بازگشت

پيمان شكنيهاي مردم


اولين عاملي كه بايد در اين بحث مورد توجه قرار گيرد اينست كه امام مجتبي عليه السلام هنگامي تن به صلح در داد كه پيمان شكنيهاي پي درپي و سست عهدي مردم كوفه و فرماندهان ارتش آن حضرت ضرورت آن را ايجاب مي نمود. ما در شرح تاريخ حكومت امام حسن عليه السلام تا هنگام ورود آن بزرگوار به مدائن بخوبي نشان داديم كه چگونه آن سبط اكبر از صلح با معاويه و از كنار آمدن با وي بر حذر بود و ضمن خطابه هاي فراوان و بيانات هيجان انگيز نتايج شوم و نكبت بار تسلط بني اميه را بر جهان اسلام و اجتماع يادآور گرديد، اما چه بايد كرد؟!! زيرا مسير حوادث بر عكس مراد بود.

امام عليه السلام در شرائط ناگوار و دردناكي قرار گرفته بود كه از يكطرف بسياري از فرماندهان ارتش وي رسماً به لشكر معاويه ملحق شده و در شمار ياران او درآمده بودند، و از سوي ديگر جمعي از باقي ماندگان ارتش آن حضرت هم در پنهاني با معاويه ارتباط داشته و به وي نوشته اند كه اگر تا نزديك كوفه بيايد، آنان آن بزرگوار را دستگير كرده و تسليم زاده ي هند مي كنند.

شرائطي كه ياران نزديك امام (ع) در هنگام نماز بسوي او تيراندازي كردند! فرزند بزرگ اميرالمؤمنين در وضع فوق العاده اي قرار داشت كه


ياران و ارتشيان او به خيمه ي وي ريختند و تمام آنچه را كه در خيمه بود (حتي فرشي كه در زير قدم آن حضرت بود) بغارت بردند!! در چنين شرائط ناگوار آيا جز صلح چاره اي وجود داشت؟! قطعا نه. زيرا اگر در آن لحظات حساس، حسن بن علي با همان جمع باقيمانده كه داراي روحيه اي بسيار ضعيف و درهم شكسته بودند در برابر معاويه و ارتش نيرومند وي پيكار مي كردند در همان روزهاي اول جنگ بدون ترديد پيروزي و غلبه ي قاطعي نصيب معاويه مي گرديد و در اين صورت قطعاً امام حسن و تمام ياران و نزديكان او كشته مي شدند، بدون آنكه بتوانند از اين شهادت و كشته شدن بهره اي كافي براي حفظ و عدالت بردارند زيرا اگر حضرت حسن عليه السلام از شهادت خويش آن بهره ي عجيب و جهاني را مي گيرد به علت بودن يك سلسله شرائط خاص اجتماعي بود كه بخواست خداوند در آينده روشن خواهد شد- شرائطي كه در عصر امام دوم عليه السلام وجود نداشت- بسيار سطحي و جاهلانه است اگر تصور شود امام مجتبي (ع) و ياران او هم اگر در آن روز كشته مي شدند مي توانستند مانند امام سوم از شهادت خود بنفع اسلام و موجوديت قرآن استفاده كنند. كشته شدن امام حسن (ع) در آنروز نه تنها براي بقاء دين اثر مهمي نداشت بلكه معاويه را در راه رسيدن به يك قدرت عجيب و كم نظير (بدون داشتن هيچگونه رقيب و مانعي) تا سر حد نهائي كمك مي نمود و به او اجازه مي داد كه نقشه هاي شوم و پنهاني خويش را (كه چيزي جز محو اسلام و زنده كردن يك حكومت نژادي بجاي حكومت اصيل انساني و


اسلامي نبود) آزادانه اجراء سازد، صلح امام (ع) در آن روز بطور موقت از رسيدن معاويه به اين آرزو جلو گرفت و اگر ما بخواهيم خطر بزرگي كه در آن روز اسلام را از جانب معاويه تهديد مي نمود و نقش مهمي كه صلح امام دوم در آن شرائط براي حفظ اسلام و موجوديت قرآن و در نتيجه آزادي و عدالت داشت مجسم سازيم بايد اسلام را به چراغي تشبيه كنيم كه با شعله اي بسيار ضعيف مي سوزد و معاويه در آنروز و با داشتن آن ارتش نيرومند و امكانات بسيار مساعد همانند مردي بود كه دهان خود را پر باد كرده و ميخواهد با يك پف كردن براي هميشه آن چراغ را خاموش سازد در اين شرائط امام حسن عليه السلام با صلحي كه در آن لحظات حساس انجام داد درست مانند كسي است كه در برابر آن مرد نيرومند قرار گرفته و به وي اجازه نمي دهد با آن دهان پر باد بر آن چراغ شبيخون زده و آنرا يكباره خاموش سازد.

امام مجتبي (ع) با اين صلح موقتاً از خاموش شدن اين چراغ جلوگيري كرد تا شرائط مساعد شود و در آينده ي نزديك برادر معصومش حضرت حسين عليه السلام با قيام خدائي و نهضت مقدس خويش براي هميشه موجبات فروزان بودن آن چراغ آسماني را فراهم سازد. آري صلح امام حسن (ع) كاري بود كه اساس نهضت امام سوم (ع) را پي ريزي نمود.

مسعودي مورخ مشهور اسلامي شرائط و موقعيت خاص امام مجتبي عليه السلام را كه به صلح آن حضرت انجاميد در جمله اي كوتاه بيان مي كند.

آنجا كه مي نويسد:


اهل كوفه (و ياران امام دوم) خيمه ي حضرت حسن را غارت كردند و اثاث و متاع آنرا بردند و با خنجر بر بدن آن حضرت ضربت زدند و هنگامي كه آن بزرگوار اين وضع را مشاهد كرد و پيمان شكنيها و عدم وفاي آن مردم بر وي روشن و مسلم گرديد به صلح تن در داد.» [1] .

با اين حساب بايد گفت صلح حضرت مجتبي عليه السلام در آن هنگامي كه واقع گرديد يك ضرورت اجتناب ناپذيري بود كه مصالح جهان اسلام و اجتماع الزاماً آنرا ايجاب مي نمود:


پاورقي

[1] مروج الذهب ج 2 صفحه‏ي 603.