بازگشت

كوفه عهد شكني مي كند


مسلم بن عقيل عليه السلام طبق فرمان پيشواي خويش از مكه به جانب كوفه حركت نمود، مسعودي مي نويسد:

«مسلم بن عقيل در پانزدهم رمضان از مكه خارج گرديد» و پس از مشكلات فراوان وارد كوفه شد، فرزند عقيل در ابتدا مورد استقبال گرم قرار گرفت و كوفه با آغوشي باز آن حضرت را در خود پذيرفت، افراد


يكان يكان با نايت خاص و نماينده ي مخصوص حسين عليه السلام بيعت كرده وفاداري و پايداري خويش را اعلام داشتند، تعداد بيعت كنندگان آنچنان با سرعت بالا رفت كه مسعودي مي نويسد:

«دوازده هزار تن از مردم كوفه با مسلم بن عقيل بيعت كردند» [1] و جمعي از مورخين نوشته اند هيجده هزار [2] اما با تأسف اين استقبال گرم پس از مدتي كوتاه بدرقه ي بسيار سرد و ناجوانمردانه اي را در برداشت مردمي كه در محيطي آرام كه در آن هيچگونه خطر احساس نمي شد با مسلم بن عقيل (ع) روبرو گشته و از وي استقبال نمودند هنگامي كه در وفاداري خود نسبت به آن بزرگوار احساس خطر كردند آنچنان با سرعت از گرد او پراكنده گشتند كه راستي در تاريخ ملتها بي سابقه و يا حداقل كم نظير است. هنگامي كه فرزند معاويه از ورود نماينده ي مخصوص حسين (ع) در كوفه و موفقيت سريع آن بزرگوار اطلاع يافت و دانست كه نعمان بن بشير استاندار كوفه آنچنان ناپاك و جسور نيست كه بتواند تسلط حكومت وي را بر آن ناحيه (كه بمنزله ي قلب عراق و پايگاه قدرت آن بوده است) در برابر مسلم حفظ كند به ناچار دست به دامان كثيف ترين و بي اصالت ترين نوكران، عمال خويش يعني عبيداللَّه بن زياد زد و او را كه در بصره حكومت داشت با حفظ سمت به استانداري كوفه منصوب ساخت


و مأموريت داد تا كوفه را آرام كند و جنبش اصيل و مقدسي را كه به حمايت از خاندان شريف پيغمبر بوجود آمده بود به سختي سركوب سازد

فرزند زياد با نيرنگ خاصي وارد كوفه شد و به دارالاماره رفت و با نداشتن نيروي نظامي قابل ملاحظه اي با خدعه و شيطنت و تهديد و تطميع آنچنان كوفه را در برابر قدرت پوشالي و پوچ يزيد مرعوب ساخت كه توانست در كمترين مدت تسلط از دست رفته ي آن حكومت كثيف را بر آنجا به صورت بهتر و عاليتر بازگردانده و نيروي عظيمي را كه در حمايت از مسلم بن عقيل گرد آمده بود به آساني متلاشي سازد، دستور داد منادي در همه جا ندا در دهد و بگويد.

«مردم كوفه! بر بيعت يزيد ثابت بمانيد پيش از آنكه وي ارتشي نيرومند از شام بفرستد تا مردان شما را بكشند و زنان شما را به اسرات ببرند.» [3] .

آري، پسر زياد تنها با يك تهديد پوچ و بي اساس توانست آن مردم سست پيمان را از گرد مسلم بن عقيل پراكنده سازد، و تنها مردي كه در سراسر كوفه درياي آن شيرمرد قريش پايدار ماند، هاني بن عروه بود كه جان خود را در راه حمايت از وي از دست داد و با آن حضرت به شهادت رسيد، زاده ي زياد با آنكه هاني را براي تسليم نمودن مسلم سخت مورد تهديد قرار داد و گفت اگر مسلم را به من نسپاري و او را تسليم نسازي.


«براي تو راه فرار و نجاتي نيست» با اينحال هاني شهامت و جوانمردي نشان داد و گفت: لا واللَّه. آيا از من مي خواهي كه ميهمان خود را تسليم تو سازم تا او را با شمشير گردن زني؟! هرگز چنين عملي را انجام ندهم و اين ننگ و عار را بر خود نخواهم پسنديد، سپس چنين اضافه كرد:

«و يلكم لو كانت رجلي علي طفل من آل الرسول (ص) لا رفعتها حتي تقطع [4] .

يعني واي بر شما، اگر پاي من بر روي طفلي از خاندان پيغمبر باشد آنرا از روي او بر نمي دارم (تا گرفتار شما ستمگران گردد) مگر آنكه پاي مرا قطع نمايند».

هاني به جرم جوانمردي و پايداري خود در ارادت بخاندان پيغمبر عليهم السلام به امر عبيداللَّه ناپاك پس از جراهات فراواني كه برداشت روانه زندان گرديد، اما او از شخصيتهاي كوفه و رئيس قبيله است از اين نظر انتشار گرفتاري وي موجي از خشم و غضب در بين قبيله ي «بني مذحج» و طرفداران فرزند عروه بوجود آورد و بزودي تعداد چهار هزار شمشيرزن اطراف دارالاماره را گرفتند و هاني را سالم و زنده خواستار شدند.


پاورقي

[1] مروج الذهب ج 2 صفحه‏ي 62 چاپ مصر سال 1303.

[2] ابن‏اثير تعداد بيعت کنندگان با آن حضرت را هيجده هزار نفر نوشته است- کامل ج 4 صفحه‏ي 17 چاپ مصر سال 1301.

[3] ناسخ التواريخ حالت سيدالشهداء (ع) ج 2 صفحه‏ي 59 چاپ تهران سال 1336.

[4] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 2 صفحه‏ي 72.