بازگشت

داستانش با عبدالله جعفي


در جريان كربلا در مواردي بسيار امام ابزار سعادت را در اختيار برخي مي نهاد و موجبات رشد آنها را فرهم مي آورد. مي كوشيد آنها كه قابليت دارند از كاروان باز نمانند. ولي چه مي شود كرد. برخي از افراد در شرايطي نيستند كه بتوانند گوي سعادت را دريابند.

امام در مسير حركت به عبدالله بن حر جعفي برخورد كرد و او را به راه خود دعوت نمود. او عذر آورد كه گرفتارم و نمي توانم به همراه تو آيم ولي اسبي دارم تيزرو و


چالاك آنچنان كه قادر است انسان را از هر خطري و مهلكه اي برهاند، و نيزه اي دارم كه بس ظريف و گرانقيمت است و مي تواند سينه دشمن را بشكافد اين دو را به تو مي بخشم.

امام عليه السلام فرمود مرا به اسب و نيزه ي تو هوسي نيست، خودت را خواسته ام. و آنگاه فرمود به تو سفارش مي كنم كه از اين منطقه دور شو تا بعدها صداي استغاثه ام را نشنوي كه در صورت شنيدن و كمك نكردن دچار خسران خواهي شد. [1] .

او همين ديدار را با زهير بن قين هم داشت ولي زهير در اين ديدار مغلوب روح حسين عليه السلام شد و همه ي آنچه را داشت به همسرش بخشيد و راهي راه كربلا گرديد و در روز عاشورا با پاكبازي خود خاطره ي درخشاني از خود در تاريخ بر جاي گذاشت.


پاورقي

[1] ص 71 مجالس المواعظ.