بازگشت

معاويه با ميل خود اسلام را نپذيرفت


قسمتهاي مختلفي كه ما تا اينجا نقل كرديم براي نشان داد مقاصد


قلبي معاويه و عقائد باطني وي بوده است اما ممكن است پذيرفتن آنها براي جمعي دشوار آيد آنهائيكه از دوردستي بر آتش دارند- و اصولا نتوانند اين حقيقت را باور كنند كه فرزند بوسفيان به راستي در دل هيچگونه اعتقادي به اصول و مقدسات اسلامي نداشت و تظاهر او به اسلام تنها بمنظور رسيدن بقدرت و هدفهاي شيطاني خويش بوده است.

ولي براي آنكه ما اين حالت شگفت و انكار را از صفحه ي فكر و دل اين جمع بزدائيم ناچاريم چگونگي و عامل اصلي اسلام آوردن معاويه و باب وي بوسفيان و همچنين موقعيت اين خاندان را از نظر پيشوايان بزرگ دين و نكوهشهاي شديد كه از آن مبادي عاليه نسبت به آنان وارد گرديده نقل كنيم تا اين حقيقت روشن گردد كه پذيرفتن اين دودمان اسلام را از ابتدا با رغبت و ميل نبوده بلكه با كراهت و بخاطر ترس از شمشير بوده است اينكه نقل مدارك اسلامي در اين باره:

يك- المعتضد باللَّه خليفه ي عباسي ضمن منشوري كه براي لعن بر معاويه و اطلاع اجتماع از علل تصميم خود بر اين امر صادر مي كند به موقعيت خاندان بوسفيان در برابر اسلام و آورنده ي آن و چگونگي مسلمان شدنشان و آنچه كه پيغمبر اسلام درباره ي اين خاندان فرمودند اشاره كرده و چنين مي نويسد:

... سخت ترين دشمنان پيغمبر در پيكار با اسلام از نظر كينه توزي و بزرگتر از همه از نظر مخالفت و اولين فرد آنها در هر جنگ و از جنبه ي مقاومت، كسي كه در برابر اسلام هيچ پرچمي برافراشته نمي شد مگر آنكه


آن كس صاحب آن پرچم و بدوش كشنده و رئيس آن بود، در تمام جنگها از بدر و احد و خندق و فتح، آن كس ابوسفيان بن حرب و پيروانش از بني اميه بودند آن بني اميه اي كه در كتاب خدا مورد لعن قرار گرفتند و سپس پيغمبر هم آنها را در مواقع مختلف لعن نمود (اينكه خداوند آنها را لعن كرد) به اين علت بود كه علم خدا درباره ي آنها گذشته بود و او مي دانست كار آنها را و نفاق آنان را و كفر فرزندانشان را، ابوسفيان با پيغمبر جنگ كرد در حاليكه كوشش مي نمود و مدافعه كرد در حاليكه مشكلات را تحمل داشت و ايستادگي نمود در حاليكه مخالفت و عداوت مي ورزيد تا هنگامي كه شمشير مسلمين او را مقهور ساخت و امر خدا برتري يافت با آنكه بني اميه كراهت داشتند در آن زمان ابوسفيان زباناً اسلام را پذيرفت در حاليكه واقعاً در گرد اسلام بود و در پنهاني كفر را دارا بود و دل از آن برنكنده بود...

خداوند بني اميه را از اين نظر با زبان پيغمبر خود لعن كرد و در كتاب خود نازل نمود و فرمود: «الشجرة الملعونة في القرآن» [1] و كسي اختلاف ندارد براينكه مقصود خداوند «از شجره ملعونه» بني اميه است و از مواردي كه بني اميه بر زبان پيامبر اسلام لعن شدند هنگامي است كه پيغمبر ابوسفيان را ديد كه بر چهارپائي سوار است و معاويه افسار آنرا مي كشد و فرزند ديگرش بنام يزيد آن را مي راند در اينجا آن حضرت فرمود خدا لعنت كند اين افسار كش و سوار شونده و اين راننده را» [2] .


دو- دومين موردي كه پيغمبر اسلام در نكوهش از معاويه سخن گفت، هنگامي بود كه آن حضرت با جمعي از مسلمانان نشسته بودند ناگاه فرمود:

«يطلع من هذا الفج رجل من امتي يحشر علي غير ملتي فطلع معاوية [3] .

يعني اكنون ظاهر مي شود از اين راه مردي از امت من كه در قيامت بر غير دين اسلام محشور مي شود در اين هنگام معاويه ظاهر شد در اين روايت پيغمبر اسلام صريحاً فرمود كه معاويه در قيامت در شمار مسلمانان محشور نمي گردد.

سه- سومين مدرك اسلامي كه درباره ي فرزند هند و اسلام وي با صراحت سخن مي گويد كلماتي است كه از علي عليه السلام صادر گرديده، هنگامي كه معاويه جمعي از بزرگان شام را نزد اميرالمؤمنين فرستاد، مردي در آنجا از آنان بنام «شرجيل بن سمط» درباره ي فرزند ابوسفيان و خلافت او سخن گفت آن حضرت ضمن پاسخي كه به وي داد چنين فرمودند:

«... و خلاف معاوية الذي لم يجعل اللَّه عز و جل له سابقة في الدين و لا سلف صدق في الاسلام طليق بن طليق حزب من هذه الاحزاب لم يزل للَّه عز و جل و لرسوله صلي اللَّه عليه و آله و للمسلمين عدوا هو و أبوه حتي دخلا في الاسلام كارهين [4] .

يعني... (معاويه در بيعت با من مخالفت ورزيد) آن معاويه اي كه خداوند براي او سابقه اي در دين قرار نداد و گذشته ي صدق در اسلام


ندارد، آزاد شده فرزند آزاد شده [5] .

حزبي از اين احزاب (آن كسي كه) هميشه براي خدا و پيغمبر وي و براي مسلمين او و پدر او دشمن بودند تا وقتيكه داخل در اسلام شدند در حاليكه كراهت داشتند و به آن مايل نبودند».

چهار- باز اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ يكي از نامه هاي معاويه به وي چنين مي نويسد:

«امّا بعد فانا كنا نحن و انتم علي ما ذكرت من الالفة والجماعة ففرق بيننا و بينكم امس انا آمنا و كفرتم واليوم انا استقمنا و فتنتم و ما أسلم مسلمكم الّا كرها و بعد ان كان الف الاسلام كله لرسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله حزبا [6] .

يعني ما و شما (بني هاشم و بني اميه) همان گونه كه يادآور شديد بر الفت و اجتماع بوديم اما ديروز (هنگام بعثت پيغمبر) بين ما و شما جدائي افتاد، ما ايمان آورديم و شما كفر ورزيديد و امروز ما استقامت كرديم و شما گمراه شديد،و مسلماني از شما اسلام نياورد مگر با كراهت [7] .


بعد از آنكه اشراف و بزرگان عرب همگي براي پيغمبر خدا (ص) حزب بودند و بر آن حضرت اجتماع داشتند»

خواننده ي ارجمند: با در نظر گرفتن اين مدارك و بيانات صريحي كه از پيشوايان بزرگ اسلام درباره ي معاويه و خاندان بني اميه صادر گرديده آيا باز هم پذيرفتن آن حقايق كه ما در گذشته به آن اشاره كرديم مشكل است؟! آيا نمي توان پذيرفت كه معاويه مي خواست از اسلام تنها وسيله اي نيرومند در اختيار بگيرد تا از آن براي رسيدن بهدف هاي شيطاني خويش استفاده كند؟! آيا باز هم جاي ترديد است كه بگوئيم فرزند ابوسفيان نه تنها هيچگونه علاقه و رغبتي در دل نسبت به اسلام و دستورات آسماني آن نداشت بلكه مقصود اصلي و پنهاني وي اين بود كه بسيار زيركانه و در استتار با حكومت اسلام و اصول و مقررات مذهبي آن مبارزه كند تا بتواند يك حكومت كثيف نژادي را جايگزين آن سازد؟!

بخش دوم:

در اينجا ما از بخش اول فارغ شديم و اكنون به بخش دوم اين فصل مي پردازيم، در اين بخش ما مي خواهيم آن قسمت از كارهاي حساس كه معاويه آنها را براي آماده ساختن شرائط اجتماع به منظور دست يافتن به هدفهاي پنهاني و ضداسلامي و انساني خويش انجام داد شرح دهيم.

در اين بخش ما به خواست خداوند، نشان خواهيم داد كه چگونه زاده ي هند آرام آرام زمينه ي كشور را براي اجراي مقاصد شوم خود


آماده مي سازد و موانعي را كه در راه رسيدن به هدفهاي پنهاني وي وجود داشت يكي پس از ديگري از ميان برميدارد!.

اينك شرح اين حوادث:


پاورقي

[1] سوره اسراء آيه 26.

[2] تاريخ طبري ج 11 صفحه‏ي 356.

[3] تاريخ طبري ج 11 صفحه 357 و ج 6 صفحه‏ي 4 چاپ مصر.

[4] تاريخ طبري ج 11 صفحه‏ي 257 و ج 6 صفحه‏ي 4 چاپ مصر.

[5] اين جمله اشاره است به داستان فتح مکه که در آن هنگام پيغمبر اسلام (ص) بزرگان مکه و کفار، و از آن جمله ابوسفيان و فرزندان او را آزاد کرد و به آنها فرمود: اذهبوا فانتم الطلقاء.

[6] نهج‏البلاغه شرح شيخ محمد عبده جزء سوم صفحه‏ي 134.

[7] در شرح «جمله‏ي و ما اسلم مسلمکم الا کرها.» شيخ محمد عبده چنين مي‏نويسد «ابوسفيان تنها يک شب قبل از فتح مکه اسلام آورد آنهم براي ترس از کشته شدن و براي وحشتي که از ارتش اسلام در دل داشت که بالغ بر ده هزار نفر بودند».