بازگشت

اجتماع معاويه يا ابلهان تاريخ


فرزند ابوسفيان كه تنها هدف او حكومت بر مردم و بدست آوردن قدرت است، به هر صورت كه باشد براي وي لذت بخش است از اينكه مي بينيد بر اجتماعي حكومت مي كند كه نه تنها در مسائل اساسي و اصولي اسلام و اجتماع داراي درك صحيح و انساني نيستند بلكه در محسوسات و عادي ترين موضوعات هم گاهي داراي شعور كافي و تشخيص لازم نمي باشند.

معاويه بخوبي مي داند كه از نيروي چنين اجتماع منحط و ناداني است كه او مي تواند حداكثر بهره را بردارد، او مي داند كه اين نمونه جمعيت و مردمند كه وي مي تواند آنها را بهر سوي كه بخواهد بكشاند و عليه هر فردي كه اراده كند بسيج نمايد.

پسر ابوسفيان از اينكه مردم او حتي در محسوسات قضاوت شان بر پايه ي حق و تشخيص صحيح نيست نه تنها ملول نيست بلكه اين بي خبري و جهالت را موفقيت بزرگي براي خويش دانسته و آنرا به رخ ديگران مي كشد.

زيرا معاويه بخوبي مي داند كه حكومت او و همه ي جباران و ستمگران تنها بر مردم بي خبر و چشم بسته امكان پذير است اما اجتماع بيدار و هشيار آنچنان بساط فريبكاران دغل باز را با قساوت هر چه بيشتر


درهم مي ريزد و چهره ي كثيفشان را با چنان سرعت در هر پوست و قالبي كه باشد بيرون مي كشد كه فرصت هيچ كاري را براي آنها باقي نمي گذارد.

داستان عجيبي مسعودي مورخ مشهور اسلامي درباره ي مردم شام و سطح فكر آنان نقل مي كند كه براي نشاندادن وضع منحط و چگونگي درك اجتماع معاويه و معاويه ها بسيار جالب است نام برده مي نويسد.

«مردي از اهل كوفه هنگام مراجعت از صفين در حاليكه شتري داشت وارد دمشق گرديد، فردي از اهل شام به شتر چسبيد و گفت اين ناقه (يعني شتر ماده) متعلق به من است و تو او را در صفين از من گرفتي، اين نزاع را نزد معاويه بردند و آن مرد شامي (كه مدعي بود) پنجاه نفر از مردم دمشق را براي شهادت نزد معاويه آورد و آنها گواهي دادند كه اين شتر ماده متعلق به اين مرد شامي است،معاويه هم عليه مرد كوفي قضاوت كرد (و گفت بايد اين شتر ماده را به اين شامي رد كني) مرد كوفي گفت خدا ترا اصلاح كند اين شتر من نر است و ماده نيست!!! معاويه گفت قضاوتي بود كه نمودم و گذشت (و بايد شتر را به شامي واگذاري)، ولي بعد از پراكنده شدن جمعيت معاويه آن مرد كوفي را خواست و چند برابر قيمت شتر را به وي پرداخت و به او نيكوئي و احسان نمود آنگاه به او گفت به علي (ع) ابلاغ كن كه من با او مقابله و مبارزه مي كنم با صد هزار نفر مردمي كه بين شتر نر و ماده فرق نمي گذارند» [1] .

در اين داستان معاويه پايه هاي اصلي قدرت خود يعني سطح فكر


آن مردمي كه وي بر آنان حكومت مي كند بخوبي روشن مي سازد و صريحا به مرد كوفي مي گويد به علي بن ابيطالب عليه السلام بگو كه من در پيكار با تو از نيروي چنين مردمي استفاده مي كنم آنهائيكه بين شتر نر و ماده فرق نمي گذارند!!!

جالب توجه اينجاست كه فرزند ابوسفيان نه تنها از حكومت بر چنين مردمي شرمنده نيست بلكه آنرا براي خود موفقيت مي شمرد و از مرد كوفي مي خواهد كه آنرا عيناً نزد اميرالمؤمنين عليه السلام منعكس سازد! آري او مي خواهد زمامدار مردم باشد و قدرت اسلامي را قبضه كند و براي رسيدن به اين هدف چه بهتر كه اجتماع و ملت او را مردمي نادان و منحط تشكيل دهند تا او هر چه بخواهد بتواند انجام دهد و هر تغيير و توجهي كه براي قانون شكنيها و يغماگريهاي خويش بنمايد جامعه وي آنرا بپذيرد.

خوانندگان عزيز: با در نظر گرفتن شواهد غير قابل انكار كه ما تا اينجا بر شمرديم آيا باز هم ممكن است فردي در سوء نيت معاويه ترديد كند!! آيا با در دست داشتن اين همه دلائل روشن باز هم مي توان در اين حقيقت شك داشت كه معاويه اسلام و مقدسات آن را عملا به بازي گرفته بود و مي خواست از آنها فقط پلي بسازد كه از آن براي رسيدن به هدفهاي نفساني و شيطاني خود و بوجود آوردن حكومت نژادي استفاده نمايد!!


پاورقي

[1] مروج الذهب ج 2 صفحه‏ي 72 چاپ مصر سال 1346 هجري.