بازگشت

قلبي آكنده از كفر و عناد


بخش اول- يك مطالعه ي كوتاه و اجمالي در تاريخ زندگي يزيد كافي است تا اين حقيقت را براي هر فردي روشن سازد كه او جواني بود عياش، آلوده به گناه، معتاد به مشروب، كسي كه نه تنها اعتقادي به اصول اسلامي و مقررات آن نداشت بلكه در صدد بود زمينه ي انهدام و محو كامل آن را با سرعت هر چه بيشتر آماده سازد و حكومت نيرومند اسلامي را به حكومت نژادي تبديل نمايد، انحراف او از مسير آسماني اسلام و آلودگي و ناپاكي فرزند معاويه در زندگي شخصي اش تا آنجا آشكارا بود كه بسياري از طبقات عصر وي و پس از وي همگي زبان به شتم و ذم و گاهي هم لعن او گشودند.

مسعودي مورخ مشهور درباره ي علل قيام مردم مدينه و شورش آنان در برابر حكومت يزيد مي نويسد:

«ظلم و ستم يزيد و عمال او همه را در برگرفته بود و فسق و گناهش علني گشت زيرا وي فرزند دختر پيغمبر و ياران آن بزرگوار را بقتل رساند و علناً شرب خمر مي نمود و مانند فرعون در كشور عمل مي كرد بلكه فرعون براي امت خود عادل تر و با انصاف تر از يزيد بود.» [1] .


مسعودي دنباله ي سخن را در مذمت از يزيد تا جائي پيش مي برد كه صريحاً وي را در شمار مشركين و منكرين نبوت به حساب آورده و او را از كساني مي داند كه غفران و آمرزش خداوند شامل آنان نمي گردد و بايد از رحمت او مأيوس باشند، نامبرده در تعقيب مطالب بالا مي نويسد:

«براي يزيد داستانهاي عجيب و معايب فراواني است مانند نوشيدن خمر، كشتن پسر پيغمبر، لعن نمودن بر علي عليه السلام وصي و جانشين پيامبر، ويران ساختن خانه ي خدا و آتش زدن آن، و ريختن خون مردم و انجام فسوق و غير اينها از گناهاني كه درباره ي آنها خداوند فرموده كه درباره ي مشركين و دشمنان مقام نبوت داده است» [2] .

احمد بن حنبل كه از ائمه ي اهل سنت است و مذهب حنبلي به دو نسبت داده مي شود در پاسخ فرزند خود صريحاً لعن يزيد را به استناد صريح قرآن جايز مي شمرد و او را از شمار مسلمين خارج مي داند!

ابن جوزي مي نويسد: «صالح فرزند احمد بن حنبل مي گويد: من به پدرم گفتم كه مردم ما را به دوستي يزيد نسبت مي دهند پدرم گرفت فرزندم آيا ممكن است كسي داراي ايمان بخدا باشد و با اينحال يزيد را دوست بدارد؟! گفتم اكنون كه اينگونه است پس چرا او را لعن نمي كني پدرم گفت فرزندم تو تا كنون نديدي من چيزي را لعنت كنم (سپس اضافه كرد) اي فرزند چگونه ما لعن نكنيم كسي را كه خداوند در كتاب خود او را لعنت كرده؟!


گفتم در كجاي از كتاب خود خداوند يزيد را لعن نمود؟ گفت آنجا كه مي گويد: «آيا نزديك شديد كه اگر حكومت بدست گيريد و والي شويد در روي زمين فساد كنيد و قطع رحم نمائيد؟!

اين كسان را (كه داراي اين صفاتند) خداوند لعن نموده و (از شنيدن و ديدن حق)گوشهاي آنان را كر و چشمهايشان را كور گردانده است [3] .

فرزندم آيا هيچ فسادي بزرگتر از قتل نفس و كشتن (بر خلاف حق) است؟! [4] .

در اينجا احمد بن حنبل با آنكه خود را در زندگي مردي محتاط مي داند و به فرزندش مي گويد كه در همه ي عمر نديدي مرا كه چيزي را لعنت كنم با اينحال لعن يزيد را طبق نص قرآن جايز مي شمرد و او را از رحمت خداوند دور مي داند و مي گويد امكان ندارد فردي داراي ايمان بخدا باشد و يزيد را هم دوست بدارد.

اينگونه سخن از احمد بن حنبل جاي تعجب و شگفت نيست زيرا فرزند معاويه تا آنجا ننگين و رسوا بود كه ناپاكترين افراد عصر او مانند زياد بن ابيه هم او را تقبيح مي كرد و با زمامداري و حكومتش مخالف بودند و با صراحت كارهاي زشت و پليد وي را براي معاويه بر شمرده، و از اينكه او مي خواهد فرزندش را به ولايتعهدي برگزيند وي را بر حذر مي داشت!!

يكي از مورخين گفتاري در اين باره از زياد نقل مي كند و مي نويسد:


«هنگاميكه زياد استاندار بصره بود معاويه به وي نوشت كه مغيره (استاندار كوفه) مردم آنجا را به بيعت با يزيد دعوت نمود با آنكه مغيره به پسر برادرت (يزيد) از تو سزاوارتر نيست، پس هنگامي كه نامه ي من به تو برسد مردم بصره را دعوت كن و آنها را بخوان به آنچه كه مغيره مردم كوفه را به آن خوانده است و از آنان براي يزيد بيعت بگير، چون اين نامه به دست زياد رسيد و آن را قرائت كرد مردي را كه بفضل و فهم او اعتماد داشت نزد خود خواند و به او گفت من مي خواهم تو را بر موضوعي امين گردانم كه بر صفحات نامه در اين موضوع اعتماد نكردم (آنگاه گفت) نزد معاويه به شام برو و به او بگو اي اميرالمؤمنين! نامه ي شما درباره ي يزيد به من رسيده اما اگر مردم را براي بيعت با فرزندت دعوت كنيم آنها بما چه مي گويند!؟ با آنكه يزيد با سگها و بوزينه ها بازي مي كند و لباسهاي الوان مي پوشد و به نوشيدن خمر معتاد است و با آلات موسيقي روز را به پايان مي رساند!!! چگونه مي توان مردم را به بيعت با چنين كسي دعوت كرد؟! با آنكه در برابر اجتماع كساني مانند حسين بن علي و عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن زبير و عبداللَّه بن عمر هستند؟! ولي اگر تصميم داري براي يزيد به خلافت بيعت بگيري امر كن فرزندت را يكسال يا دو سال مانند آن چهار تن رفتار كند و اخلاق و روش آنها را در پيش گيرد تا ما بتوايم از اين راه امر را بر مردم مشتبه سازيم و از آنها براي او بيعت بگيريم، اين پيام هنگامي كه به اطلاع معاويه رسيد گفت واي بر زياد من اطلاع يافتم كه به او گفتند امير بعد از من زياد است!!! و بخدا قسم كه من (نسبت) زياد را به مادر او سميه و پدر او


عبيد بر مي گردانم پس از آنكه او را به ابوسفيان ملحق نمودم». [5] .

در اين پيام كه زياد ابن ابيه براي معاويه فرستاد صريحاً مي گويد به يزيد بگو يكسال يا دو سال روش خود را تغيير دهد و از كارهاي زشت خود دست بردارد تا از اين راه بتوان مردم را درباره ي وي به اشتباه انداخت.

زياد بن ابيه در اين پيام با صراحت معايب يزيد را برمي شمرد و مفاسد اخلاقي او را شرح مي دهد و مي گويد كه نمي توان امت را به بيعت با چنين فردي دعوت كرد،از اين پيام به خوبي استنباط مي شود كه كار ننگ و فضاحت فرزند معاويه تا آنجا بالا گرفته بود كه حتي فردي مانند زياد ابن ابيه هم از وي انتقاد مي كند و او را با داشتن آنهمه ناپاكي و گناه شايسته ي زمامداري نمي داند!!! اينجاست مصداق كامل آن جمله اي كه گفته اند: «ويل لمن كفره نمرود!» رسوائيها و پليد كاريهائي كه زياد در پيام خود براي يزيد برشمرد چيزي نبود كه بر فرزند ابوسفيان پنهان باشد.

معاويه خود بهتر از همه كس زاده خويش را مي شناخت و به روشهاي سوء او واقف بود،او به خوبي مي دانست كه فرزندش نالايق تر از آن است كه زمام حكومت اسلامي را در دست گيرد و رهبر مسلمين گردد!!! اما چه بايد كرد؟! يزيد مورد علاقه ي شديد پدر هست و معاويه سخت به اين فرزند دلبسته، اين علاقه ايجاب مي كند كه فرزند بوسفيان زاده خويش را به جانشيني از خود


انتخاب كند! حالا اين عمل بر خلاف مصلحت مردم و منافع عمومي كشور و جهان اسلام است! باشد، اينها چيزي نيست كه اصولا از نظر معاويه مطرح باشد!!!

معاويه خود صريحا مي گفت:

«اگر نبود كه من شيفته ي يزيدم هر آينه مصلحت خويش را مي دانستم و بر طبق آن عمل مي كردم» [6] .


پاورقي

[1] مروج الذهب ج 2 صفحه‏ي 68 چاپ مصر سال 1303 هجري

[2] مروج الذهب ج 2 صفحه‏ي 70.

[3] سوره محمد (ص)آيه‏ي 24.

[4] تذکره‏ي ابن‏جوزي صفحه‏ي 162.

[5] تاريخ يعقوبي ج 2 چاپ نجف سال 1358 هجري.

[6] تذکره ابن‏جوزي صفحه‏ي 162.