بازگشت

تاريخ خيانت شريح را فراموش نمي كند


در اينجا فرصت خوبي بود تا با استفاده از آن بتوان حيات ننگين زاده ي زياد را براي هميشه درهم سوخت و امت اسلامي رااز نكبت جهانگير


آن ناپاك آسوده ساخت، اما انجام يك خيانت بزرگ و يك گناه عظيم موجب شد كه اين فرصت عالي و پرارزش به آساني از دست برود عبيداللَّه خائن با خاطري آسوده همچنان دنباله ي نقشه هاي شيطاني خويش را بگيرد، آن خيانت و آن گناه با دست يك روحاني ناپاك و مرد آبستن جاه و مقام انجام گرديد! شريح كه به علت تصدي مقام قضاوت (كه يك مقامب بزرگ روحاني و اسلامي است) از اعتماد مردم برخوردار بود از جانب فرزند زياد مأموريت يافت تا هاني را ديدار كند آنگاه سلامتي و حيات او را به قبيله ي وي اطلاع دهد، آن فرومايه از خدا بي خبر با آنكه هاني را با صورتي آلوده بخون و حالي بسيار زار ديدار كرد با اينحال بنزد مردم آمد و به آنها گفت: «ناراحت نباشيد، اينك هاني در نزد امير عبيداللَّه سالم نشسته است و با يكديگر مكالمه مي كنند و بزودي سلامت نزد شما باز مي گردد!!» اين سخن دروغ و جعل كه از حلقوم يك اهريمني فرشته نما خارج گرديد مورد پذيرش آن جمع واقع شد و بزودي متفرق شدند و هر يك بسوي كار خود رفتند زاده ي زياد پس از پراكنده گشتن آنان با خاطري آسوده و با استفاده از سست پيماني مرم قدم به قدم نقشه هاي خويش را با موفقيت دنبال كرد و به آرمانهاي جهنمي خود نزديك گرديد تا آنجا كه بالاخره توانست جمعيت انبوهي را از مردم كوفه- همانهائي كه با مسلم بيعت داشتند!! در جنگ عليه آن حضرت و براي دستگيري آن بزرگوار بسيج كند؛ ولي تنهائي براي آن شير بيشه ي شجاعت ترس آور نيست و با آنكه ميدان جنگ كوچه هاي تنگ و باريك كوفه بود و جنود


شيطان از همه سوي زاده ي عقيل را در ميان گرفته بودند.

با اين حال آن برادر زاده ي علي و آن نماينده ي خاص حسين (ع) آنچنان شجاعت و شهامت از خويش نشان داد كه همگان را دچار بهت و حيرت ساخت تا آنجا كه فرزند زياد به فرمانده سپاه محمد بن اشعث اعتراض كرده و گفت:

«مسلم يك مرد است با اينحال اين همه از شما مي كشد؟! پس چه خواهي كرد هنگاميكه ترا به جنگ مردي بفرستيم كه از مسلم شجاعتر و شديدتر است (مقصود وي از اين جمله، حسين (ع) بود)».

در پاسخ گفت:

تو گمان كردي مرا بجنگ بقالي از بقال هاي كوفه و با كشاورزي از كشاورزان حيره فرستادي؟! مگر نمي داني كه مرا به جنگ شيري ژيان و شمشيري بران فرستادي؛شمشيري كه در دست يك قهرمان بي همتا و يك شجاع بي مانندي از خاندان پيغمبر است» [1] .

و بالاخره هم نتوانستند مسلم را در ميدان نبرد و پيكار از پاي درآورند ناچار خدعه زدند و آن حضرت را با نيرنگ دستگير نمودند و بدارالاماره نزد زاده ي زياد بردند.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء (ع) ج 2 صفحه‏ي 91 چاپ جديد.