بازگشت

حسين در كنار قبر پيغمبر


حسين بن علي عليه السلام پس از برخوردهائي كه با وليد و مروان داشت در روضه ي رسول خدا آمد و شب را در آنجا بسر برد، در آن شب ضمن مناجاتهائي كه با خدا دارد از ذات ذوالجال درباره ي وظيفه ي خود نسبت به اين خطر عظيمي كه هستي اسلام و قرآن، آزادي و عدالت را تهديد مي كند يعني حكومت فرزند معاويه راهنمائي خواسته و عرضه داشت:

اللهم هذا قبر نبيك محمد (ص) و انا ابن بنت نبيك و قد حضرني من الامر ما قد علمت اللهم انّي احب الامر بالمعروف و انكر


المنكر و انا اسئلك يا ذالجلال والاكرام بحق القبر و من فيه الا اخترت لي ما هو لك رضي و لرسلوك رضي [1] .

يعني پروردگارا اين قبر پيغمبر تو است و من فرزند دختر پيامبر تو هستم و براي من اين حادثه پيش آمد كه تو خود مي داني، پروردگارا تو مي داني من امر به معروف را دوست دارم و از منكر بيزاري مي جويم و من از تو مسئلت دارم و تو را بحق اين قبر و كسي كه در آن جاي گرفته سوگند مي دهم كه راهي بمن بنمائي كه در آن رضاي تو و رضاي پيامبر تو است».

در اينجا زاده ي اميرالمؤمنين با آنكه از خداي راهنمائي مي خواهد، اما ميل باطني و خواست قلبي خويش را صريحاً ضمن جمله اي كوتاه روشن مي كند «اني احب الامر بالمعروف و انكر المنكر».

يعني: من امر بمعروف را دوست دارم و از منكر بيزاري مي جويم، كدام منكر در جهان اسلام خطرناكتر و پليدتر از اينكه فرد ناپاك و كثيفي مانند يزيد در رأس حكومت اسلامي قرار گيرد؟! حسيني كه در برابر يك منكر و گناه عادي و معمولي آرام نگيرد، و آشكارا آنها را انكار كند چگونه امكان دارد در برابر منكري كه سرچشمه ي همه ي منكرات است و هستي اسلام و قرآن را بدون ترديد به سقوط هميشگي و حتمي تهديد مي كند آرام بنشيند و علناً آنرا انكار ننمايد؟!


آري خواست قلبي حسين (ع) در برابر اين پيش آمد عظيم اين است و خدا هم جز اين نمي خواهد، حسين حجت و خليفه ي خدا است و خواست او با خواست خداوند مغايرت نخواهد داشت و از اينجا است كه مي بينيم خداوند هم او را راهنمائي كرده و به وسيله ي پيامبر خدا راهي كه نجات اسلام و امت اسلامي در آن است، در برابر وي قرار مي دهد او آن مناجات را انجام داد و پس از چند لحظه پيغمبر خدا را در خواب مي بيند كه او را سخت در آغوش كشيده و به دو گفت:

«حبيبي يا حسين كاني أراك عن قريب مرملا به دمائك مذبوحاً به ارض كرب وبلاء من عصابة من امتي و انت مع ذلك عطشان لا تسقي و ظمأن لا تروي و هم مع ذلك يرجون شفاعتي لا انا لهم اللَّه شفاعتي يوم القيمة حبيبي يا حسين انّ أباك و امك و اخاك قدموا علي و هم مشتاقون اليك و انّ لك في الجنات لدرجات لا تنالها الّا بالشهادة [2] .

يعني اي حسين عزيز گويا ترا مي بينم كه به زودي در ميان خون خود غوطه ور هستي و جماعتي از امت من ترا در سرزميني بنام كرب وبلا مي كشند در حالي كه تشنه اي و بتو آب نمي دهند با اينحال آن جماعت انتظار شفاعت مرا در قيامت دارند- خداوند آنها را از شفاعت من بي بهره سازد.

اي حسين عزيز، پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند و شوق ديدار تو را دارند، و براي تو در بهشت درجاتي است كه به آنها نائل


نمي گردي مگر با شهادت».

در اينجا حسين عليه السلام از خواب بيدار گرديد در حالي كه وظيفه ي الهي و مقدس وي در برابر حكومت زاده ي معاويه بخوبي روشن است و پايان كار آن حضرت تعيين شده، اين وظيفه چيزي جز همان خواست فرزند علي نيست، همان خواست كه ضمن مناجات با خدا آنرا بيان كرده بود «و انكر المنكر» راهي كه اكنون پيامبر خدا در برابر حسين قرار داد همان تصميمي است كه آن بزرگوار خود صريحاً در برابر فرماندار مدينه گرفته بود و با قاطعيت فرموده بود: «كسي مانند من با فردي مانند يزيد بيعت نخواهد كرد» و طبيعي است كه حسين (ع) بخوبي مي داند كه سرپيچي در برابر فردي خونخوار و ناپاك مانند يزيد شهادت و كشته شدن وي را در بر خواهد داشت با اين ترتيب تصميم حسين (ع) در خروج از مدينه قطعي است.

فرزند زهرا آماده ي حركت است و با علم به پايان كار راه خود را در پيش گرفت، يكي از شواهد زنده اي كه باز اراده ي خلل ناپذير فرزند علي عليه السلام را در مخالفت با يزيد و تسليم نشدن در برابر حكومت وي آشكار مي سازد سخنان قاطعيست كه آن حضرت در آستانه ي حركت از مدينه به محمد حنفيه برادر خود فرمودند، هنگامي كه محمد از تصميم برادر براي حركت آگاه گرديد و بر وي وارد شد و گفت برادرم! تو محبوبترين انسانها نزد من هستي و من نصيحت و خيرخواهي خود را از هيچ كس دريغ ندارم چه رسد به حضرتت كه سزاوارترين كسان هستي


در خيرخواهي هاي من، برادرم من اينگونه مي انديشم كه شما از بيعت با يزيد دوري بجوئيد اما در هيچ شهري هم داخل نگردي... زيرا ممكن است مردم آن درباره ي تو اختلاف كنند جمعي از تو حمايت كنند و جمعي عليه تو برخيزند و بين آنها كار به جنگ برسد و در اين ميان حضرت شما خاندانتان مورد آسيب قرار گيرند.

حسين عليه السلام فرمود پس به كدام سوي بروم، محمد حنفيه گفت داخل مكه شو و يا بسوي يمن برو زيرا دوستان و ياران جد و پدرت در آنجا هستند و آنها مردمي پر عاطفه و با فضيلتند و اگر در آنجا هم براي حضرتت پناهگاهي نبود در يك محل سكونت مكن يا در ميان كوهها باش و يا از شهري به شهري برو تا هنگامي كه خداوند گشايشي پيش آورد. حسين عليه السلام در پاسخ فرمود:

«يا أخي واللَّه لولم يكن في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاوية [3] .

يعني بخدا سوگند اگر در سراسر جهان هيچ پناهگاه و مأمني براي من يافت نشود باز هم با فرزند معاويه بيعت نخواهم كرد و در برابر وي تسليم نخواهم شد».

در اين گفتار حسين (ع) بار ديگر تصميم قاطع خويش را در تسليم نشدن در برابر حكومت يزيد صريحاً اعلام مي كند. محمد تصور مي كرد كه آن حضرت بدنبال پناهگاهي مي گردد تا بتواند جان خود را از گزند


آن حكومت خونخوار حفظ كند، غافل از آنكه حسين (ع) تا پايان كار تصميم خود را گرفته و بخوبي مي داند كه بكجا خواهد رفت و چه حوادثي در انتظار اوست، اينكه حسين (ع) واقعاً اراده ي عراق دارد و با اينحال بسوي مكه برود نه از آن نظر است كه مي خواهد از مكه بعنوان يك پناهگاه استفاده كند و در آنجا فقط جان خود را از تعرض آن خونخواران و سفاكان نجات دهد.

حسين عليه السلام مي داند كشته مي شود و از مقتل خود هم بخوبي آگاه است اما با اينحال به مكه مي رود، بخاطر يك بهره برداري عظيم از امكانات و شرائطي كه تنها در مكه وجود دارد، حسين (ع) هر عملي كه انجام مي دهد كاملا حساب شده است و براي رسيدن به آن هدف مقدس و خدائي است كه در پيش دارد، آمدن آنه حضرت به مكه هم در تعقيب همان سياست كلي نهضت است و ما بخواست خداوند بزودي مقصد اصلي آن بزرگوار را در اين باره روشن خواهيم ساخت.


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 10 صفحه‏ي 174 چاپ سنگي تهران.

[2] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء صفحه‏ي 157 چاپ تهران.

[3] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء صفحه‏ي 159 چاپ تهران.