بازگشت

برخوردهاي نظامي و پيكار


امام مجتبي هنگامي كه زمزمه ي آمادگي مردم را براي جنگ با معاويه


شنيد به مسجد آمد و در آنجا صريحاً مسلمين را براي پيكار با فرزند هند دعوت نمود، ولي حتي يك نفر از سر جنبانان كوفه به نداي آن بزرگوار پاسخ نداد. (عدي بن حاتم) برخاست و سخت مردم را بر آن سكوت و سستي سرزنش كرد و آنانرا به اطاعت امر امام تشويق نمود در اينجا مردم برخاستند و آمادگي خويش را براي جنگ با معاويه اعلام داشتند. حضرت به آنها فرمود اگر راست مي گوئيد به نخيله (كه قرارگاه لشگر بود) برويد آن بزرگوار هم شخصاً به نخيله رفتند و از آنجا سپاهيان را بدير عبدالرحمن كوچ دادند و سه روز در آن مكان توقف فرمود تا هر كه مي خواهد بلشكر وي ملحق گردد پس از سه روز تعداد كسانيكه به حمايت از آن حضرت در آنجا گرد آمده بودند به چهل هزار نفر رسيد [1] .

در اين هنگام امام دوم (ع) چهار هزار نفر را تحت رهبري و فرماندهي مردي بنام حكم براي مقابله با معاويه به شهر انبار فرستاد ولي نيمه ي شب معاويه نامه اي براي حكم نوشت و ضمن آن از او خواست كه از حمايت امام دست بردارد و به وي ملحق شود تا او حكومت ناحيه اي از نواحيه اي شام را بدو واگذارد و پانصد هزار درهم همان شب براي او فرستاد، اين نامه اثر سوء خود را گذارد و آن مرد ناپاك دعوت معاويه را پذيرفت و در دل شب با جمعي از خويشان نزديك خود بسوي وي شتافت و بلشكر او پيوست، هنگاميكه صبح طلوع كرد سربازان امام مجتبي (ع) در انتظار حكم بودند، اما بزودي دريافتند كه آن خيانت كار بسوي معاويه رفت خيانت حكم باطلاع امام دوم رسيد آن بزرگوار جريان را با ارتش خود در ميان گذاشت و فرد


ديگري را براي جانشيني حكم بسوي انبار فرستاد و در برابر مردم از او پيمانهاي سختي گرفت تا وي مانند گذشته به آن حضرت خيانت ننمايد.

اما متأسفانه ي آن مرد هم در برابر پولهاي و وعده ي حكومتي كه به وي داده به زانو درآمد و مانند فرمانده قبلي بلشگر وي پيوست و بدبختانه دامنه ي اين خيانت ها تا اينجا پايان نيافت و فرماندهان بعدي هم يكي پس از ديگري به امام حسن عليه السلام خيانت ورزيده و بسوي معاويه رفتند ناگفته پيدا است كه انتشار اينگونه خبرها در بين ارتش چگونه روح سربازي و نظامي آنها را سخت تضعيف كرده و در تصميم آنان نسبت به شركت در جنگ و پيكار اثر سوء ميگذارد.

امام دوم (ع) با مشاهده ي اين وضع اسف بار سخت غمنده و ملول گرديد و بشدت از اين بي وفائي و ناپايداري فرماندهان ارتش متأثر گشت. در اين هنگام جمعي از ارتشيان نزد وي آمدند و بدو چنين گفتند:

تو جانشين پدرت و وصي او هستي و ما در برابر فرمانت مطيعيم و آنچه دستور دهي مي شنويم اوامرت را نسبت به ما صادر فرما. حضرت فرمود بخدا قسم شما دروغ مي گوئيد. وفا نكرديد براي كسي كه بهتر از من بود (علي عليه السلام) پس چگونه براي من وفا خواهيد كرد؟! چگونه من به شما اطمينان پيدا كنم با آنكه من بشما اعتماد ندارم (با اين حال) اگر راست مي گوئيد موعد ما لشكرگاه مدائن باشد. بسوي آنجا رهسپار شويد [2] .

به دنبال اين فرمان آن حضرت هم بسوي مدائن حركت نمود. اما


در بين راه جمعي از خيانتكاران كه در ظاهر در شمار سربازان آن بزرگوار هم بودند براي غارت وارد خيمه گاه وي شده و همه چيز حتي رداء و سجاده ايكه در زير پاي آن حضرت قرار داشت ربودند ولي (به علت بيداري به موقع و مراقبت جمعي از شيعيان) به جان آن بزرگوار نتوانستند آسيبي وارد سازند.

امام مجتبي عليه السلام به راه مدائن ادامه داد، اما در اثناي راه مردي از خوارج بنام (جراح بن سنان) به آن حضرت حمله كرد و با خنجر بر ران آن بزرگوار جراحت سختي وارد آورد در اينجا جمعي از ياران خاص آن حضرت وي را با آن حال به مدائن آوردند، ولي با كمال تأسف هنگامي كه آن بزرگوار به مدائن آمدند مشاهده كردند كه بسياري از كسانيكه خود قبلا گفته بودند ما فرمانبردار شما هستيم به آنجا نيامدند و تخلف ورزيدند.

در اينجا باز حضرت مردم را بخاطر پيمان شكنيهايشان سخت مورد سرزنش قرار داده و چنين فرمود:

«غدر تموني كما غدرتم من كان قبلي مع اي امام تقاتلون بعدي؟! مع الكافر الظالم الذي لا يؤمن باللَّه و لا برسوله قط و لا اظهر اسلام هو و بنوامية الا فرقا من السيف و لو لم يبق لبني اُمية الا عجوز درداء لبغت دين اللَّه عوجاً هكذا قال رسول اللَّه [3] يعني پيمان خدا را با من درهم شكستيد و بمن خيانت كرديد چنانكه خيانت نموديد، با امامي كه پيش از من بود. برهبري كدام امام بعد از من جنگ خواهيد كرد؟! آيا به رهبري آن كافر ستمگر كه هيچگاه بطور واقع جنگ خواهيد كرد؟! آيا به رهبري آن كافر ستمگر كه هيچگاه بطور واقع بخدا پيامبر او ايمان نياورد [4] و اظهار اسلام ننمود او و ديگر از


بني اميه مگر براي فرار از شمشير، اين بني اميه اي كه اگر باقي نماند از آنان مگر يك پيره زن هر آينه بر دين خدا اعوجاجي وارد خواهد آورد، اينگونه فرمود فرستاده ي خداوند يعني پيامبر اسلام.»

اين اوقات ديگر سخت ترين روزهاي حكومت حضرت مجتبي عليه السلام بود، زيرا حوادث ناگوار- كه از همه كوبنده تر پيمان شكنيهاي صريح كساني بود كه با آن حضرت بيعت كرده بودند، يكي بعد از ديگري انجام مي يافت و بالاخره كار اين پيمان شكنيها و خيانتها تا جائي بالا گرفت كه بسياري از بزرگان ارتش امام در پنهان با معاويه مكاتبه و ارتباط داشته و به وي نوشتند: اگر تا نزديك كوفه بيائي ما امام حسن (ع) را دست بسته تسليم تو خواهيم نمود و هم اينان بودند كه بارها بسوي آن حضرت تيراندازي نمودند و مي خواستند بدين گونه آن بزرگوار را بقتل برسانند. اما خوشبختانه چون حضرت زره در زير لباس پوشيده بودند از گزند آنان مصون ماندند [5] .

امام دوم از خيانتهاي سران سپاه خود و روابط پنهاني آنها با معاويه بخوبي آگاه بود و خود اين حقيقت تلخ را ضمن كلماتي به زيد ابن وهب چنين فرمود:

«واللَّه لو قاتلت معاوية لا خذوا بعنقي حتي يدفعوني اليه سلماً [6] يعني بخدا قسم اگر (اكنون) با معاويه جنگ كنم (ياران من) مرا گرفته و سالم تسليم معاويه خواهند نمود» از پيش آمدهاي ناگواري كه در همان اوقات براي امام مجتبي عليه السلام رخ داد و در تضعيف


روحيه ي باقيمانده از ارتشيان آن حضرت سخت مؤثر واقع گرديد و به عقيده ي (ابن اثير) مورخ مشهور، اين حادثه بود كه موجب شد مردم بخيمه ي آن حضرت براي غارتگري هجوم آوردند. اين بود كه مردي ناپاك در لشگرگاه حضرت فرياد برآورد كه قيس بن سعد (كه با دوازده هزار نفر در فرات مردانه در برابر ارتش معاويه مقاومت مي كرد) كشته شد. اين نداي شيطاني اثر شوم خود را بخشيد و روحيه ي سربازي تضعيف شده اي ارتش امام عليه السلام را سخت دگرگون ساخت.

ابن اثير مي نويسد «چون امام حسن (ع)» به مدائن وارد گرديد شخصي در ميان ارتش وي ندا در داد كه قيس بن سعد كشته شد شما از اينجا برويد و دور شويد.

سربازان با شنيدن اين ندا بسوي خيمه ي امام حسن (ع) روانه شدند و هر چه در ميان خيمه بود به غارت بردند حتي فرشي كه در زير قدم آن بزرگوار بود با كشمكش از زير پاي آن حضرت ربودند [7] .

خواننده عزيز- تا اينجا ما حوادث و پيش آمدهاي ناگواري را كه از ابتداي خروج امام حسن عليه السلام از كوفه براي مبارزه و پيكار با معاويه تا هنگام ورود آن حضرت به مدائن انجام گرديد بطور فشرده و اجمال مورد مطالعه قرار داده و با ذكر شواهد زنده و غير قابل انكار نشان داديم كه چگونه امام مجتبي عليه السلام از كنار آمدن و صلح با معاويه سخت برحذر بود و اكنون كه وارد مدائن گرديد و پيمان شكنيهاي پي درپي


مردم آهسته آهسته مي خواهد زمينه ي صلح با معاويه را آماده سازد، آن حضرت براي اتمام حجت و نشان دادن دورنماي هول انگيز تسلط معاويه و بني اميه بر اجتماع، در برابر ارتشيان خود قرار گرفت و خطاب به آنان چنين فرمود:

«ويلكم واللَّه ان معاوية لا يفي لاحد منكم بما ضمنه في قتلي و اني اظن ان وضعت يدي فاسالمه لم يتركني ادين لدين جدي و اني أقدر أن أعبداللَّه وحدي ولكن كاني انظر الي ابنائكم واقفين علي ابواب ابنائهم يستسقونهم و يستطعمونهم بما جعل اللَّه لهم فلا يسقون و لا يطعمون فبعداً و سحقاً لما كسبته ايديهم و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون [8] .

يعني واي بر شما بخدا قسم بوعده هائي كه معاويه در برابر كشتن من به شما داده وفا نخواهد كرد و من مي دانم كه اگر دست خود را در دست وي قرار دهم و با او صلح كنم او مرا رها نمي كند تا بر روش و دين جد خود باقي باشم. (اي مردم) من مي توانم به تنهايي خداي را عبادت كنم [9] ، اما گويا هم اكنون مي بينم كه فرزندان شما بر در خانه هاي فرزندان بني اميه ايستاده اند و از آنها آب و غذا مي طلبند و حقوق خود را از بيت المال خواستارند، اما فرزندان بني اميه به نسل شما و فرزندان تان آنچه كه حق آنهاست نمي دهند (سپس فرمود): (بني اميه) از رحمت خداوند دور باشند به خاطر اعمال ننگيني كه با دست خود انجام مي دهند و به زودي ستمگران


مي دانند كه بكجا خواهند رفت، و به چه عذاب دردناكي دچار خواهند گشت» فرزند بزرگ اميرالمؤمنين در اينجا به سخنان خود خاتمه داد، اما متأسفانه اين بيانات تكان دهند و روح انگيز كه همانند يك نداي ملكوتي و آسماني از حلقوم آن بزرگوار خارج مي گرديد هيچگونه اثر محسوسي در آن مردم پست و زبون بجاي نمي گذاشت، امام دوم (ع) با آنكه نتايج وحشتناك تسلط بني اميه را بر اجتماع صريحاً يادآور مي شد با اينحال آن مردم ناپاك به خاطر ترس از شمشير و يا براي رسيدن به پاداشهاي خيالي كه معاويه به آنها وعده داده بود همچنان عهدشكني مي كردند و بزرگان آنها براي از بين بردن حضرت مجتبي عليه السلام تلاش مي نمودند به اميد آنكه به عطاي معاويه برسند!!!

فكر رسيدن بقدرت و مال در سايه ي حكومت معاويه، آنچنان بزرگان كوفه را سرمست كرده بود، كه دين و تمام فضائل انسانيت را پشت سر نهادند. اما دوم (ع) ضمن خطبه اي روحيه ي ديني مردم كوفه را در هنگام جنگ صفين با زمان خود مقايسه كرده و در آنجا چنين مي گويد:

«انا واللَّه لا يثنينا عن اهل الشام شك و لا ندم و انما كنا نقاتل اهل الشام بالسلامة والصبر فشيب السلامة بالواوة والصبر بالجزع و كنتم في مسيركم الي صفين و دينكم امام دنياكم و اصبحتم اليوم و دنياكم امام دينكم [10] .

يعني بخدا قسم ما را از مبارزه و پيكار با مردم شام شك و ترديد و يا ندامت و پشيماني باز نداشت (بلكه عامل عقب نشيني ما اكنون اينست


كه) ما با اهل شام جنگ را شروع كرديم در حالي كه نسبت به يكديگر در صلح و صفا بوديم و در برابر مشكلات صبر و شكيبائي داشتيم اما (اكنون) صلح و صفاي ما با يكديگر به عداوت و دشمني كشيد و تحمل و صبر به ناشكيبائي و جزع منتهي شد. و شما به جنگ صفين مي رفتيد در حاليكه دين در نزد شما مقدم بر دنياي شما بود، ولي امروز اين گونه ايد كه دنيا در نظرتان مقدم بر دين شما است»

خوانندگان ارجمند- با مطالعه ي حوادثي كه ما تا اين جا برشمرديم بخوبي روشن مي شود كه چگونه موجبات صلح امام مجتبي عليه السلام يكي بعد از ديگري به وقوع مي پيوندد. با آنكه آن حضرت سخت از آن بر حذر بود و با تمام نيروئي كه داشت مي كوشيد تا نگذارد اين صلح انجام گيرد. اما متأسفانه اين كوششها بي اثر بود و بالاخره همان صلح با تمام نگرانيهائي كه حضرت از آن داشت به آن بزرگوار تحميل گرديد.


پاورقي

[1] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي (ع) صفحه‏ي 89.

[2] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي (ع)صفحه‏ي 92.

[3] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي (ع) صفحه‏ي 92 و 93.

[4] مقصود معاويه است.

[5] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي (ع) صفحه 93.

[6] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي (ع) صفحه 93.

[7] کامل ابن‏اثير 3 صفحه‏ي 205 چاپ مصر سال 1301 هجري.

[8] ناسخ التواريخ حالات امام مجتبي صفحه‏ي 96.

[9] يعني پافشاري من در مبارزه و پيکار با معاويه به خاطر آن نيست که من بتوانم وظائف شخصي و بندگي خود را در برابر خدا انجام دهم.

[10] کامل ابن‏اثير ج 3 صفحه‏ي 206 چاپ مصر.