بازگشت

اولين برخورد حسين با حكومت يزيد


هنگامي كه زندگي ننگين معاوية بن ابي سفيان سپري گرديد و پرونده سياه دوران حكومتش بسته شد فرزند وي يزيد جانشين او گرديد و به حكومت رسيد، فرزند معاويه پس از احراز مقام و قدرت نامه اي متحدالمآل به استانداران و فرماندارانش در سراسر كشور بدين گونه نگاشت:

«از بنده ي خدا يزيد اميرالمؤمنين بسوي.... اما بعد معاويه بنده اي از بندگان خدا بود كه خداوند او را حكومت داده بود (!!!) و او به مقدار


معلوم زندگي كرد و با اجلي محتوم درگذشت... و اكنون بر تو لازم و واجب است، از آنانكه در تحت حكومت تو بسر مي برند خواه كوچك باشند يا بزرگ، نيكوكار باشند يا بدكار- براي من بار ديگر بيعت بگيري و با آنان براي تسيلم شدن در برابر امر ما تجديد پيمان نمائي و از آنها بخواهي كه در اطاعت ما سرعت نمايند، در اين كار از خود شدت نشان بده بدون آنكه ايشان را در ترك آن رخصت دهي و يا در تأخير آن اجازت نمائي» [1] .

به اين ترتيب يزيد مرگ معاويه را به اطلاع تمام عمال خود رساند و از آنها خواست تا از مردم براي وي بار ديگر بيعت بگيرند. فرزند معاويه در اينجا هر چند مي نويسد همگان براي بار دوم با او بيعت كنند، اما در واقع هدف اصلي وي بيعت گرفتن از كساني است كه در حكومت معاويه از بيعت با او امتناع ورزيدند.

يكي از مورخين بزرگ اهل سنت مي نويسد.

«مهمترين هدف يزيد بيعت گرفتن از كساني بود كه در حكومت معاويه به ولايتعهدي يزيد تن در ندادند و بيعت نكردند او به وليد فرماندار مدينه نامه اي نوشت كه در آن وي را از مرگ معاويه آگاه ساخت آنگاه نامه ي كوچكي هم به انضمام همين نامه به او نگاشت كه حسين (عليه السلام) و عبداللَّه بن عمرو عبداللَّه بن زبير را براي بيعت نمودن با وي تحت فشار قرار دهد و آنها را مرخص نسازد تا هنگامي كه بيعت كنند» [2] .


ناسخ التواريخ در نقل اين نامه اين جملات را اضافه مي كند.

«اگر هر يك از اين سه با تو بيعت ننمايد سر او را با جواب اين نامه براي من بفرست» [3] .

فرماندار مدينه با دريافت اين فرمان لعنتي سخت ناراحت شد و گفت: انا للَّه و انا اليه راجعون». سپس مروان بن حكم را خواست و نامه ي يزيد را براي وي خواند و درباره ي آن سه تن با او به مشورت پرداخت مروان در پاسخ گفت من معتقدم كه حسين بن علي و عبداللَّه بن زبير را بلافاصله حاضر ساز و پيش از آنكه آنها از مرگ معاويه مطلع گردند آنان را به بيعت با يزيد دعوت نما و اگر امتناع ورزيدند بلادرنگ هر دو را گردن بزن و سر آنها را براي يزيد بفرست، ولي از عبداللَّه ابن عمرو دست بردار زيرا وي مرد كار نيست و هواي خلافت در سر ندارد، وليد با شنيدن اين پيشنهاد خطرناك و جهنمي برآشفت و سخناني بين او و مروان رد و بدل شد تا بالاخره به عمرو بن عثمان بن عفان گفت كه به نزد حسين بن علي و عبداللَّه بن زبير برو و به آنها بگو كه نزد او حاضر گردند تا مطلبي را با آنان در ميان گذارم.

عمرو بن عثمان در سراغ آنها قدري به جستجو پرداخت تا آن دو را در ميان مسجد يافت و پيام وليد را به آنها ابلاغ نمود و به سراغ كار خود رفت، عبداللَّه بن زبير به حسين عليه السلام گفت بنظر شما چرا در اين هنگام وليد ما را نزد خود خواند؟ حضرت فرمود:


«گمان مي كنم معاويه ستمگر مرده است وليد مي خواهد از ما براي يزيد بيعت بگيرد پيش از آنكه خبر مرگ آن جبار منتشر گردد» [4] .

در اينجا فرزند زبير از آن بزرگوار پرسيد كه اگر وليد تو را به بيعت با يزيد دعوت كند چه خواهي كرد؟

حضرت فرمود هرگز با يزيد بيعت نمي كنم، مردي كه خمر مي نوشد و با سگها بازي مي كند و شبها را با لهو و لعب به صبح مي آورد».

هنوز اين گفتار به پايان نرسيده بود كه عمرو بن عثمان بار ديگر ظاهر گشت و گفت وليد در انتظار شماست، حسين بن علي عليهماالسلام فرمود من اكنون آماده ي حركت هستم، عبداللَّه بن زبير گفت من بر تو ترسناكم و از آن مي ترسم كه اگر وليد را ديدار كني وي تا گرفتن بيعت به تو اجازه ي بازگشت ندهد و يا آنكه شما را به قتل برساند حضرت فرمود اي پسر زبير من آن كسي نيستم كه تن در زير بار ذلت دهم و خواري و ننگ را بپذيرم آنگاه آن بزرگوار از مسجد خارج گرديد و پنجاه نفر از بني هاشم و نزديكان خود را فرمان داد تا با شمشيرهاي كشيده با وي باشند و در كنار خانه و سراي وليد جاي گيرند تا هر گاه بانگ آن بزرگوار را شنيدند بي درنگ بداخل خانه درآيند و آنچه آن حضرت فرمان دهد اجراء سازند.

خوانندگان عزيز!- قسمتهائي كه ما تا اينجا نقل كرديم و حوادثي كه برشمرديم همه را با دقت مطالعه كنيد و ملاحظه فرمائيد


كه چگونه حسين بن علي عليهماالسلام از همان ابتداي كار صريحاً در برابر حكومت فرزند معاويه سرسختي نشان مي دهد و آشكارا بيعت با يزيد را ذلت و ننگ و خواري مي شمرد، اكنون با همين دقت دنباله ي حوادث را تعقيب مي كنم.

حسين عليه السلام بر فرماندار مدينه وارد شد در حالي كه پنجاه تن از هاشميان با شمشيرهاي آماده در اطراف خانه ي وي پراكنده اند، در آنجا پس از سخناني كه بين آن بزرگوار و وليد رد و بدل گرديد خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد آقا فرمود مرا براي چه كار به اينجا خواستي؟! وليد گفت ترا خواسته ام تا بگويم اجتماع اسلامي همگان بر خلافت يزيد راضي شدند و از شما مي خواهم تا با او بيعت كني و با حكومت وي مخالفت نورزي؟ حسين عليه السلام فرمود:

«وليد تو از من خواستي با يزيد بيعت كنم، ولي بيعت در پنهاني و خفاء بي اثر است، صبر كن تا فردا كه مردم براي بيعت با يزيد حاضر شوند مرا هم با آنان بخوان، وليد اين پيشنهاد را پذيرفت و به آن حضرت گفت پس اكنون به سراغ كارت برو تا فردا» [5] .

سخن كه به اينجا رسيد مروان بن حكم كه از بدترين دشمنان خاندان پيغمبر بود گفت اي وليد:

«حسين را نگه دار و بازداشت كن تا بيعت كند يا آنكه گردن او را بزن و وي را به قتل برسان!» [6] .


فرزند پيغمبر هنگامي كه اين جسارت را از مروان شنيد سخت برآشفت و خطاب به وي فرمود:

«ويلك يابن الرزقاء أنت تأمر بضرب عنقي كذبت واللَّه و لؤمت ثم أقبل علي الوليد فقال ايها الامير انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح اللَّه و بنا ختم اللَّه و يزيد رجل فاسق شارب الخرم، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلي لايبايع مثله ولكن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون اينا أحق بالخلافة والبيعة ثم خرج عليه السلام [7] .

يعني اي فرزند ناپاك و آلوده آيا تو به كشتن من فرمان مي دهي؟! به خدا قسم دروغ گفتي و بر اينكار سرزنش خواهي شد آنگاه به وليد فرمود ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم و خانه ي ما محل آمد و رفت فرشتگان است و فيض خداوند از ما ابتدا شد و از ما هم ختم خواهد گرديد، ولي يزيد مردي است كه خمر مي نوشد و مردم بي گناه را مي كشد و آشكارا گناه و فسق انجام مي دهد و كسي مثل من با فردي مانند يزيد بيعت نخواهد كرد با اينحال تأمل كنيد تا فردا برسد. آنگاه به بينيم كه كداميك از ما دو تن به خلافت سزاوارتر و شايسته تريم».

اين كلمات را فرمود و بدون اعتناء به آنان از مجلس خارج گرديد ولي مروان بن حكم آن ناپاك و كينه دل از اين بي اعتنائي حسين عليه السلام


به شدت خشمگين شد و به وليد گفت تو پيشنهاد مرا نپذيرفتي و آن را به كار نبستي و از حسين دست برداشتي؟! وليد در پاسخ او گفت:

«واي بر تو اي مروان تو به من پيشنهادي دادي كه انجام آن مساوي بود با از بين رفتن دين و دنياي من، بخدا قسم دوست ندارم كه سراسر دنيا همه در ملك من باشد و در برابر آن حسين را بكشم، بخدا سوگند گمان نمي كنم كسي را كه دست او به خون حسين آغشته باشد و در دادگاه الهي حاضر گردد مگر آنكه ميزان عمل او بسيار سبك خواهد بود، خداوند به وي نگاه رأفت نخواهد نمود و او را از گناه پاك نمي سازد و براي او عذاب دردناكي است» [8] .

با اين ترتيب بخوبي پيدا است كه فرزند اميرالمؤمنين با يزيد بيعت نخواهد كرد و در هيچ صورت تن در زير بار چنين ذلتي نخواهد داد.

حسين بن علي عليه السلام در مجلس وليد تا حدي پرده ها را بالا زد و صريحاً آلودگي ها و ناپاكيهاي يزيد را برشمرد و با قاطعيت تمام فرمود «كسي مثل من با فردي مانند يزيد بيعت نخواهد كرد» اما با اينحال مروان بن حكم گويا هنوز به حسين اميدوار است و گمان مي برد كه بتواند آن حضرت را قانع سازد و آن بزرگوار را براي بيعت با زاده ي معاويه آماده نمايد!!

به دنبال اين فكر غلط و گمان باطل روزي زاده ي زهرا (ع) را ديدار كرد و با چهره ي خيرخواهي و مصلحت اندشي به آن حضرت گفت: «يا اباعبداللَّه


اني لك ناصح فاطعني تر شد فقال الحسين عليه السلام و ما ذاك؟ قل حتي أسمع فقال مروان اين آمرك بيعة يزيد بن معاوية فانه خير لك في دينك و دنياك.

«فقال الحسين (ع) انا للَّه و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الاُمة براع مثل يزيد ولقد سمعت جدي رسول اللَّه (ص) يقول الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان [9] .

يعني اي اباعبداللَّه من ترا پند مي دهم و خيرخواه تو هستم سخنان مرا بپذير تا به خير و سعادت برسي (!!!)

حضرت فرمود نصيحت تو چيست؟ مروان گفت من ترا به بيعت با يزيد راهنمائي مي كنم زيرا در اينكار خير دنيا و آخرت شما است (!!!)

آن بزرگوار در پاسخ گفت: «انا للَّه و انا اليه راجعون» ديگر بر اسلام سلام باد (و بايد با آن وداع كرد) زيرا امت دچار زمامداري همانند يزيد گرديده! و من از جدم پيغمبر خدا شنيدم كه مي فرمود خلافت بر آل ابي سفيان حرام است».

در اينجا مروان با نهايت بي شرمي بيعت با يزيد را تأمين كننده ي خير دنيا و آخرت براي حسين (ع) مي شمرد و آن حضرت را به تسليم شدن در برابر آن زاده ي ناپاك تشويق مي نمايد!!! اما حسين بن علي عليهماالسلام هم بدون هيچگونه پرده پوشي و محافظه كاري نتايج شوم و مرگبار حكومت يزيد را براي جهان اسلام بيان كرده و مي فرمايد «اسلامي كه زمامدار و رهبر آن مردي همانند يزيد باشد بايد براي هميشه با آن وداع نمود».


زاده ي علي (ع) در اين گفتار صريح و روشن نه تنها خطر قطعي حكومت فرزند معاويه را آشكارا بيان داشت بلكه هدف اصلي و مقدس نهضت خويش را هم در برابر آن حكومت بر ملاء ساخت، طبيعي است، حكومتي كه خطر بقاي آن اضمحلال و نابودي اسلام باشد قيام و نهضت صحيحي اگر در برابر آن انجام گيرد ثمره اش نجات اسلام و ابقاي موجوديت آن خواهد بود.

اين پاسخ كوبنده و قاطع كه آن بزرگوار به مروان داد براي وي سخت ناراحت كننده بود و در نتيجه سخنان تندي بين آن دو رد و بدل شد و از يكديگر جدا شدند مكالمات آن حضرت با وليد و سخناني كه بين وي و مروان مبادله شد فرماندار مدينه را مطمئن ساخت كه فرزند علي (ع) به هيچ قيمت با يزيد بيعت نخواهد كرد و تن در زير بار اين ننگ نخواهد داد از اين نظر نامه اي بدين گونه به يزيد نگاشت:

«حسين بن علي هيچگونه حقي براي تو در خلافت نمي بيند و تن زير بار بيعت با تو نمي دهد، اكنون نظر خود را درباره ي وي اظهار كن (تا بر طبق آن عمل كنم)». [10] .

اين نامه به دست يزيد رسيد و كينه ي قبيله اي او را عليه آن حضرت سخت برانگيخت، بلافاصله فرماني درباره ي آن بزرگوار براي وليد بدين گونه صادر كرد.

«هنگاميكه اين نامه بتو رسيد بلادرنگ پاسخ آن را بده و در


آنجا نام كساني كه در برابر ما تسليمند و يا از اطاعت ما خارج گرديده اند بيان نما ولي با جواب نامه سر حسين بن علي هم باشد».

شگفت انگيز است!!! فرزند معاويه تصور كرده آنچنان تسلط بر حسين آسان است كه ضمن خواستن جواب نامه سر آنحضرت را هم از فرماندار مدينه مي خواهد! غافل از آنكه آن رهبر آزادگان نه تنها از مرگ ترسي ندارد و مي داند كه مخالفت با حكومت يك ديكتاتور بي باك و خونخوار همانند زاده ي فرزند هند بقيمت جان عزيزش تمام خواهد گشت بلكه بخوبي مي داند كه پايان اين كار شهادت بسياري از ياران و خويشان آزاده ي وي هم خواهد بود، اما مي خواهد آنچنان كشته شود و در شرائطي شهيد گردد كه قطرات خون پاك وي كاخ ستم و حكومت بيدادگران و دشمنان كينه توز اسلام يعني آل اميه را از بيخ و بن بركند و بقاء اسلام و موجوديت آن را براي هميشه تضمين نمايد.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء ج 1 صفحه‏ي 380 چاپ جديد.

[2] کامل ابن‏اثير ج 4 صفحه‏ي 5 چاپ مصر سال 1303.

[3] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء (ع) صفحه‏ي 152 چاپ تهران.

[4] کامل ابن‏اثير ج 1 صفحه‏ي 7 چاپ مصر سال 1303.

[5] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء (ع) صفحه‏ي 154 چاپ تهران.

[6] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء (ع) صفحه‏ي 154 چاپ تهران.

[7] بحارالانوار ج 10 صفحه‏ي 173 چاپ سنگي سال 1301- لهوف سيد بن طاوس صفحه‏ي 11 چاپ نجف.

[8] لهوف سيد بن طاوس صفحه‏ي 11.

[9] لهوف سيد بن طاوس صفحه‏ي 11 چاپ نجف.

[10] ناسخ التواريخ حالات سيدالشهداء صفحه‏ي 156 چاپ تهران.