بازگشت

شوراي خلافتي يا مولودي ناميمون


فرزند خطاب عمر نه تنها جرثومه ي كثيفي را به نام معاويه از يك


شجره ملعونه به استانداري شام مي پذيرد بلكه تحت عنوان خيرانديشي!!! و مصلحت بيني!!! در اجتماع كوچكي بنام شوراي خلافتي.

(كه انسان نميداند آن ديگر چه صيغه اي در اسلام بود) فردي را همانند عثمان جا ميزند و در كنار آن، تركيب شورا را هم طوري مي سازد كه از ميان آن خواه و ناخواه همان عثمان بر نامداري برگزيده گردد و بنام خليفه برگرده ي اسلام و مسلمين سوار شود در حاليكه خود او عثمان را بهتر از همه ميشناخت و آينده حكومت وي را به خوبي پيش بيني مي نمود.

اين داستان از آنجا شروع مي شود كه در آن هنگام كه عمر در بستر مرگ افتاده بود به وي گفتند چه خوب است كسي را براي خلافت و جانشيني از خود برگزيني عمر آهي كشيد و گفت چه كسي را انتخاب كنم؟! اگر ابوعبيده جراح و يا سالم غلام حذيفه زنده بودند من در تعيين آنها ترديد نمي كردم زيرا پيغمبر درباره اولي گفته بود «او امين اين امت است» و دومي را ستوده بود كه «او به خداوند زياد علاقه دارد» اما اكنون چه كسي را تعيين كنم [1] .

راستي شگفت انگيز است! چگونه فرزند خطاب براي تعيين جانشين خود و زمامدار آينده بفكر ابوعبيده جراح و غلام ابي حذيفه مي افتد ولي حتي يك لحظه هم نمي انديشد كه در آن اجتماع شخصيتي همانند علي عليه السلام وجود دارد!!!.

آري عمر در آن روزها بخوبي احساس كرده بود كه اگر براي تعيين


خليفه كاري نكند و جامعه را به حال خود واگذارد بدون ترديد آنها جز علي عليه السلام را برنمي گزينند و اگر آن حضرت در آن شرائط در رأس كار قرار گيرد طبعاً زمام امر مسلمين يكي بعد از ديگري به فرزندان معصوم او و در اختيار كساني قرار خواهد گرفت كه پيامبر بزرگ اسلام به امر خداوند آنها را براي رهبري جهان اسلام نصب كرده بود و مسئله ي مهم اين بود كه در آن صورت و در آن شرائط هيچگونه مخالفت مؤثري در برابر آن حضرت انجام نمي گرفت زيرا معاويه كه در آنروز هنوز بصورت يك خطر جدي در نيامده بود و همانند معاويه بعد از عثمان نبود تا تجهيزات نظامي وسيع و اقتصاد نيرومندي براي خود بوجود آورده باشد و جز معاويه هم كسي كه بتواند در برابر جبهه حق و حكومت علي بن ابيطالب عليه السلام جبهه ي باطلي متشكل و نيرومند بوجود آورد يافت نمي شد.

با اين حساب براي هميشه مسند حق براي مردان حق استوار مي گرديد آري عمر بخوبي اين حقيقت را درك كرده بود و براي خنثي كردن آن يك ژست كاملا «دموكراسي مأبانه» به خود گرفت و بلافاصله شورائي بنام «شوراي خلافتي» تشكيل داد و همانند بسياري از جباران و ديكتاتورهاي جهان كه «از يك سوي همانند جلادي خونخوار كارد بر حلقوم دموكراسي ضعيف و ناتوان عصر ما نهاده و در تلاش براي جدا كردن آخرين رگهاي حياتي وي هستند و از سوي ديگر با همان حال نعره از جگر برمي آورند كه «زنده باد دموكراسي و آزادي!!» عمر هم از يك سوي خليفه را خود تعيين نمي كند و صريحاً روي شخصي انگشت نمي گذارد بلكه تعيين اين امر را


بر عهده ي معجوني بنام «شورا»!!! مي نهد تا در زير ماسك اين نام زيبا و فريبنده نه تنها مردم عصر خويش بلكه حتي بسياري از انسانهاي نكته سنج عصرهاي آينده را هم از دقت و بررسي در ماهيت آن شورا باز دارد و از سوي ديگر تركيب شورا را طوري قرار ميدهد كه مطالعه در آن براي هيچ فرد بيدار ترديد باقي نمي گذاشت كه بالاخره منتخب شورا همان عثمان خواهد بود، اين واقعيت را اميرالمؤمنين عليه السلام از پيش آشكارا بر زبان رانده بود، در آن هنگام كه عموي خويش عباس را ديدار كردند صريحاً بوي فرمودند «خلافت از خاندان ما بدور شد زيرا در اين شورا عثمان در كنار من قرار گرفت [2] .

از همه حيرت انگيزتر اين كه نام «شورا» تا آنجا توانست ماهيت آن و منويات شخص عمر را در زير پرده نگاه دارد كه بعد از گذشتن قرنها حتي امرزو هم جمعي از روشنفكران و تيزبينان شيعه را كه متأسفانه سخن شيفته دموكراسي نيم بند غرب گرديده فريفته و يا حداقل آنان را به «تغافل» وا دارد تا آن حد كه تشكيل چنين شورائي را نشانه اي بارز از آزادي و دموكراسي!!! اسلام در عهد عمر شمرده و از اين نظر سخت بر آن تكيه كنند!!! شورائي كه عمر ضمن سخناني كه با هر يك از اعضاء آن دارد به عثمان روي كرده گفت «عثمان گويا به تو مي نگرم كه بر مسند خلافت تكيه مي زني و در آن روز عشيره ات بني اميه و بني ابي معيط را بر گردن مسلمين سوار مي كني و بيت المال را در اختيار آنان قرار ميدهي» [3] .


آري اين واقعيت را عمر خود بيش از همه ميدانست كه محصول آن شورا جز عثمان نخواهد بود ولي جاي شگفت است كه با اين حال چگونه او فردي را مانند ابن عفان براي رهبري جهان اسلام!!!! برميگزيند او را عضو شورا و در كنار علي عليه السلام!!! قرار مي دهد با آنكه وي آينده حكومت عثمان را به خوبي پيش بيني مي نمود و سرنوشت مسلمين و بيت المال را در عصر قدرت آل عثمان آشكارا بيان مي كرد!!!.

خواننده ي عزيز! با توجه به اين مسائل كه بطور اجمال و فشرده تا اينجا برشمرديم آيا باز هم مي توان «همانند بعضي از نويسندگان فاضل و معاصر» نوشته مسعودي را پذيرفت كه قانون شكنيها و تبعيضات تنها در عصر عثمان بوده ولي در عهد عمر راه حكومت (از نظر اجراي عدالت و مساوات) «جاده واضحه و طريق آشكار و روشن بوده است؟!.».


پاورقي

[1] طبري ج 3 صفحه‏ي، 293 چاپ قاهره.

[2] کامل ابن‏اثيرج 3 صفحه 26.

[3] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد ج 1 صفحه 91 چاپ بيروت.