بازگشت

طرح چهارم يا بيعت براي يزيد


اكنون كه معاويه زمينه كشور و اجتماع را تا حدود زيادي براي


اجراي نقشه هاي پنهاني و ضد انساني خود و تبديل حكومت اسلامي به حكومت نژادي آماده ساخت اساسي ترين برنامه هاي شيطاني خود را بايد عملي سازد آخرين برنامه اي كه بايد با دست معاويه اجراء شود تا رسالت شيطاني او بطور كامل پايان يابد تعيين جانشين براي خويش است زاده ي هند مي خواهد فرزند پليدش يزيد را به رهبري جهان اسلام!!! نصب نمايد تا بدين وسيله هم حكومت اسلامي را بطور مورثي در خاندان خود حفظ كند و هم اين جانشين و خلف شايسته!!! بتواند دنباله ي كارهاي او را بگيرد و طرحهاي باقي مانده ي وي را به اجرا در آورد تا آرزوي قلبي معاويه را كه چيزي جز همان دفن كردن نام پيغمبر و در نتيجه دفن اسلام و عدالت و آزادي نيست انجام دهد و به آن جامه ي عمل بپوشاند.

اراده ي معاويه براي تعيين جانشيني جهت خويش حتمي است و نامزد اين كار هم جز يزيد فرزند او نخواهد بود اما آيا يزيد از نظر شرائط براي احراز اين مقام آمادگي دارد تا معاويه وي را براي جانشيني از خود تعيين كند و از مردم براي او بيعت بگيرد؟! جواب اين پرسش منفي است زيرا فرزند معاويه نزد همگان به بدنامي مشهور است و همه كس او را به زشتي ياد مي كند اما با اين حال اين مشكلي نيست كه براي پسر بوسفيان غير قابل حل باشد.

معاويه با آن همكاران ننگيني كه در سراسر كشور دارد مي تواند هر عملي را انجام دهد و هر خيانتي را مرتكب گردد، همكاران پست نهادي كه براي حفظ پست و مقام خود و رسيدن به قدرت و ثروت بيشتر


كثيفترين و شرمگين ترين كارها را انجام مي دهد و اتفاقاً داستان جانشيني يزيد و خلافت او از همين جا شروع مي شود.

ابن اثير مي نويسد:

معاويه اراده كرد مغيرة بن شعبه را كه از جانب وي در كوفه حكومت مي كرد از مقامش عزل كند و ديگري را بجاي وي بگمارد. مغيرة كه از اين تصميم آگاه شده بود فكر كرد كه مسئوليت تازه و خدمت نوي براي خود در كوفه بتراشد تا بدينوسيله بتواند سمت خود را براي مدتهاي طولاني همچنان حفظ كند، بدنبال اين فكر با خود گفت چه بهتر كه داستان ولايتعهدي يزيد را طرح كنم و مسئوليت گرفتن بيعت را از مردم كوفه خود بر عهده بگيرم تا بتوانم از اين راه به آرزويم دست يابم و بر خر مراد همچنان سوار باشم براي اجراي اين نقشه بلافاصله بشام آمد و يكسره به نزد يزيد رفت و بوي چنين گفت:

«بزرگان اصحاب رسول خدا و زورمندان قريش و صاحبان عمر آنها از جهان رفتند و تنها فرزندان آنها باقي مانده اند و تو (اي يزيد) افضل آنها و بهترين شان هستي از نظر رأي و فكر و داناتر از تمام آنها مي باشي به سنت و سياست و من نمي دانم چه چيز اميرالمؤمنين (معاويه) را مانع شد از اينكه براي تو بخلافت بيعت بگيرد؟! يزيد گفت آيا تو فكر مي كني بيعت گرفتن براي جانشيني من عملي باشد و بپايان برسد؟ مغيره گفت آري...» [1] .


بدنبال اين گفتگو هر دو نزد معاويه رفتند و قضيه را با او در ميان گذاشتند معاويه به مغيره گفت اكنون به كوفه برگرد و در اين باره با دوستان و ياران خود مشورت كن تا دستور من برسد، مغيرة كه تا اينجا خود را موفق ديد نقشه ي خويش را دنبال كرد، به كوفه آمد و جمعي از خدا بي خبران و دوستان بني اميه را خواست و داستان ولايتعهدي و مكالمات خود را با معاويه با آنها در ميان گذارد و از آنان براي يزيد بيعت گرفت و آنگاه ده نفر از آنها را به رهبري فرزندش موسي بشام فرستاد تا خوش خدمتي مغيره را نسبت به خاندان بني اميه نزد معاويه بازگو كنند و او را براي اعلام عمومي اين تصميم تشويق نمايند و بهر يك از آن ده نفر در برابر اين كار سي هزار درهم داد، آنها بر معاويه وارد شدند و موسي فرزند مغيره جريان بيعت آنها را با يزيد به اطلاع فرزند ابوسفيان رساند. آنگاه هر يك از آن ده نفر بصورتي معاويه را براي گرفتن بيعت براي ولايتعهدي يزيد تشويق نموده و سخناني ادا كردند معاويه در پاسخ آنها گفت:

«در آشكار ساختن اين كار عجله نكنيد و همچنان بر تصميم و رأي خود باقي باشيد» سپس معاويه به موسي فرزند مغيرة گفت پدر تو دين اينها را به چه مبلغ خريداري نمود؟ گفت به سي هزار درهم معاويه گفت دين آنها در نزدشان سبك و كم قيمت بود.»

زاده ي هند اين جمعيت را به كوفه بازگرداند ولي خود در طرح نقشه اي است تا بتواند زمينه ي اجتماع را براي پذيرفتن ننگ بيعت با يزيد آماده سازد او مي داند كار فضاحت فرزندش به قدري بالا گرفته كه


تمام سران امت از اعمال نامشروع و ضد ديني وي بخوبي آگاهند، همه مي دانند يزيد مشروب مي نوشد. قمار بازي مي كند، مجالس عيش و طرب دارد. چگونه ممكن است از مردم خواست كه با چنين فردي به عنوان خلافت و جانشيني از پيغمبر بيعت كنند!!!

با توجه به اين شرائط است كه مي بينيم معاويه داستان جانشيني و ولايتعهدي يزيد را با احتياط عجيب و حزم كافي طرح مي سازد، گاهي ديگران را تحريك مي كند كه موضوع را به صورت پيشنهاد در مجمع عمومي عنوان كنند، گاهي خود به صورت مشورت،از يزيد و خلافت وي سخن به ميان مي آورد تا از اين راهها بر مشكلات كار بخوبي آگاه شود و براي مقابله ي با آنها آماده گردد! براستي معاويه سياستمداري پخته و حيله گري بيدار بود، ابن قتيبه درباره وادار نمودن معاويه ديگران را كه موضوع جانشيني يزيد را در مجمع عمومي به او پيشنهاد كنند داستاني نقل مي كند كه در آن شدت حزم و احتياط پسر ابوسفيان در اين موضوع و با اين حال نقشه هاي شيطاني و نيرنگ بازيهاي او را براي انجام اين كار لعنتي مي توان بخوبي مشاهده كرد: نامبرده مي نويسد هنگاميكه جمعيتهائي از شهرهاي بزرگ و شخصيتهائي از بلاد كشور براي تجديد پيمان در شام نزد معاويه گرد آمدند او يكي از ياران نزديك خود را بنام ضحاك بن قيس قهري خواست و به وي گفت: «اي قيس!

هنگاميكه من (در برابر اجتماع) بر منبر نشستم و قسمتي از سخنان و مواعظ خود را بيان كردم تو از من اذن بخواه تا قيام كني (و سخن بگوئي)


پس از آنكه من بتو اذن دادم برخيز و حمد خداي را بجاي آور سپس درباره ي يزيد سخن بگوي و آنچه كه شايسته است نسبت به وي از مدح و فضيلت بيان كن سپس از من بخواه كه او را پس از خود زمامدار سازم و سرپرست اجتماع اسلامي گردانم زيرا من در اين باره تصميم گرفتم و بر جانشيني او عزم كردم آنگاه از خداوند بخواه كه در اين كار و همه ي امور، خير را پيش آورد و نيك مقدر سازد. سپس عبدالرحمن بن عثمان ثقفي و عبداللَّه بن مسعده فزاري و ثور بن معن سلمي و عبداللَّه بن عصام اشعري را نزد خود خواند و به آنها فرمان داد كه هنگاميكه ضحاك بن قيس از سخن خود فارغ شد شما برخيزيد و گفته هاي او را تصديق كنيد و مرا براي انجام زمامداري و خلافت يزيد دعوت نمائيد» [2] .

اين نقشه ها و نيرنگها را معاويه انجام مي داد تا افكار عمومي را براي بيعت با يزيد آماده سازد ولي تا هنگامي كه حضرت مجتبي عليه السلام در حال حيات بود رسماً در اينباره دست بكار نگرديد و پس از شهادت آن بزرگوار بود كه اين موضوع را علناً مطرح ساخت و به عمال و فرمانداران خود نوشت براي يزيد از مردم بيعت بگيرند، ابن قتيبه مي نويسد:

«پس از وفات حضرت حسن رحمه اللَّه معاويه درنگ نكرد مگر بسيار كم آنگاه از مردم شام براي يزيد بيعت گرفت و بيعت او را به سراسر كشور نوشت.» [3] .


بزرگترين مشكلي كه در بيعت گرفتن براي يزيد در برابر معاويه قرار داشت تسليم نمودن حجاز و مخصوصا مردم مدينه در برابر اين امر بود به ويژه كه در بين آنان چهار نفر از شخصيتهاي معروف بودند كه آنان از بيعت با يزيد امتناع داشتند. اين چهار نفر حسين بن علي عليهماالسلام بود كه در رأس آنان قرار داشت پس از آن عبداللَّه ابن عباس و عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن زبير بود كه در شمار مخالفين سر سخت بيعت با يزيد بودند، معاويه به فرماندار مدينه سعيد بن عاص نوشت كه از مردم آنجا (بجز آن چهار نفر) براي يزيد بيعت بگيرد و در انجام اين مأموريت شدت و خشونت نشان دهد.

«هنگامي كه نامه ي معاويه به دست سعيد بن عاص رسيد مردم را براي بيعت با يزيد در فشار شديد و سخت قرار داد، با اينحال كسي از اهل مدينه براي بيعت حاضر نگرديد، سعيد به معاويه نوشت كه هيچيك از مردم مدينه بيعت نكرد. اينان تابع اين چند نفر هستند (حضرت حسين عليه السلام عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه ابن زبير، عبداللَّه بن جعفر) و اگر اين جمع با يزيد بيعت كنند مردم همگي با او بيعت مي كنند». [4] .

فرزند ابوسفيان هنگامي كه پاسخ فرماندار مدينه را به نامه خويش ديدار كرد دانست كه بايد براي انجام اين كار ابتدا با آن چهار تن كنار آيد و بهر ترتيبي شده از آنان بيعت بگيرد، از اين نظر به سعيد نوشت كه درباره ي گرفتن بيعت هيچگونه اقدامي نكن تا من به مدينه درآيم،


بدنبال اين دستور پس از چندي خود بسوي مدينه رهسپار شد، در آنجا روزي حسين بن علي عليهماالسلام و عبداللَّه بن عباس را خواست و نسبت به آنان سخت ملاطفت نمود آنگاه سخن را به يزيد و ذكر فضائل و كمالاتي (!!!) از وي كشاند و از آن دو خواست تا در برابر فرزندش تسليم گردند و جانشيني او را از معاويه بپذيرند و بالاخره يزيد را به رهبري جهان اسلام!!! به رسميت بشناسند، در اين هنگام حسين بن علي عليهماالسلام لب به سخن گشود و در پاسخ معاويه بياناتي فرمود كه ضمن آن سخت معاويه را مورد عتاب قرار داده و بافته هاي او را درباره ي يزيد بشدت رد مي كند و در آنجا مي فرمايد:

«... و فهمت ما ذكرته عن يزيد من اكتماله و سياسته لامة محمد (صلي اللَّه عليه و آله) تريدان توهم الناس في يزيد كانك تصف محجوباً او تنعت غائباً او تخبر عما كان مما احتويته بعلم خاص؟! و قد دل يزيد من نفسه علي موقع رأيه فخذ ليزيد فيما اخذ به من استقرائه الكلاب المهارشة عند التحارش والحمام السبق لا ترابهن والقينات ذوات المعازف و ضروب الملاهي تجده ناصراً ودع عنك ما تحاول.... [5] .

يعني فهميدم آنچه كه تو درباره ي يزيد بيان كردي از سياست او و پيشرفتها و كمالي كه او براي اجتماع اسلامي و امت محمد صلي اللَّه عليه و آله در نظر دارد!!! (معاويه) تو (با حرفهائي كه نسبت به يزيد گفتي) مي خواهي مردم را درباره ي ام دچار اشتباه سازي؟! گويا تو از كسي سخن


مي گوئي كه كارهاي او در پشت پرده است و يا از كسي مدح مي كني كه غائب است (و ديگران با عمال او نگران نيستند؟) يا تو درباره ي يزيد دانش و اطلاعات خاصي داري (كه ديگران ندارند؟!) يزيد خود شخصاً طرز فكر خود را آشكار مي سازد، تو وضع يزيد را از اعمال او بنگر و بياب، از اينكه او در جستجوي سگهاي ستيزه جو است در هنگام صيد، و در پي يافتن كبوتراني است كه در بازي بر امثال خود پيشي بگيرند، يزيد به دنبال زنان مغنيه است كه آلات غنا مي نوازند و در پي نواختن آلات لهو است (معاويه! اگر اعمال يزيد را بنگري) آنها را حجت و ناصري بر گفتار ما مي يابي پس واگذار آنچه را كه از دريچه ي چشم خود مي بيني (و در فكر خود مي انديشي)».

اين پاسخ تند و كوبنده و حقايقي كه آن حضرت درباره ي يزيد و اعمال ننگين او صريحاً و بي پرده در برابر معاويه ايراد كرد اميد زاده ي هند را يكباره نااميد ساخت و دانست كه امكان ندارد از آن بزرگوار با ميل و رغبت براي يزيد بيعت بگيرد و از سوي ديگر اگر حضرت حسين (ع) بيعت نكند نه مردم مدينه بيعت خواهند كرد و نه آن سه تن، پس بايد فرزند ابوسفيان چاره اي بيانديشد تا بتواند بر خر مراد سوار شود و كار زمامداري يزيد را بسامان برساند، براي انجام اين مقصود براي آخرين بار به مكه آمد و آن چهار نفر يعني حسين بن علي عليهماالسلام و عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن جعفر و عبد اللَّه بن زبير را در يك مجلس نزد خود حاضر ساخت و داستان بيعت با يزيد را با آنها در ميان گذاشت آنها سخن او را


نپذيرفتند و عبداللَّه بن زبير در پاسخ وي مطالبي بيان داشت، معاويه كه يكباره از آنها و بيعت آنان مأيوس شده بود ناچار آخرين نقشه ي شيطاني خويش را كه قبلا طرح كرده بود به مرحله ي اجراء گذارد و به آنها گفت «اكنون من با شما در ميان جمعيت مي روم و بر بالاي منبر قرار مي گيرم.

و سخني خواهم گفت و قسم بخداوند اگر هر يك از شما گفتار مرا رد كند هيچ سخني به او گفته نمي شود مگر آنكه شمشير بر آن سخن پيشي بگيرد و بر او فرود آيد پس هيچيك از شما مراقبت نكند مگر بر حفظ جان خود، سپس معاويه رئيس گارد محافظ خود را در حضور آنها خواند و به وي گفت بالا سر هر يك از اين چهار نفر دو سرباز با شمشير به گمار، اگر هنگام سخن گفتنم يكي از اينان بخواهد كلمه اي در تصديق يا تكذيب من ادا كند آن دو مأمور با شمشير به وي ضربت وارد آورند (و او را به قتل برسانند).

در اين هنگام معاويه از آنجا خارج شد و آن چهار تن با او بيرون آمدند، معاويه در برابر جمعيت بر بالاي منبر رفت و آن چهار نفر در ميان جمعيت قرار گرفتند. در اينجا زاده ي هند حمد و ثناي خداي را بجاي آورد و سپس گفت اين چهار نفر از عزيزان و بزرگان مسلمين و از خوبان آنها هستند، سلب نمي شود امري جبراً بدون اينان و حكم نمي شود (درباره ي موضوعي) بدون مشورتشان، و اين چهار تن راضي شدند و بيعت نمودند با يزيد، اين سخن را معاويه بپايان رساند و از منبر به زير آمد و بلادرنگ با كاروان خود بسوي مدينه حركت نمود» [6] .


معاويه با اجراي اين نقشه ي شيطاني، اين چهار تن را در برابر يك عمل انجام شده قرار داد و در برابر آنان خبر ساختگي بيعت آنها را با يزيد به اطلاع مردم رسان، اما در شرائطي كه براي آنها هيچگونه امكان سخن گفتن و تكذيب نبود پسر ابوسفيان، پس از آنكه اين پرده را بازي كرد بسوي مدينه رهسپار گرديد اما مردم اطراف آن چهار تن را گرفتند و به آنها گفتند شما اطمينان داده بوديد كه با يزيد بيعت نكنيد پس چرا تخلف كرديد؟!.

آنها گفتند ما بيعت نكرديم و گفته هاي معاويه را تكذيب نمودند و شرائط خاصي كه معاويه در آن مجلس بوجود آورده بود تا امكان مخالفت و تكذيب را از آنان سلب كند براي مردم بازگو كردند، اما بهر حال كار از كار گذشته و مقصود معاويه عملي گرديده بود و ديگر تكذيب نتيجه ي جالبي نداشت.

و به اين ترتيب معاويه به آخرين آرزوي خود هم كه امكان انجام آن براي او بود رسيد و يزيد را بالاخره به جانشيني خود نصب كرد و با تهديد و تطميع و نيرنگ و افتراء براي وي از مردم بيعت گرفت، اين بود آخرين برنامه اي كه معاويه آرزوي انجام آنرا داشت.

نتيجه مباحث اين فصل

خوانندگان عزيز با در نظر گرفتن آنچه كه ما در اين فصل برشمرديم بخوبي مي توان شرائط دردناك اجتماع اسلامي را تا هنگام مرگ معاويه مجسم ساخت، عوامل ريشه دار فساد كه مهمتر و خطرناكتر از همه


وجود معاويه در رأس حكومت شامات بود نه تنها در زمان حكومت اميرالمؤمنين و امام مجتبي عليهماالسلام محو و نابود نگرديد بلكه كاملا ريشه دارتر و تا سر حد تسلط بر سراسر كشور پهناور اسلامي نيرومند شد، اين ريشه ي اصلي فساد هنگامي كه يك تنه در محيط اسلامي ميدان دار گرديد هدفهاي شيطاني خود را يكي بعد از ديگري با نيرنگ هاي خاصي انجام داد و با در نظر گرفتن آنچه كه ما در بخش اول اين فصل نقل كرديم به طور وضوح درك مي شود كه هدفهاي پنهاني فرزند ابوسفيان و مقاصد قلبي او (كه گاهي هم از روي آنها پرده برميداشت) چيزي جز محو ساختن حقيقت اسلام و جايگزين كردن يك حكومت نژادي و اموي بجاي حكومت نيرومند اسلامي نبود و همانگونه كه در بخش دوم اين فصل مطالعه فرموديد آنچه كه براي مهيا ساختن زمينه ي فكري اجتماع و آماده نمودن شرائط براي رسيدن به آن هدفهاي پنهاني لازم بود، معاويه در حكومت خود انجام داد.

از يك طرف اراذل و اوباش و افراد غير اصلي مانند زياد را در اختيار حكومت خود درآورد و با دست اين نمونه از ناپاكان مردان آزاده ي اجتماع و زبانهاي گوياي خلق مانند حجر بن عدي و ياران با وفاي او را از ميان برداشت و سپس با جعل احاديث و روايات خود را به پيغمبر بزرگ و زبان وحي نسبت مي دادند و در مدح بني اميه و عثمان و معاويه نقل مي كردند دلهاي مردم بيدرك و نادان را بنام دين بخود و


خاندان بني اميه خوش بين ساخت، آنگاه تمام قدرت و نيروي خويش را بسيج كرد تا علي و خاندان او را نه تنها از آن عظمت و احترامي كه از نظر ديني در بين مسلمين داشتند ساقط كند بلكه در صدد برآمد، آن بزرگوار و اهل بيت معصومش را دشمن!!! و معاند اسلام!!! جلوه دهد و سب و لعن نسبت به آن شخصيتهاي آسماني را رائج سازد و متأسفانه بزودي هم توانست به اين مقصد پليد و شيطاني خود برسد، و پس از آن در فكر جاينشين براي خود افتاد تا حكومت اسلامي را بطور موروثي در خاندان بني اميه حفظ كند، به فكر افتاد فرزند خلف خود را (كه راستي هم خلف معاويه بود) به ولايتعهدي نصب نمايد و همانگونه كه در گذشته خوانديد توانست اين نيت شوم را هم با هزاران تهديد و تطميع و نيرنگ عملي سازد.

اكنون ديگر پايان زندگي معاويه است در حاليكه بني اميه بطور كامل بر اوضاع كشور مسلطند و تمام منابع قدرت را در اختيار دارند و اهل بيت وحي و تنزيل يعني علي و خاندان او عليهم السلام سخت از نظر اجتماع مورد طعن و لعن و سب قرار دادند، افكار و عقايد اكثريت كاملا تحت رهبري دستگاه تبليغاتي فرزند ابوسفيان است و مسير آنها به وسيله ي آن حكومت تعيين مي گردد، كار امت اسلامي به آنجا رسيد كه از نظر مذهبي و انساني تا سر حد سقوط چند قدم بيشتر فاصله ندارد. موقعيت خاص و وحشت انگيزي كه ملت مسلمان از نظر معنوي در آن روز داشت از سخنان حضرت حسين عليه السلام كه در مني، (پس از آنكه معاويه


از مسلمين براي فرزند خود بيعت گرفت) ايراد فرمود بخوبي آشكار است.

حضرت حسين عليه السلام در آن هنگام كه به سفر حج رفته بود در مني بيش از هزار تن از بني هاشم و ديگر مردم را انجمن ساخت و سعي فرمود تا اصحاب رسول خدا و تابعين و فرزندانشان را كه در دسترس بودند جمع كنند و در آنجا ضمن خطبه اي طولاني بسياري از فضائل را كه پيغمبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام فرموده بودند يادآور شدند و از حاضرين نسبت به آنها اعتراف گرفتند، اين عمل به آن علت انجام شد كه آن بزرگوار خود در مقدمه ي خطبه اش يادآور شدند.

«اما بعد فان هذه الطاغية قد صنع بنا و بشيعتنا ما قد علمتم و رأيتم و شهدتم و بلغكم و اني اريدان اسألكم عن اشياء فان صدقت فصدقوني و ان كذبت فكذبوني اسمعوا مقالتي و اكتموا قولي ثم ارجعوا الي أمصاركم و قبالكم من آمنتموه و وثقتم به فادعوه الي ما تعلمون فاني أخاف ان يندرس الحق و يذهب و اللَّه متم نوره و لو كره الكافرون [7] .

يعني اين معاويه ي طاغي و متجاوز نسبت به ما و شيعيان ما انجام داد آنچه كه شما مي دانيد و خود ديديد و مشاهد كرديد و يا به اطلاع شما رسيده است و من اكنون مي خواهم از شما مسائلي را پرسش كنم اگر راست گفتم مرا تصديق كنيد و اگر خلاف بود تكذيبم نمائيد (اي مردم) سخنان


مرا بشنويد و مطالب مرا پنهان داريد و آنگاه كه به شهرها و قبيله هاي خود بازگشتيد هر كه را به او ايمان داريد و مورد اعتماد شما است او را بسوي اين حقايق كه مي دانيد بخوانيد زيرا (اگر اينها گفته نشود) مي ترسم كه دين خدا محو گردد و نابود شود، خدا نور خود را بپايان مي رساند اگر چه كفار نخواهند و كراهت داشته باشند.»

در اين گفتار حسين عليه السلام آنچنان از وضع خاص اجتماع از نظر اسلامي اظهار نگراني مي كنند كه مي فرمايند مي ترسم حق يكباره محو گردد و نابود شود، آري اينست شرائط تلخ و ناگواري كه تا پايان حكومت معاويه بر امت حكمفرماست.



پاورقي

[1] کامل ابن‏اثير ج 3 صفحه‏ي 252 چاپ مصر سال 1301.

[2] الامامة والسياسه ابن‏قتيبه صفحه‏ي 263 چاپ مصر سال 1322 هجري.

[3] الامامة والسياسه صفحه‏ي 277.

[4] الامامة والسياسه صفحه‏ي 286.

[5] الامامة والسياسة صفحه‏ي 293 چاپ مصر سال 1322 هجري.

[6] کمل ابن‏اثير ج 3 صفحه‏ي 255.

[7] ناسخ التواريخ حالات سيد الشهداء جزء اول چاپ تهران سال 1336 شمسي.