بازگشت

ملاقات مجدد


برنامه جنگ و درگيري قطعي شد امام به عمر سعد پيام داد كه همديگر را ببينيم. قرار ملاقات سر رسيد و آن دو با هم روبرو شدند.

امام خطاب به عمر سعد فرمود آيا راستي با من مي جنگي؟ تو مرا خوب مي شناسي و مي داني كه پسر پيامبرم. آيا دوست نداري با من باشي و باين طريق خود را به خدا نزديك كني؟ گفت: ترس از آن دارم خانه ام را خراب كنند امام فرمود من براي تو بهتر از آن را مي سازم- گفت مي ترسم املاك مرا ضبط نمايند. امام فرمود من از املاك خود در


حجاز به تو مي بخشم كه از اينجا هم بهتر است. حتي امام پيشنهاد كرد ملكي را در اختيار او بگذارند كه معاويه قبلا حاضر بود آن را بيك يا دو مليون دينار از او خريداري كند. عمر سعد گفت ترس از آن دارم كه زن و فرزندم را در كوفه بكشند.

امام در اين مرحله غضبناك شد و از جاي برخاست و گفت واي بر تو اميد است ترا در بستر بكشند و از گندم عراق سير نخوري، او بمسخره گفت اگر گندم نباشد به نام جو هم مي توان قناعت كرد.

امام فرمود آيا گمان داري پس از كشتن من، به حكومت ري خواهي رسيد؟ بخداي سوگند چنين نيست هر كاري كه مي خواهي بكن ولي بدان پس از من از دنيا و آخرت خوشحالي نخواهي داشت. [1] .


پاورقي

[1] ص 583 ج 1 حليه الابرار.