بازگشت

گذران زندگي


او از يكسو فردي بود بياباني و ولگرد و از سوي ديگر خليفه زاده، و بهتر بگوئيم شاهزاده. غم نان و زندگي نداشت. اهل عياشي و ولگردي بود. و بعدها كه به دمشق برگردانده شد و در كنار پدر قرار گرفت هم چنان فردي شهرت پرست و خوشگذران بود.

عشق به شكار داشت و سگ شكاري خود را تزيين مي كرد و حتي براي آن دستبند طلا و برنج فراهم مي نمود. [1] علاقه شديدي به بوزينگان داشت و مخصوصا


بوزينه اي داشت به نام ابوقبيس كه بر او لباس حرير مي پوشانيد و او را سوار بر اسب مي كرد و به مسابقه اسب سواري وامي داشت.

اهل شراب بود، خود شراب مي خورد و گاهي ته مانده ظرف شراب را به ميمون خود مي داد و او را در كنار خود مي نشانده بالشي و مسندي براي او نيز تهيه كرده بود. و آن روز كه اين بوزينه مرد يزيد فرمان داد او را كفن و دفن كنند و به خاكش بسپارند و به مردم و كسان خود اجازه داد بيايند و به او در برابر اين مصيبت بزرگ!! تسليت بگويند. [2] .


پاورقي

[1] ص 72 تاريخ فخري.

[2] جواهر المطالب.