بازگشت

چرا به سوي عراق رفت؟


چرا نرود؟ و اگر نرود به كجا برود؟ مدينه؟ يا مكه؟ يا هر جاي ديگر؟ جز اين است كه از او بيعت مي طلبند؟ و جز اين است كه اگر بيعت نكند او را مي كشند؟ و جز اين است كه خود فرموده بود من در هيچ جاي، پناهگاهي ندارم؟

حال كه چنين است لااقل به جائي برود كه 12 هزار نامه دعوت دارد، و نامه ي اوليه ي مسلم هم نشان مي دهد كه در آنجا او را مي پذيرند. لااقل در جائي باشد كه براي رفتن به آنجا براي او توجيهي است. او خود در جواب حر، عمر بن سعد و سپاه كوفه كه از او پرسيده بودند چرا به سوي عراق آمده است علت آمدن را دعوت اهل كوفه اعلام كرد و فرمود خرجين ها پر از نامه هاست، خلفي مملوءه بالكتب. [1] .

به راستي اگر او با اين همه دعوت به كوفه نمي رفت و در مكه ترور مي شد- آيا


مي توانست در قيامت جواب آن همه دعوت كنندگان را بدهد؟ آيا نمي گفتند او خود جان خويش را بخطر انداخته و بيجهت خود را در مكه به كشتن داده است؟ آيا آيندگان او را سرزنش نمي كردند كه او اعتنائي به آن همه خواستاران و شيعيان نكرد و قرباني خودخواهي و بي اعتنائي خويش است؟ و راستي اگر خود ما در چنان وضع و حالتي بوديم دعوت دعوت كنندگان را اجابت نمي كرديم؟

بر اين اساس افرادي چون ابن خلدون كه گفته اند حسين عليه السلام با اين عده ي قليل نمي بايست به جنگ با آن همه سپاهيان مجهز تن در دهد اولا بنظر ما از واقعه دعوت كوفيان از امام براي رهبري اطلاع ندارد، ثانيا گمان كرده است كه امام با لشكر و سرباز براي جنگ به كوفه و شام رفته است و ثالثا از منطق تشيع و مقام امام و مسووليت امر بمعروف و نهي از منكر بي خبر است و رابعا از منطق عقل و انسانيت آگاه نيست و نمي داند كه اگر جمعي عظيم كسي را به خود بخوانند او بي اعتنائي كند نوعي سبك مغزي و خودسري است.

آري، او ناگزير بود كه بحكم شرعي، عقل، وجدان، مسووليت انساني، و لااقل بخاطر اتمام حجت به پيش رود و اينكه در اين راه چه پيش مي آيد مربوط به خداست. بويژه كه ظواهر امر در دعوت نويد خوشي مي داد.


پاورقي

[1] تاريخ ابن عساکر ص 209.