بازگشت

اساس مسأله


معاويه با شور و مشورت مفتيان درباري خود، به نشر اين عقيده پرداخت كه خداي، سرنوشت بشر را از قبل معين و مقدر كرده و آزادي و اختيار آدمي را در تعيين سرنوشت از او سلب نموده است. پس هرچه كه بر آدمي مي آيد جزء مقدرات از پيش تعيين شده است و آدمي در آن دخالتي ندارد.

انتخاب حاكم و زمامدار هم از جانب خداست، اوست كه مقدر كرده است فلان شخص بر جان و مال و هستي مردم حاكم باشد و مردم را درباره زمامداران حق اظهار نظر، مخالفت و چون و چرا نيست، پس اگر حاكمي خلاف حق و عدل حكم براند، مردم حق مخالفت و اعتراض ندارند. بايد دعا كنند تا خداي، خود مشكل آنها را حل كند و مثلا حاكم را از ميان بردارد!!

و مي بينيد اين يك خطر انحرافي در جامعه است كه مردم را وادار به تبعيت از حكومت زمان مي كرد آنهم تبعيت بي چون و چرا و بدون حق اظهار نظر و انتقاد. [1] و حتي گفته اند حكومت يزيد هم قضائي از قضاهاي الهي بود و مردم در برابر قضاي الهي حق راي و اظهار نظر ندارند و ان امر يزيد قضاء من القضاء و ليس للقضاء الحيره من امرهم. [2] .

آري، مردم در عصر بني اميه عملا از تفكر و تعقل الهي تهي شده بودند و عمل خلفاء را تقدير و قضاي الهي مي دانستند و مخالفت با آنها را بي فايده مي انگاشتند. اسلحه ي مبارزه را از دست مردم گرفتند تا خود آزادنه به حكومت بپردازند. پس حركتي لازم بود تا اين اوضاع فكري و اعتقادي را دگرگون كند. و قيام حسين عليه السلام از اين ديد هم مي تواند تعليل باشد.


پاورقي

[1] علي عسکري ج 2 ص 125.

[2] الامامه و السياسه ج 1 ص 187.