباشد تا با فكري آرام و تسلطي كامل سخن بگويد اما زينب كبري چنين شرطي را فاقد بود زيرا بعد از روز دهم آب و نان به طور جيره بندي و در حداقل به اسيران داده مي شد و طبعاً بانوئي بزرگ همانند زينب كه سرپرستي فرزندان برادر را بر عهده داشت از سهميه ي خود كمتر استفاده مي نمود و قدري از جيره ي خويش را در اختيار اطفال كوچك قرار مي داد.

شرط دوم- گوينده سخن بايد با مردمي سخن بگويد كه نظر منفي با او ندارند و با ديده ي احترام به وي مي نگرند و اگر خطيب در اجتماعي سخن گويد كه شنوندگانش با حقارت به وي مي نگرند بدون ترديد فكري آرام و خاطري آسوده ندارد، متاسفانه براي زينب عليهاسلام اين شرط هم آماده نبود زيرا هر چند مردمي فراوان مي دانستند كه آنها از خاندان علي (ع) هستند ولي جمعي هم بودند كه نمي دانستند آنها كيانند و از كدام دودمان؟! اين جمع آنها را تنها به اين نام مي شناختند كه مردانشان عليه


حكومت قانوني!!! يزيد قيام كردند و كشته گشتند و زنان و فرزندانشان هم اسير گرديده و اكنون وارد كوفه مي شوند شخصيت بزرگ علمي اسلام سيد بن طاوس مي نويسد.

«فلما قاربوا الكوفة اجتمع اهلها للنظر اليهن فاشرفت امرأة من الكوفيان فقالت من اي الاساري انتن؟ فقلن نحن اساري آل محمد (ص) [1] .

يعني هنگامي كه كاروان اسير به نزديك كوفه رسيدند مردم براي تماشاي آنان جمع شدند و يكي از زنان كوفه گفت شما از چه خانداني هستيد؟ گفتند ما اسراي آل محمديم».

مورخ ديگر مرحوم سپهر مي نويسد: «هنگامي كه سهل وارد كوفه شد و وضع آن شهر را غير عادي ديد از پيرمردي پرسيد چه تازه اي است؟ او در پاسخ گفت اين مردم بعضي به نصرت لشكر يزيد شادند و جمعي به شكست سپاه حسين سوگوار [2] .

آنچه كه از اين دو جمله ي تاريخي استنباط مي گردد اين است كه هر چند جمعي از مردم كوفه آن كاروان فضيلت را مي شناختند و بر آنها سوگوار بودند، اما برخي هم اصولا آنها را نمي شناختند و براي شكست آنان شادي مي كردند!!.

با اين حساب زينب مي خواهد با مردمي سخن گويد كه جمعي از


آنان به او نظر منفي داشته و با حقارت مي نگرند.

شرط سوم- گوينده بايد در محيطي آرام و بي سر و صدا سخن بگويد ولي زينب خطابه ي خويش را در محيطي ايراد كرد كه در آن از سكوت و آرامش خبري نبود.

شرط چهارم- خطيب هنگامي مي تواند گفتار خويش را كامل و مسلط ايراد كند كه مرعوب نباشد و فشاري را بر خود احساس نكند زيرا رعب و ترس خود عاملي است كه اجازه نمي دهد، گوينده بر گفتار خويش مسلط باشد و مطالب خود را درست ايراد سازد. اما دختر اميرالمؤمنين عليه السلام در شرائطي سخن مي گويد كه اولا در حال اسارت است و ثانياً ده هزار مرد مسلح؟ سخت بر مردم و شهر نظارت دارند، با اين ترتيب آن بانوي بزرگ سايه ي شوم و سهمگين قدرت پسر زياد را به خوبي بر سر خود احساس مي كرد.

شرط پنجم- يك سخنران بايد در برابر مناظر ناراحت كننده قرار نگيرد زيرا اين خود موجب پريشاني فكر اوست، ولي زينب هنگامي سخن مي راند كه مناظري دلخراش در برابرش قرار داشت، كدام عامل اضطراب و پريشاني فكر از اين نيرومندتر كه دختر علي (ع) برادرزادگان و زنان و خواهران امام را در شرائط ناراحت كننده اي در ميان محملها ديدار مي كند؟! با اين ترتيب هيچيك از شرائط خطابه براي زينب آماده نيست، اما با اين حال آن بانوي قهرمان تصميم گرفت از اين فرصت بزرگ استفاده كند و حادثه ي دردناك عاشوراء را كه سند رسوائي حكومت


يزيد است با بياني آتشين و گرم با مردم در ميان بگذارد، ابتدا آن شيرزن با نداي قاطع فرمان سكوت داد.

«او مأت الي الناس ان اسكتوا فارتدت الانفاس و سكنت الاجراس.

با اين فرمان نفسها در سينه حبس گرديد و شترها از حركت باز ايستاد، همه گردن كشيدند و گوش فرامي دهند تا سخنان آن بانو را بشنوند.

زينب شروع به سخن كرد اما ابتدا نسب خويش را معرفي نمود تا نگاههاي تحقيرآميز آنان را بديده ي احترام مبدل سازد.

فرمود «الحمدللَّه والصلوة علي ابي محمد و آله الطيبين الاخيار

سپاس مي گذارم خداي را و درود مي فرستم بر پدرم محمد و خاندان پاك او».

خواننده ي عزيز- در اينجا زينب (بنا به نقل مرحوم سپهر) از پيغمبر اسلام تعبير به «پدر» مي كند با آنكه روش اهلبيت در خطابه ها اين نبود، آنان همواره از آن حضرت به «رسول» يا «نبي» و يا «جد» ياد مي كردند و بر وي درود مي فرستادند؟! شايد حتي يك مورد هم نتوان يافت كه دودمان وحي از پيغمبر به عنوان «پدر» ياد كرده باشند؟! اما زينت در اينجا گفت: درود بر پدرم پيغمبر!!؟ آري او مي خواهد پيش از شروع به گفتار، خود و قافله ي اسيران را معرفي كند و نسبت خويش را با پيغمبر روشن سازد تا همگان دريابند اينها كيانند و از كدام دودمان و قبيله اند تا از اين


راه افكار و احساسات مردم را در اختيار بگيرد، از اين لحظه ديگر مردم به وي به عنوان دختر پيغمبر مي نگرند نه به صورت يك بانوي اسير، و سپس دنباله ي سخن را خطاب به آن مردم چنين ادامه داد.

«يا اهل الكوفة يا اهل الختل والغدر أتبكون فلا رقأت الدمعة و لاهدأت الرنة انما مثلكم كمثل التي نقضت غزلها من بعد قوة انكاثاً تتخذون ايمانكم دخلا بينكم الاوهل فيكم الا الصلف والنطف والصدر والثنف و ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعي علي دمنة او كفضة علي ملحودة الاساء ما قدمت لكم انفسكم ان سخط اللَّه عليكم و في العذاب أنتم خالدون.

اي مردم كوفه اي اهل فريب و خدعه آيا بر ما مي گرييد؟! هنوز چشمهاي ما گريان است و ناله هاي ما خاموش نگرديده، مثل شما مثل همان زني است كه رشته ي خود را مي بافت و سپس آنرا برمي گشود، شما هم به پيغمبر ايمان آورديد و ريسمان ايمان خويش را محكم بافتيد، اما با اين گناه عظيم دوباره آنرا گشوديد در شما نيست جز چاپلوسي و شر و فساد و نخوت و عجب و بغض و تملق از كنيززادگان و با دشمنان غمازي كردن، شما مانند گياهي هستيد كه بر مربله اي برويد، نه قابل اكل است و نه موجب نفع و يا مانند نقره اي مانيد كه در دل خاك دفن گرديده، نفسهاي شما چه بد براي شما در سراي ديگر ذخيره كرده شما مستوجب غضب خدائيد و در دوزخ جاي داريد.

«أتبكون و تنحتون؟! اي واللَّه فابكو اكثيراً و اضحكوا قليلاً فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن تر حضوها بغسل بعدها


ابداً و اني ترحضون قتل سليل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سيد شباب اهل الجنة و ملاذ ذخيرتكم و مفزع نازلتكم و منار حجتكم و مدرة سنتكم الاساء ما تزرون و بعداً لكم و سحقاً فلقد خاب السعي و تبت الايدي و خسرت الصفقة و بوء تم بغضب من اللَّه و ضربت عليكم الذلة والمسكنة.

پس از آنكه ما را كشتيد اكنون بر ما مي گرييد؟! آري بخدا سوگند كه بايد بسيار بگرييد و كم بخنديد، هر آينه ننگ و عار اين جنايت دامن شما را گرفته و با هيچ آبي نمي توانيد اين لكه را بشوئيد، چگونه شسته مي شود قتل پسر پيغمبر و سيد جوانان اهل بهشت، شما كشتيد كسي را كه پناهگاه نيكانتان و دادرس در هنگام بلا و مصيبت تان بوده است.

كسي كه نشانه ي حجت هاي شما و جايگاه سنت شما بوده، اي اهل كوفه گناه زشتي را مرتكب شديد و هلاك و عذاب بر شما باد، كوششهاي شما بي نتيجه و دستهاي شما بريده باد در اين كار سخت زيان كرديد و غضب خداي را بر خود نازل نموديد و داغ ذلت و مسكنت بر شما نقش بست».

«ويلكم يا اهل الكوفة أتدرون اي كبد لرسول اللَّه فريتم؟! و اي كريمة له ابرزتم؟! و اي دم له سفكتم؟! و اي حرمة انتهكتم؟! ولقد جئتم بها صلعاء عنقاء سوداء فقماء كطلاع الارض او ملاء السماء افعجبتم ان قطرت السماء دماً ولعذاب الاخرة اخزي و انتم لا تنصرون فلا يستخفنّكم المهل فانه لا يخفره البدار و لا يخاف


فوت الثاروان ربكم لبا المرصاد [3] .

واي بر شما اي مردم كوفه آيا مي دانيد كدام پاره ي جگر از مصطفي را شكافتيد؟! او كدام پرده نشينان عصمت را از پرده بيرون افكنديد آيا مي دانيد چه خوني از پيغمبر بر زمين ريختيد؟! و چه حرمتي را از او هتك نموديد؟! شما گناهي قبيح و داهيه اي عظيم انجام داديد گناهي كه زمين را پر كرده و آسمان را فراگرفته است آيا عجب مي كنيد اگر آسمان خون ببارد؟! هر آينه عذاب خداوند در آخرت ذلت آور و سخت تر است در حاليكه آن روز شما ياري نمي شويد و حمايت نخواهد شد اكنون كه خداوند به شما مهلت داده خوشدل نباشيد چه آنكه خدا در مجازات عجلت نمي كند و بيم ندارد كه وقت مكافات سپري گردد و سرعت در مكافات او را تحريك نمي نمايد و بدانيد كه پروردگار شما در كمين گاه است».

دختر اميرالمؤمنين عليهماالسلام اين خطابه گرم و آتشين را ايراد كرد در حاليكه مصائب كربلا سخت او را رنج مي داد و اكنون هم در حال اسارت است!!! با اينحال آنچنان كوبنده و مسلط سخن گفت كه به شير بن حزيم اسدي مي گويد:

«و لم أرخفرة واللَّه انطق منها كانها تفرغ من لسان اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب [4] .

يعني به خدا قسم من زني را در نهايت عفت و حيا نديم كه بهتر از


زينب سخن بگويد!! آنگونه خطابه خواند كه گويا اين كلمات از زبان علي بن ابي طالب شنيده مي شود!!.

زينب در اين گفتار مردم خفته ي كوفه را بيدار كرد، مردمي كه با افسونگريهاي حكومت گويا در خواب مرگباري فرورفته و نمي دانستند چه جنايت بزرگي را فرزند معاويه با دست آنان انجام داد، جنايتي كه (بنا بگفته ي زينب) ننگ و عار آن محو شدني نيست و داغ رسوائي آن پاك خواهد گشت.

عكس العمل اين خطبه در بين آن مردم آنچنان شديد بود كه نوشته اند

«فواللَّه لقد رأيت الناس يومئذ حياري يبكون و وضعوا ايديهم في افواههم [5] .

يعني بخدا قسم در آن روز مردم كوفه را ديدم كه بهت زده اشك مي ريزند و از شدت غم دستها را بر دهان گرفته و انگشت هاي خود را مي گزند.

سخنان زينب مانند صيحه اي بود آسماني كه محيط كوفه را يكباره فراگرفت و در آن اثر عميق و جانسوزي گذارد، دختر اميرالمؤمنين عليهاسلام فاجعه دردناك كربلا را كه با دست همان مردم بي فضيلت انجام يافته بود بي پرده و سوزناك بيان نمود و آنها را برانجام آن سخت نكوهش و توبيخ كرد.

زينب كبري با كلمات ملكوتي خود حقايق تلخ عاشوراء را بي پرده


بيان داشت تا حكومت زاده ي زياد نتواند آن را تحريف كرده و ماهيت قضيه را قلب سازد. تصورش نشود عكس العمل اين خطبه و هيجان شديدي كه در بين مردم كوفه ايجاد كرده بود آني بود و پس از زماني كوتاه فراموش گرديد!. نه. اين تصور باطل و نابجا است، گفتار زينب آنچنان اثر عميق در كوفه بجاي گذارد كه بالاخره توانست با دست همان مردم از كارگردانان و شركت كنندگان در حادثه ي خونين طف به بدترين صورت انتقام بگيرد، آنها گويا خفته بودند و زينب آنان را بيدار ساخت، و با روشن ساختن عظمت و بزرگي جنايتي كه با دست آنها انجام شد و تحقير و توبيخ شديد كه آن بانو نسبت به آن مردم نمود خشم و غضب آن شهر را عليه عبيداللَّه زياد و ياران او سخت به هيجان آورد، هيجاني كه ديگر آرام نشد تا هنگامي كه همان مردم تحت لواي مختار گرد آمده و به خاطر خونخواهي حسين (ع) با شعار «يا لثارات الحسين» دست به شورشي مقدس و انساني زدند، شورشي كه موج سهمگين و مرگبار آن فرزند زياد و همه ي شركت كنندگان در جنايت كربلا را فراگرفت و آنها را به دردناكترين وجه به دست انتقام سپرد.

راستي اگر آن خطابه ي آتشين و كوبنده نبود آيا حكومت زاده ي زياد نمي توانست كوفه را همچنان در حالت بي خبري و خواب نگهدارد و اين فاجعه ي عظيم را بسيار كوچك و ناچيز جلوه دهد؟! اگر آن سخنان سوزناك نبود كه حقايق را بي پرده بيان داشت و وضع رسوا و شرمگين مردم كوفه را آشكارا براي آنها روشن ساخت باز هم مي توان گفت كه كوفه


بيدار مي گشت و درصدد برمي آيد تا براي جبران ننگ گذشته ي خويش آنگونه از كشندگان حسين (ع) و ياران پاك وي انتقام بگيرد؟! آري انقلاب خونين و سهمگيني كه كوفه به راهبري مختار و سليمان بن صرد عليه دستگاه بيدادگر زاده بوجود آورد چيزي جز يك ثمره ي شيرين براي خطابه ي آتشين و گرم زينب نبوده است.

اينجا است كه ما به ارزش حياتي خطبه از نظر نهضت پي برده و نقش عظيم آن را در بيداري افكار و توجه دادن آن به خاندان پيغمبر و ايجاد خشم و غضب در دلهاي مردم نسبت به حكومت دومان آل اميه به خوبي درك مي نمائيم.


پاورقي

[1] لهوف صفحه 85 چاپ قم.

[2] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء (ع) ج 3 صفحه‏ي 36 چاپ جديد.

[3] لهوف سيد بن طاوس صفحي 68 چاپ قم.

[4] لهوف سيد بن طاوس صفحه‏ي 88 چاپ قم.

[5] لهوف سيد بن طاوس صفحه‏ي 88 چاپ قم.