بازگشت

فرهنگ استعماري معاويه


اين بخشنامه از سوي معاويه براي تمام عمال و مزدورش صادر و به همه ي مردم ابلاغ شد، اكنون در نظر بگيريد كه در مملكت چه غوغا و جنبشي به منظور جعل روايات در فضائل عثمان و خاندان او يعني بني اميه به وجود مي آيد: فرصت طلبان و ناپاكان اجتماع در ساختن روايات با يكديگر مسابقه گذاردند و هر يك سعي مي كرد آنگونه در ستايش از


عثمان و خاندان بني اميه مبالغه كند و در آن باره روايت از پيغمبر!!! نقل نمايد كه ديگران از انجام آن عاجز باشند، اين روايات جعلي طبق دستور قبلي براي معاويه فرستاده مي شد و دستگاه تبليغاتي وي هم حداكثر بهره برداري از آنرا انجام مي داد تا جائي كه ابن ابي الحديد مي نويسد:

«رواياتي را كه در فضائل عثمان و خاندان بني اميه جعل شده بود به معلمين و مكتب داران سپردند و در برنامه هاي درسي فرهنگ آنروز آنها را جاي دهند، آنها هم از آن همه مجعولات فراوان به بچه ها و غلامانشان تعليم دادند به حدي كه آن روايات را نقل مي كردند و تعليم مي گرفتند همانگونه كه قرآن را فرامي گرفتند!!!. و حتي آنها را به - دختران و زنان و نوكران و خويشاوندان خود تعليم مي دادند و مدتها بر اين روش باقي بودند....» [1] .

آري معاويه از اين راه فرهنگ كشور را در اختيار مي گيرد و با قرار دادن افكار و آراء خود، اهداف و مقاصد خويش، معرفي خود و خاندانش در برنامه هاي درسي پايگاه علمي كشور را هم از ارزش ساقط ساخته و به آن شبيخون زده و آنرا هم مانند نيروهاي ديگر مملكت در خدمت به خويش استخدام مي كند!.

و با اين ترتيب معاويه توانست خاندان بني اميه را از نظر اكثريت اجتماع آنروز بصورت خانداني با فضيلت معرفي كند كه از نظر اسلام و از زبان وجي يعني پيغمبر، مقدس و محترم هستند اكنون كه زمينه ي


فكري اجتماع تا اينجا آماده شد، مرحله دوم اين نقشه را معاويه آغاز مي كند و مبارزه ي خود را براي ساقط كردن علي و خاندان علي عليه السلام از نظر مردم و افكار آنان علني مي سازد مورخين معتبر دنباله ي فعاليت معاويه را چنين نوشته اند:

«پس از آنكه مدتها معاويه مردم را به شنيدن مناقبت مجعوله ي عثمان و خاندان بني اميه عادت داد آنگاه به عمال خود متحدالمآل نوشت كه بنگريد به كسي كه بينه درباره ي او گواهي داد كه وي دوستار علي و خاندان او است، نام او را از ليست عطاء محو كنيد و جوائز و حقوق او را از بيت المال ساقط نمائيد، معاويه با اين بخشنامه، بخشنامه اي شديداللحن تر فرستاد كه هر كس نزد شما متهم به دوستي علي بن ابيطالب و خاندان اوست (چه اين اتهام به ثبوت برسد يا نه) او را مورد شكنجه و آزار قرار دهيد و خانه ي او را ويران سازيد». [2] .

زاده ي هند در نامه ي ديگر به عمال خود درباره ي علي (ع) مي نويسد:

«ذمه ي من بري ء است (و از امان من خارج است) كسي كه در فضيلت ابوتراب (عليه السلام) و خاندان او سخن بگويد و روايتي نقل كند، بدنبال اين نامه خطباء و گويندگان (حكومتي) در هر اجتماع و بر بالاي هر منبر علي را لعن كردند و از او بيزاري جستند و درباره ي او (به شناعت) سخن گفتند» [3] .


در يكي از بخشنامه هاي معاويه براي استاندار ارتش چنين منعكس است.

مراقبت كنيد كه شهادت دوستان علي و خاندان وي را (در امور قضائي) نپذيريد و قبول نكنيد» [4] .

بخشنامه هاي معاويه درباره ي سب و لعن علي و خاندان وي (ع) و شكنجه و آزار و كشتار دوستان و شيعيان آن حضرت و ويران ساختن خانه هاي آنها يكي پس از ديگري براي عمال او و جيره خواران كثيف آن حكومت صادر مي گرديد و در نتيجه در سراسر كشور نه تنها شيعيان شناخته شده و مشخص خاندان علي (ع) بر جان و مال خود هيچگونه تأمين نداشتند بلكه هر كس صرفاً اگر متهم به دوستي آن ذوات مقدس و عصاره هاي فضيلت و انسانيت مي گرديد به سخت ترين صورت دچار عذاب و شكنجه و محروميت مي شد، اين وضع مرگبار و رعب انگيز در سراسر كشور ادامه داشت ولي كوفه در اين مصيبت و بلا نسبت به نقاط ديگر سهم بيشتري دارا بود زيرا از يكطرف آنجا مركز دوستان علي (ع) بود و از سوي ديگر معاويه زياد ابن ابيه را (كه دوستداران علي و خاندان او را بخوبي مي شناخت) بر آنجا مسلط گردانده بود.اين استاندار ناپاك و بي اصالت كه مادر وي از زنان معروفه ي حجاز بوده است آنچنان بي شرمانه دست خود را بخون مردان پاك و اصيل آلوده ساخت كه نويسنده ي مشهور اهل سنت ابن ابي الحديد درباره ي جنايات وي مي نويسد.


«زياد بن ابيه دوستان علي را زير هر سنگ و كلوخي كه يافت به قتل رساند و آنها را دچاره وحشت ساخت، دست و پاهاي آنها را قطع نمود و آنانرا بر بالاي دار آويخت و از عراق آنها را متفرق ساخت تا جائيكه حتي يك فرد معروف (از شيعيان آن حضرت) در عراق باقي نماند!» [5] .

فرمان لعنتي معاويه درباره ي سب و لعن علي عليه السلام در كشور اسلامي سالياني دراز آنچنان با مراقبت اجراء گرديد كه علامه ي اميني مي نويسد:

«سب و لعن به علي (ع) و خاندان وي مانند يك سنت گرديده بود و هفتاد هزار منبر در عصر امويين در سراسر كشور نصب كرده بود كه بر بالاي آنها اميرالمؤمنين را لعن مي نمودند (!!!) و اين عمل را مانند يك اعتقاد راسخ و يا يك واجب هميشگي و دستور لازم الاتباع مي پنداشتند و با تمام شوق و علاقه به سوي آن ميل مي كردند تا جائيكه عمر بن عبدالعزيز در آن هنگام كه (به علت سياست خاص و يا به جهت مصلحتي) از لعن آن حضرت منع كرد مردم گويا چنين گمان كردند كه وي داهيه اي بزرگ آورد و با گناهي عظيم مرتكب گرديد». [6] .

معاويه خود هم عملا در اين گناه بزرگ و خيانت عظيم شركت داشت و شخصاً بر بالاي منابر آن بزرگوار را لعن مي نمود و در پايان هر


خطبه اي كه مي خواند چنين گفت:

«اللهم ان ابا تراب الحد في دينك و صد عن سبيلك فالعنه لعنا و بيلا و عذبه عذاباً اليماً» [7] .

زاده ي هند كار ننگ و فضاحت را در اين باره به جائي رسانده بود كه از شخصيتهاي معروف عرب كه گاهي نزد وي مي آمدند و بر او وارد مي گرديدند مي خواست تا در برابر مردم علي عليه السلام را لعن كنند و از وي بيزاري بجويند!! تاريخ مي نويسد «هنگاميكه عبيداللَّه بن عمر بر معاويه وارد گرديد به او گفت، بر بالاي منبر قرار گير و علي را سب كن و درباره ي او شهادت بده كه عثمان را كشته است.» [8] .

روزي احنف بن قيس نزد معاويه نشسته بود و در اين هنگام مردي از اهل شام به روي وارد گرديد و سخناني گفت و در پايان آن علي (ع) را لعن كرد احنف سخت از اين وضع شرم آور ملول گشت و خطاب به معاويه چنين گفت:

«اگر اين گوينده بداند كه خشنودي تو در لعن پيامبران و فرستادگان خدا است هر آينه آنها را لعن مي كند پس بترس از خداوند اي معاويه و واگذار علي را، او خداي خود را ملاقات كرده و تنها در قبر خود قرار گرفته و با عمل خود سر و كار دارد و به خدا سوگند شمشير علي نيكو بود و دامن او پاك، و مصيبت او بزرگ. معاويه با حنف گفت: چشم را بر هم نهادي و آنچه


در نظر داشتي بيان كردي؟! به خدا قسم بايد بر بالاي منبر روي و علي را با رغبت يا كراهت لعن كني. احنف گفت اي اميرالمؤمنين اگر مرا از انجام اين كار عفو كني براي تو بهتر است و اگر مرا بر لعن علي مجبور نمائي به خدا قسم لبهاي من هيچگاه به آن باز نخواهد شد.» [9] .

اين عمل ننگين و كفرآميز آنچنان عمومي و شايع گرديده بود كه از كوچك و بزرگ،شهري و دهاتي، در اجتماع و در تنهائي و خلاصه همه كس در همه حال آنرا مانند يك سنت ثابت و فريضه ي واجب اجراء ميكردند.

مسعودي مي نويسد:

«كار اطاعت مردم از معاويه تا آنجا بالا گرفت كه لعن (علي عليه السلام) را (به دستور معاويه) بر سنت و روشي قرار داده بودند كه كودكان بر آن سنت متولد مي شدند و بزرگان بر آن روش مي مردند!» [10] .

خلفاي بني اميه هم كه بعد از معاويه سر كار آمدند برنامه هاي ضد اسلامي و حكومت وي را تأييد كرده و همچنان اجراء مي نمودند با اين ترتيب دهها سال بر ملت اسلامي گذشت كه در آن علي بن ابيطالب عليه السلام - آن كسي كه لم يشرك باللَّه طرفة عين- مورد لعن و سبب قرار داشت!!!

اميرالمؤمنين يعني آن راد مردي كه با فداكاريها و جانبازيهاي خود در حساسترين لحاظت تاريخ، اسلام را از سقوط هميشگي و محو و


نابودي نجات بخشيد آنكسي كه بعد از پيامبر اسلام هيچ انساني در حد او براي احياء عدالت و آزادي، شرف و انسانيت، علم و فضيلت كوشش نكرد. همان شخصيت بزرگ سالياني دراز به نام دين و براي خشنودي خداوند!!! مورد اهانت قرار مي گرفت و دستگاه تبليغاتي معاويه آنچنان در وارونه ساختن حقايق كوشيد كه توانست جمعي را معتقد سازد كه علي بن ابيطالب حتي نماز نمي گذارد!!! و به اصول اسلامي اعتقادي ندارد!!! تا آنجا كه آن ناپاك خود در هنگام لعن بر آن حضرت مي گفت: «اللهم ان أبا تراب لحدفي دينك و صد عن سبيلك...» سبحان اللَّه ننگ و بي شرمي تا كجا؟!

معاويه فرزند بوسفيان كه تا ديروز خود و پدر و قبيله اش در برابر پيغمبر شمشير در دست گرفته و عليه آنحضرت مي جنگيدند تا بالاخره بخاطر قدرت مسلمين با كراهت اسلام را پذيرفتند اين مرد اكنون خود را حامي دين و پشتيبان راه خدا مي شمارد و علي عليه السلام را مانع راه خدا و ملحد در دين معرفي مي كند!!!نصر بن مزام مي نويسد: در جنگ صفين جواني از لشكر معاويه خارج شد و اراده ي جنگ با ياران علي را نمود در حاليكه پي درپي آن بزرگوار را لعن مي كرد و ناسزا مي گفت هاشم بن مرقال كه از ارتشيان آن حضرت بود به وي گفت:

(اي جوان) اين سخنان تو بعد از آن مخاصمه و محاكمه ي الهي است و پس اين جنگ حساب است، از خدا بترس زيرا تو بسوي او باز مي گردي و از موقعيت و موقفي كه اكنون داري از تو پرسش خواهند


كرد و هدف تو را از آمدن در اين جنگ جويا خواهند شد.

جوان در پاسخ گفت كه من با شما جنگ مي كنم به اين علت كه رهبر شما (علي عليه السلام) آنگونه كه به من گفته اند نماز نمي خواند (!!!) و شما هم نماز نمي گذاريد.» [11] .

آري وسعت دستگاه شيطاني تبليغاتي معاويه تا اينجا بود و اثر لعنتي آن هم تا اين حد! اين سب و لعن نسبت به دومين فرد جهان انسانيت و اشرف اولاد آدم بعد از پيغمبر اسلام همچنان ادامه داشت و بازارش گرم بود تا نوبت حكومت به عمر بن عبدالعزيز رسيد وي به علل خاصي دستور اكيد داد كه مردم از سب و لعن اميرالمؤمنين علي عليه السلام خودداري كنند.

مسعودي در سيره حكومت وي مي نويسد:

«عمر بن عبدالعزيز لعن علي را بر بالاي منابر ممنوع ساخت» [12] و گفت بجاي آن اين آيه را بخوانند: «پروردگارا غفرانت را بر ما و بر برادران ما آنهائي كه پيش از ما بتو ايمان آوردند شامل گردان و قرار مده در دل ما كينه را نسبت به كسانيكه ايمان آوردند، پروردگار ما، به درستي كه تو رئوف و مهرباني [13] .

خوانندگان عزيز- اين بود يكي از شومترين و خطرناكترين


طرحهائي كه معاويه در صدد بود آنرا اجراء سازد و متأسفانه همانگونه كه مطالعه فرموديد اين نقشه ي خطرناك با موفقيت كامل پيش رفت و آن مرد ناپاك توانست با دستياري علماء و خطباء سودجو و بي ايمان و با استفاده از دستگاه وسيع تبليغاتي خود كه از راويان فرصت طلب حديث و فرهنگ گرفته تا محراب و منبر همه را شامل مي شد، علي و خاندان علي را مورد سب و شتم و لعن مردم قرار دهد و خاندان بني اميه را در رأس كشور پهناور اسلامي جاي بزند و آنها را از نظر ديني و اسلامي تا حدود زيادي محبوبيت بخشد، و ما بخواست خداوند بزودي روشن خواهيم كرد كه اگر اين برنامه همچنان با دست يزيد هم دنبال مي شد و نهضت خونين حسين بن علي عليهماالسلام اين رشته شيطاني را قطع نمي كرد و اين نقشه ها را براي هميشه نقش بر آب مي نمود چگونه تا چند سال ديگر نه از اسلام در جهان خبري بود و نه از قرآن اثري.

اكنون كه معاويه سه مرحله ي مهم و اساسي از برنامه هاي وسيع خود را اجراء كرد يعني پست ترين و ناپاكترين و در عين حال جسور و سخت دل ترين افراد كشور مانند زياد بن ابيه را در استخدام خود درآورد و در اختيار حكومت خويش قرار داد و سپس با دست اين نمونه همكاران نا انسان خود بسياري از انسانها و مردان آزاد و غيور را كه در برابر خودسري ها و ستمگريهاي حكومت وي تاب سكوت و طاقت تحمل نداشتند به وحشيانه ترين صورت به قتل رساند و از ميان برداشت و در مرحله ي سوم هم بالاخره توانست احاديث مجعوله اي را


كه راويان از خدا بي خبر از قول پيغمبر بزرگ اسلام در مدح وي و خاندان بني اميه ساخته بودند در بين مسلمين شايع سازد و خود و قبيله ي خويش را به نام دين در دلهاي اكثريت نادان و كم درك اجتماع جاي دهد، و قسمت دوم اين برنامه را هم با رايج ساختن سب و لعن نسبت به علي بن ابي طالب و خاندان پاكش و ايجاد دشمني شديد در دلها نسبت به آن حضرت و فرزندان معصومش توانست با موفقيت عملي سازد.


پاورقي

[1] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد ج 3 صفحه‏ي 16 چاپ مصر.

[2] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد ج 3 صفحه‏ي 16 چاپ مصر.

[3] شرح نهج‏البلاغه ابن (ابي‏الحديد ج 3 صفحه‏ي 16 چاپ مصر.

[4] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد ج 3 صفحه‏ي 15 چاپ مصر.

[5] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد ج 3 صفحه‏ي 15 چاپ مصر.

[6] الغدير ج 10 صفحه‏ي 266 و 290 چاپ دوم.

[7] الغدير ج 10 صفحه‏ي 266 و 290 چاپ دوم.

[8] الغدير ج 10 صفحه‏ي 290.

[9] الغدير ج 10 صفحه‏ي 261 چاپ دوم

[10] مروج الذهب ج 2 صفحه‏ي 72 چاپ مصر سال 1346.

[11] الغدير ج 10 صفحه‏ي 209 چاپ دوم.

[12] مروج الذهب ج 2 صفحه‏ي 167 چاپ مصر 1346 هجري.

[13] سوره‏ي حشر آيه‏ي 10.