بازگشت

مادر دلشكسته


فاطمه عليهاالسلام پس از وفات رسول الله جدا احساس مي كرد كه پر و بالش شكسته و بلكه سوزانده شده است. غم از دست دادن پدري كه بزرگترين مفخر جهان انسانيت است او را مي سوزاند. و بر اين غم حزن ديگري افزوده مي شد و آن غصب حق خلافت علي عليه السلام بود كه حاصل آن ظلم به بشريت بحساب مي آمد.

او متاثر و نگران بود چرا كه با اين غصب، سرنوشت بشريت را در خطر مي ديد و مي دانست اين ناقحيها چه فرجام ناگواري براي اسلام و مسلمين بوجود مي آورد. و بدين سان با پايه گذاري خط اعتراض گريه و اشك و آه و ناله را بكار گرفت و دائما در غم و اندوه و حزن به سر مي برد.

روزها دست فرزندان خود را مي گرفت و به بقيع مي برد و سرگرم زمزمه هاي فراق و ريختن اشك مي شد. و گاهي اين اشك و آه و ناله تا هنگام عصر ادامه مي يافت و علي مي آمد و دست آنها را مي گرفت و بخانه مي برد گاهي فاطمه عليهاالسلام به حسنين عليه السلام مي فرمود اين ابوكما الذي كان اشد الناس شفقه عليكما [1] .

چه شد پدر شما كه شما را از همه ي مردم بيشتر دوست مي داشت. حسين آن كودك عزيز از دست داده، تنها و غريب، اينك با پدري مظلوم، با مادري دلشكسته، و با مردمي حق نشناس مواجه است. مشاهده ي اين اوضاع با دل اين كودك خردسال چه ها


مي كرد و چه اشكهائي از او مي گرفت.


پاورقي

[1] مناقب ج 3 ص 362.