بازگشت

دامنه اختلاف


در جامعه از نظر سنخ و تيپ اجتماعي اختلافاتي به چشم مي خورد. عده اي سر در لاك خود داشتند و برايشان اين مطرح نبود كه معاويه حاكم باشد يا يزيد. بعضي بظاهر مسلمان بودند و در باطن كافر و حتي مشرك. منافع مادي براي عده اي بسيار مطرح بود نه انديشه اسلام. طبقه زمامدار هم كه فقط به خود مي انديشيد نه به اسلام و نه به مردم.

موجبات تفرقه در بين مردم بسيار بود. كار به جائي كشيد كه اجازه نمي دادند فردي از موالي غير عرب بر مردم امامت جماعت كند. امويان مي گفتند مبطلات نماز سه


چيز است: سگ، الاغ، موالي (غير عرب) [1] .

كينه و حسادت و تفرقه در بين مردم رواج داشت و دستگاه زمامدار خود بر اين امر دامن مي زد فرق گذاري بين عرب و عجم مطرح بود. مردم به اطرافيان خود اعتمادي نداشتند، پدران نسبت به فرزندان و خادمان خود بدبين بودند و بر عكس.

فعاليت خوارج كملا مشهود بود. آنها هم ضد خاندان علي عليه السلام بودند و هم ضد خاندان بني اميه و معاويه بهر كدام كه دست مي يافتند نابود كردن شان قطعي بود ولي توان مقابله با معاويه را نداشتند، نتيجتا عرصه اعمال زور و قدرتشان شيعه بود و معاويه از اين بابت سود مي برد. [2] .

سرشان به چيزي گرم بود به نام اسلام و از مسائلي مي پرسيدند كه دست دوم و سوم بود يعني از مسائل اصلي و اساسي غافل بودند. پس از شهادت حسين عليه السلام فردي بنزد عبدالله بن عمر آمد از او درباره خون مگس مساله پرسيد. او از اين سوال در شگفت شد و گفت پسر پيامبر را كشتند و براي كسي مساله اي پديد نيامد در حاليكه او گل باغ رسول الله بود. [3] .


پاورقي

[1] ص 140 پژوهشي در زندگي امام حسين.

[2] تاريخ الشعوب الاسلاميه ص 16.

[3] ص 564 حليه الابرار ج 1.