بازگشت

صلح حسن


او در جريان صلح امام مجتبي عليه السلام بود و مي ديد كه سرداران چگونه در دفاع از حق سرد و بيحال اند و دشمن در امر باطل خود تا چه حد داراي حال و جرات است. ملاحظه مي كرد كه چگونه سرداران جنگ دين و شرف خود را به بهائي اندك به معاويه مي فروختند و پسر پيامبر را تنها مي گذاشتند. او نيز چون امام مجتبي عليه السلام از پيوند خائنانه دشمنان با معاويه خبر داشت و وضع دردناك او را مي يافت.

او به عواملي كه برادرش را به قبول صلح ناگزير كرده بود آگاهي داشت و مي دانست كه صلح او از روي ناچاري و داراي صورت تحميلي است. امام مجتبي عليه السلام فرمود بخدا قسم حاضر به تسليم امر زمامداري مردم به معاويه نبوده ام جز آنكه احساس كرده بي يار و ياورم و اگر انصاري در اين راه داشتم شب و روز را با معاويه مي جنگيدم تا خداي بين من و او داوري كند. والله ما سلمت الامر اليه الا اني لم اجد انصارا... [1] .

آري او به صلح راضي نبود، به همانگونه كه برادرش امام مجتبي عليه السلام بدان رضايت نداشت. ولي در آن شرايط بحراني چه مي شد كرد؟ سستي و نفاق مردم، حيله گري خصم، بخشش ها از كيسه بيت المال توسط معاويه كار خود را كرده بود. او اندوه حسن عليه السلام و ياران باوفايش را در جريان صلح مي دانست و جبرا به علت شرايط نامساعد، با صلح موافق بود و مخالفت با برادر را مجاز نمي دانست و ادعاي خلاف ديگران در اين زمينه كاملا بي مورد است. [2] .


پاورقي

[1] احتجاج طبرسي ص 149.

[2] تاريخ ابن عساکر ج 4 ص 21.