بازگشت

مذاكرات


امام پس از نماز عصر در ميان دو لشكر خودي و حر ايستاد و فرمود من خود به اين سوي نيامدم مرا دعوت كردند و من تبعيت نمودم. هنگام عصر هم امام به نماز ايستاد و حر به او اقتدا كرد و پس از نماز باز هم امام به سخنراني ايستاد و فرمود:

سفارشم اين است حق را بشناسيد و از آن تبعيت كنيد. مردم به من نامه ها دادند و از من درخواست حضور كردند و من آمده ام. اما اين قوم (بني اميه) اطاعت شيطان را


پذيرفتند و طاعت خداي رحمان را رها كردند. فساد را در جامعه آشكار كرده و حدود الهي را تعطيل نمودند. از بيت المال سوءاستفاده كرده و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام ساختند. و من سزاوارتر از ديگران به اين امرم... [1] .

حر درباره دعوتها اظهار بي اطلاعي كرد و وظيفه سربازي و ماموريت خود را پيش كشيد كه مامورم ترا به نزد ابن زياد ببرم. امام فرمود: وصول به اين آرزو محال است و من هرگز تن به ذلت نخواهم داد. و اگر به امر رضا نمي دهيد از همين راهي كه آمدم برمي گردم. [2] و اگر تعهد مي كنيد در كوفه به من تعرضي نشود وارد شهر شما مي شوم [3] و حر در برابر امام همان سخن را تكرار كرد.

امام ناراحت از موضع حر فرمان حركت به ياران خود داد ولي حر صف آرائي كرد و راه را بر امام بست. مشاجره لفظي پديد آمد و امام فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، از من چه مي خواهيد [4] و حر احترام كرد و پاسخي نداد ولي در موضع خود استوار ماند.


پاورقي

[1] ج 2 طبري ص 304.

[2] اخبار الطوال ص 249.

[3] انساب الاشراف ج 2 ص 170.

[4] الفتوح ج 5 ص 141.